بسمــ رب الشهدا
:
جنگ اگرهست همه عشق شهادت داریم
مابه دنیای پرازحادثه عادت داریم
سالیانیست که اسپنددرآتش هستیم
ماهمانیم که رندان بلاکش هستیم
عشق آموخت ره کرببلاپروازاست
یادمان داددرباغ شهادت بازاست
#رزقک_شهادت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
میهمان شــ🕊ــهید پنجشنبه ها
#شهـید_والا_مـقام_
#رضا_گرمه_ای
قطعه یک
از شــــ💔ــهدای شـــهرستان شهید پرور بجنورد
#سلام__بر_شهدا_وامام_شهدا
#شـهدا_همیشه_نـگاهی🌷
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة
#فی_سبیلک
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🍃💔
شهادت سنگ را بوسیدنے کرد؛
شهادت خاک ها را دیدنے کرد؛👌
در آنجایی که عقل و علم ماندند؛
شهادت عشق را فهمیدنے کرد
#رزقک_شهادت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
میهمان شــ🕊ــهید پنجشنبه ها
#شهـید_والا_مـقام_
#عباس_سیف_زاده
از شــــ💔ــهدای شـــهرستان شهید پرور #بندر_انزلی
#سلام_من_بر_شهدا_وامام_شهدا
#شـهدا_همیشه_نـگاهی🌷
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة
#فی_سبیلک
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
💐گلزار شهدا
شهر سردشت زیدون
استان خوزستان
ارسالی کاربران کانال
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فڪر نڪنید خوابیدهایم !
پست نگهبانے ما تمام شدهاست
و اڪنون نوبت شماست ڪه ادامه دهید...
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
دوری از گناه
سال آخر دبیرستان که با احمد همکلاسی بودم، قرار شد دختر خانمها را بیاورند و کلاسها را به صورت مختلط و مشترک برگزار کنند. وضع ظاهریشان خوب نبود. ما به این مسأله اعتراض کردیم، البته خیلی از بچههای کلاس هم، بدشان نمیآمد! احمد خیلی جدّی و محکم به معلم ریاضی که این کار را کرده بود اعتراض کرد و گفت: بچههای مردم به گناه میافتند. معلم ریاضی هم رفته بود دفتر و گفته بود: اگر رحیمی توی کلاس باشه، من دیگه درس نمیدم. خلاصه قرار شد احمد این درس را غیرحضوری بخواند. اینقدر پشتکار داشت که همان سال در رشته پزشکی دانشگاه تهران با رتبه عالی پذیرفته شد.
شهید دکتر احمد رحیمی
ظرافتهای اخلاقی شهداء، ص22
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
زیاد وضو بگیرید، تا خداوند عمر شما را زیاد گرداند. اگر توانستید شب و روز با طهارت باشید. این کار را بکنید؛ زیرا اگر در حال طهارت بمیرید، شهید خواهید بود.
منتخب میزانالحکمه، ص595، ح6531
https://eitaa.com/piyroo
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💝🕊💝🕊💝🕊💝 #قصه_دلبری #قسمت_بیست خیلی دوست داشتم پشت سرش نماز را به جماعت بخوانم. از دوران دانشجویی تج
💝🕊💝🕊💝🕊💝
#قصه_دلبری
#قسمت_21
گاهی به بهزیستی سر می زد و کمک مالی می کرد. وقتی پول 💷نداشت , نصف روز می رفت با بچه ها بازی ⚽️می کرد . یک جا نمی رفت.
هر دفعه مکان جدید ی.
برای من که جای خود داشت. بهانه پیدا می کرد برای هدیه🎁 دادن. اگر در مناسبتی دستش تنگ بود, می دیدی چند وقت بعد با کادو آمده و می گفت: این به مناسبت فلان روز که برات هدیه نخریدم😍.
یامناسبت بعدی , عیدی می داد ودر حد دوتا عیدی , سنگ تمام می گذاشت. اگر بخواهم مثال بزنم , مثلاً روز ازدواج 💞حضرت فاطمه زهرا《سلام الله علیها》 وحضرت علی 《علیه السلام》 رفته بود. عراق برای ماموریت. بعد که آمد, یک عطر وتکه ای از سنگ حرم امام حسین《علیه السلام》 😍برایم آورده بود,
گفت: ( این سنگ هم سوغاتی تو, عطر هم قضای روز ازدواج حضرت فاطمه زهرا《سلام الله علیها》وحضرت علی《علیه السلام》
در همان ماموریت خوشحال 😌بود که همه ی عتبات عراق را دل سیر زیارت کرده است.
در کاظمین , محل اسکاتش به قدری نزدیک حرم بود که وقتی پنجره را باز می کرد,گنبد🕌 را به راحتی می دید👀
شب 🌃جمعه ها که می رفتند کربلا , بهش می گفتم: (خوش به حالت, داری حال می کنی از این زیارت به اون زیارت!)
در ماموریت ها دست به نقد تبریک می گفت: زیر سنگ هم بود, گُلی 🌹پیدا می کرد و ازش عکس می گرفت وبرایم می فرستاد. گاهی هم عکس سلفی اش را می فرستاد یا عکسی که قبلاً با هم گرفته بودیم. همه را نگه داشته ام.
به خصوص هدایای🎁 جلسه ی خواستگاری را. کفن, پلاک و تسبیح📿 شهید.
در کل چیزهایی را که از تفحص آورده بود, یادگاری نگه داشته ام برای بچه ام
تفحص را خیلی دوست داشت. بعد از ازدواج, دیگر پیش نیامد برود زیاد هم از آن دوران برایم تعریف می کرد.
می گفت: ( با روضه کار رو شروع می کردیم. با روضه هم تموم!)
از حالشان موقعی که شهید🌷 پیدا می کردند می گفت. جزیئاتش را یادم نیست.
ولی رفتن تفحص را عنایت می دانست, کلی ذوق داشت که بارها کنار تابوت شهدا خوابیده است. اولین دفعه که رفتیم مشهد🕌, نمی دانستیم باید شناسنامه همراهمان باشد.
رفتیم هتل 🏨, گفتند باید از اماکن نامه بیاورید. نمی دانستیم اماکن کجاست. وقتی دیدم پاسگاه نیرو انتظامی است. هول برم داشت. جدا جدا رفتیم در اتاق برای پرس وجو. بعضی جاها خندم ️می گرفت. طرف پرسید:(مدل یخچال خونتون چیه? چه رنگیه?)
شماره ی موبایل📱 پدر ومادرت?نامه که گرفتم وآمدیم بیرون تازه فهمیدم همین سوال ها را از محمد حسین هم پرسیده بودند
اولین بار زیارت مشترکمان را از باب الجوادعلیه السلام》 شروع کردیم این شعر را هم خواند:
صحنتان را می زنم به هم جوابم را بده
این گدا گاهی اگر دیوانه باشد بهتر است
🌷
جان من آقا مراسرگرم کاشی ها نکن
میهمان مشغول صاحب خانه باشدبهتر است
🌷گنبدت مال همه, باب الجوادت مال من
جای من پشت درِ میخانه باشد بهتراست.
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
💝🕊💝🕊💝🕊💝
#قصه_دلبری
#قسمت_22
اذن دخول خواندیم ورودی صحن کفشش👞 را کند وسجده شکر به جا آورد.
نگاهی به من انداخت وبعد سمت حرم :
(ای مهربون, این همونه که به خاطرش یه ماه اومدم پابوستون. ممنون که خیرش کردیدبقیه شم دست خودتون تاآخر آخرش) عادتش بود سرمایه گذاری می کرد:چه مکه چه کربلا. چه مشهد. زندگی واگذار می کرد که دست خودتون.
جلوی ورودی صحن قدس هم شعر دیگری خواند: 《دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت
جایی ننوشته است گنهکار نیاید😢》
گاهی ناگهان تصمیم می گرفت انگار می زد به سرش. اگر از طرف محل کار مانعی نداشت , بی هوا می رفتیم مشهد. به خصوص اگر از همین بلیت های چارتر باز می شد.
یادم هست ایام تعطیلی بود. بارو بنه بسته بودم برویم یزد. آن زمان هنوز خانواده ام نیامده بودند تهران. خانه خواهرش بودم. زنگ زد📞 :(الان بلیط گرفتم بریم مشهد) من هم از خدا خواسته:(کجا بهتر از مشهد?) ولی راستش تا قبل ازدواج هیچ وقت مشهد این شکلی نرفته بودم: ناگهانی, بدون رزو هتل, ولی وقتی رفتم خوشم 😍آمد. انگار همه چیز دست خود امام رضا《علیه السلام》بود خودش همه چیز را خیلی بهتر از ما مدیریت می کرد.
داخل صحن , کفش هایش را در می آورد.
توجهش این بود که ( وقتی حضرت موسی " علیه السلام" به وادی طور نزدیک می شد,)
خداوند متعال بهش گفت:《فاَخلعَ نعلیکَ.》
صحن امام رضا"علیه السلام" را وادی طور می پنداشت. وارد صحن که می شد,
بعد از سلام ✋و اذن دخول گوشه ای می ایستاد با امام رضا "علیه السلام" حرف می زد. جلوتر که می رفت وصل روضه و مداحی می شد. محفل روضه ای بود در گوشه ای از حرم, بین صحن گوهر شادو جمهوری.
به گمانم داخل بست شیخ بهایی , معروف بود به《 اتاق اشک😭》 آن اتاق شاید به زور بادو سه قالی سه در چهار فرش شده بود. غلغله می شد. نمی دانم چطور این همه آدم آن داخل جا می شدند. فقط آقایان را راه می دادنند و
می گفت: روضه خواص است. عده ای محدود آن هم بچه هیئتی ها خبر داشتند که ظهرها اینجا روضه برپاست. اگر می خواستند به روضه برسند باید نماز شکسته ظهر وعصرشان را با نماز ظهر حرم می خواندند. این طوری شاید جا می شدند.
از وقتی در🚪 باز می شد تا حاج محمود , خادم آنجا , در را می بست, شاید سه چهار دقیقه⏳ بیشترطول نمی کشید.
خیلی ها پشت در می ماندند.
کیپ کیپ می شد.
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo