eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
36.8هزار عکس
17.4هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم انقلابی به پا شده و می‌توانستم به چشم به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم. از سکوت سر به زیرم، عمق را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظه‌ای که زنده‌ام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!» او همچنان عهد می‌بست و من در عالم عشق علیه‌السلام خوش بودم که امداد را برایم به کمال رساند و نه‌تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. به یُمن همین هدیه حیدری، عقد کردیم و قرار شد جشن عروسی‌مان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. نمی‌دانستم شماره‌ام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه می‌خواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو می‌بینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!» نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچه‌ام دارم میام!» پیام هوس‌بازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته‌ام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمی‌خواستم بترسونمت!» همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه‌ام را روی انگشتانش حس می‌کرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیام‌گیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم می‌رسید که صدای گریه زن‌عمو فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن‌عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بی‌قراری گریه می‌کند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری‌اش می‌داد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟» هنوز بدنم سست بود و به‌سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه‌ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :« سقوط کرده! امشب شهر رو گرفت!» من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله‌های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :« چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی می‌کرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمی‌دانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. عباس سری تکان داد و در جواب دل‌نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ می‌زنیم جواب نمیدن.» گریه زن‌عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزاده‌ها به تلعفر برسن یه رو زنده نمی‌ذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. دیگر نفس کسی بالا نمی‌آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش می‌کردند و من از خون که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه‌ام گرفت. رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می‌آمد، مردانگی‌اش را نشان داد :«من میرم میارم‌شون.» زن‌عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم می‌زنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد https://eitaa.com/piyroo
36.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥پاسدار نمونه ای که عشق به خدمت و مردم را به عشق خانواده ترجیح داد و عاقبتش ختم به شهادت شد دل هایمان رالحظه ای به یادش صیقل دهیم التماس دعا✋ قسمت دوم https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥بُهت و گریه عراقی‌ها در عملیات محمدرسول‌الله(ص) 📹 امدادِغیبی در روزهای شهادت شهید بهشتی و یارانش در دوران دفاع مقدس به روایت شهیدهمت https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتگری شهدایی قسمت719 🔸خاطره زیبایی از حاج آقا راشد یزدی درباره متانت و بزرگی شهید بهشتی https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🕊 ششم فروردین سال 1344 در روستا اشتران تویسرکان از توابع استان همدان و در خانواده ای ساده زیست و معنوی به دنیا آمد. سال 1351 وارد دبستان شد و با وجود همه مشکلات مالی و کمبود امکانات، تا پایان مقطع راهنمایی ادامه تحصیل داد اما به دلیل ضرورت اشتغال و کمک به تامین مخارج زندگی، از ادامه تحصیل باز ماند و مشغول کار شد. در سال های انقلاب با وجود سن و سال کم، به عنوان یک دانش آموز در فعالیت های انقلابی شرکت کرد و با کمک دیگر نوجوانان و جوانان دانش آموز در راه پیروزی انقلاب اسلامی گام برداشت. پس از پیروزی انقلاب در کنار اشتغال و کمک به امور خانواده، به نیروی بسیج پیوست تا بتواند به محرومان و مستضعفان یاری رساند. بنا بر تکلیف شرعی و قانونی و با هدف خدمت به اسلام و انقلاب، روانه خدمت سربازی شد و در نیروی ژاندارمری مشغول به انجام وظیفه شد. بنا به درخواست خود به گردان ضربت صاحب الزمان (عج) ژاندامری پیوست تا به عنوان نیروی رزمی روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شود. سرانجام پس از سال ها مجاهدت در راه خدا و نبرد با نیروهای بعثی و منافقین کوردل، در بیست و ششم مرداد ماه سال 1363 در منطقه عملیاتی مهاباد و در درگیری با گروهک های ضد انقلاب و منافقین ضد انقلاب بر اثر اصابت گلوله مستقیم دشمن، به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به یاران و همرزمان شهیدش پیوست. پیکر پاک و مطهر وی در گلزار شهدای زادگاهش زیارتگاه عاشقان و دلدادگان است. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد. 📜  پدر و مادر عزیزم ما رفتیم و شما باشید با مسئولیتی سنگین که همان پیروی از رهبر بزرگمان تا ظهور حضرت مهدی (عج) و ادامه دادن راه شهیدان و زنده نگاه داشتن روح معنوی اسلام و قرآن با اهدای خون خود همچون حسین مظلوم است. پدر جان از این به بعد می خواهم که تو ادامه دهنده راه من باشی تا بتوانی خدمتی به انقلاب کنی و با شرکت کردن در مجالس همچون قبل در مجالس مسجد و پر کردن صف های طویل نماز جمعه می توانی روح و روان من را شاد کنی. خواهشی که از برادرانم دارم به عنوان یک برادر کوچک و حقیر این است که همواره با این انقلاب همکاری کنند و به اسلام واقعی که در این انقلاب است خدمت کنند هر چند کمبودهایی در آن احساس می شود ولی این انقلاب هنوز به خوبی جا نیافتاده است. انشاء الله به مرور زمان درست می شود و اگر هم حرف مرا باور ندارید می توانید به جبهه ها بیایید و ایثار این جوانان را ببینید. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ ا https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕙سـاعـت عـاشقـے 💠دعـــــاے فـــرج💠 ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄