eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35.1هزار عکس
16.4هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
💝🕊💝🕊💝🕊💝 اذن دخول خواندیم ورودی صحن کفشش👞 را کند وسجده شکر به جا آورد. نگاهی به من انداخت وبعد سمت حرم : (ای مهربون, این همونه که به خاطرش یه ماه اومدم پابوستون. ممنون که خیرش کردیدبقیه شم دست خودتون تاآخر آخرش) عادتش بود سرمایه گذاری می کرد:چه مکه چه کربلا. چه مشهد. زندگی واگذار می کرد که دست خودتون. جلوی ورودی صحن قدس هم شعر دیگری خواند: 《دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت جایی ننوشته است گنهکار نیاید😢》 گاهی ناگهان تصمیم می گرفت انگار می زد به سرش. اگر از طرف محل کار مانعی نداشت , بی هوا می رفتیم مشهد. به خصوص اگر از همین بلیت های چارتر باز می شد. یادم هست ایام تعطیلی بود. بارو بنه بسته بودم برویم یزد. آن زمان هنوز خانواده ام نیامده بودند تهران. خانه خواهرش بودم. زنگ زد📞 :(الان بلیط گرفتم بریم مشهد) من هم از خدا خواسته:(کجا بهتر از مشهد?) ولی راستش تا قبل ازدواج هیچ وقت مشهد این شکلی نرفته بودم: ناگهانی, بدون رزو هتل, ولی وقتی رفتم خوشم 😍آمد. انگار همه چیز دست خود امام رضا《علیه السلام》بود خودش همه چیز را خیلی بهتر از ما مدیریت می کرد. داخل صحن , کفش هایش را در می آورد. توجهش این بود که ( وقتی حضرت موسی " علیه السلام" به وادی طور نزدیک می شد,) خداوند متعال بهش گفت:《فاَخلعَ نعلیکَ.》 صحن امام رضا"علیه السلام" را وادی طور می پنداشت. وارد صحن که می شد, بعد از سلام ✋و اذن دخول گوشه ای می ایستاد با امام رضا "علیه السلام" حرف می زد. جلوتر که می رفت وصل روضه و مداحی می شد. محفل روضه ای بود در گوشه ای از حرم, بین صحن گوهر شادو جمهوری. به گمانم داخل بست شیخ بهایی , معروف بود به《 اتاق اشک😭》 آن اتاق شاید به زور بادو سه قالی سه در چهار فرش شده بود. غلغله می شد. نمی دانم چطور این همه آدم آن داخل جا می شدند. فقط آقایان را راه می دادنند و می گفت: روضه خواص است. عده ای محدود آن هم بچه هیئتی ها خبر داشتند که ظهرها اینجا روضه برپاست. اگر می خواستند به روضه برسند باید نماز شکسته ظهر وعصرشان را با نماز ظهر حرم می خواندند. این طوری شاید جا می شدند. از وقتی در🚪 باز می شد تا حاج محمود , خادم آنجا , در را می بست, شاید سه چهار دقیقه⏳ بیشترطول نمی کشید. خیلی ها پشت در می ماندند. کیپ کیپ می شد. 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo