غذای حضرتی #امام_رضا(ع)😍
چندروز بعد عقدمون💍دوتایی رفتیم مشهد ،سفر خیلی خوبی بود،خیلی خوش گذشت بهمون.
یه روز داشتیم توی حرم آقا امام رضا قدم میزدیم دیدیم جلوی مهمانخانه آقا امام رضا شلوغه، من نمیدونستم اونجا چه جاییه،از کمیل سوال کردم وبهم گفت اینها میرن جاهایی و ژتون هایی رو میدن به یه سری آدم ها واونهام دعوت میشن برای خوردن غذای آقا امام رضا😋..
البته امام رضا دعوتشون میکنه..
من وکمیل دوتایی گفتیم ای کاش ماروهم دعوت کنه😔..
یه روز نشسته بودیم توی اتاق وداشتیم صحبت میکردیم روز حرکتمون به سمت منزل رو برنامه ریزی میکردیم که کی حرکت کنیم وناهار رو کجا بخوریم..که دیدیم در اتاقمون رو زدن..کمیل در رو باز کرد..من داشتم گوش میدادم..یه آقایی بود که گفت:سلام پسرم زیارتتون قبول🌹 ببخشید شما چندنفرید؟
کمیل گفت سلام ممنون سلامت باشید ما دونفریم چطورمگه؟ اون آقا دوتا کاغذ«ژتون» گذاشت تو دست کمیل وگفت شما ناهار مهمون آقا امام رضایید😊 وخداحافظی کردو سریع رفت..وقتی کمیل درو بست برای چندلحظه فقط داشتیم به هم نگاه میکردیم..باورمون نمیشد😳.کمیل از خوشحالی زیاد زنگ زد به دوستش شهید محمد محرابی پناه وقضیه رو به ایشونم گفت...ناهارش خیلی خوشمزه بود☺️..غذاش چلوخورشت بودو مزه اش هنوز زیر زبونمه. بهترین سفری بود که من وکمیل رفتیم
شهید کمیل صفر تبار
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔸کار همیشگی ش بود. هر وقت دلش تنگ می شد دستمو می گرفت و با هم می رفتیم بهشت زهرا "سلام الله علیها "
اول می رفتیم قطعه اموات و چند دقیقه بین قبرها راه می رفتیم؛ بعد می رفتیم سر مزار شهدا.
می گفت : " این جا رو نیگا کن ، اصلا احساس می کنی که این شهدا مرده ان ؟ این جا همون حسی رو داری که تو قطعه ی اموات داری ؟ "
بالا سر مزار بعضی از شهدا می ایستاد و سنشون رو حساب می کرد.
می گفت : " اینایی که می بینی ، همه نوزده ، بیست ساله بودن. ماها رسیدیم به سی سال. خیلی دیر شده ؛ اصلا تو کتم نمی ره که بخوان ما رو قطعه مرده ها دفن کنن ".
از سوز صداش معلوم بود که مدت هاست حسرت شهادت رو به دل داره
🌹شهید_مصطفی_احمدیروشن
🌷🌷🌷🌷🌷
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هفدهم
ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست #داعشیها همه تن و بدنمان میلرزید.
اما #غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمیداد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رختخوابها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!»
چهارچوب فلزی پنجرههای خانه مدام از موج #انفجار میلرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم.
آخرین نفر زنعمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکشهای انفجار بهتون نمیخوره!»
اما من میدانستم این کمد آخرین #سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپشهای قلب #عاشقش را در قفسه سینهام احساس کردم.
من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر میشد؟
عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما #دفاع کند. دلواپسی زنعمو هم از دریای دلشوره عمو آب میخورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای #توسل بخونیم!»
در فشار وحشت و حملات بیامان داعشیها، کلمات دعا یادمان نمیآمد و با هرآنچه به خاطرمان میرسید از #اهل_بیت (علیهمالسلام) تمنا میکردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه میلرزد.
صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفسمان را در سینه حبس کرد. نمیفهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجرههای اتاق رفت.
حلیه صورت ظریف یوسف را به گونهاش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا میکرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگندهها شمال شهر رو بمبارون میکنن!»
داعش که هواپیما نداشت و نمیدانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره #آمرلی آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتشبازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم.
تحمل اینهمه ترس و وحشت، جانمان را گرفته و باز از همه سختتر گریههای یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش میکرد و من میدیدم برادرزادهام چطور دست و پا میزند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد.
با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمیدانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان میداد و مظلومانه گریه میکرد و خدا به اشک #عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد.
مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرتزده نگاهش میکرد و من با زبان #روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم.
ما مثل #پروانه دور عباس میچرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل #شمع میسوخت.
یوسف را به سینهاش چسباند و میدید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلیکوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟»
عباس همانطور که یوسف را میبویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمیدونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح #مقاومت کردیم، دیگه تانکهاشون پیدا بود که نزدیک شهر میشدن.»
از تصور حملهای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچهها میگفتن #ایرانیها بودن، بعضیهام میگفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچهها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برقها تموم نشده میتونیم گوشیهامون رو شارژ کنیم!»
اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به خنده باز شد.
به #همت جوانان شهر، در همه خانهها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بیپاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!»
از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد.
نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بیخبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هجدهم
در این قحط #آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لبهایم میخندید و با همین حال بههم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.»
توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت #احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت.
با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند.
نمیدانستم چقدر فرصت #شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفسهایش نم زده است.
قصه غمهایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و #عاشقانه نازم را کشید :«نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل کنی؟»
از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این #صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...»
و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس #اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به #فاطمه (سلاماللهعلیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما #امانت میسپرم!»
از #توسل و توکل عاشقانهاش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان #عشق امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پرواز میکرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!»
همین عهد #حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم.
از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریههای یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد.
لبهای روزهدار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما میترسیدم این #تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بیقراری پرسیدم :«پس هلیکوپترها کی میان؟»
دور اتاق میچرخید و دیگر نمیدانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی میبارید، مرتب زیر گلوی یوسف میدمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمیدونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه #آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم.
حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشههای فاجعه دیشب را از کف فرش جمع میکردند.
من و زنعمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زنعمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟»
دمپاییهایش را با بیتعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده میشد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.»
از روز نخست #محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم میدانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانههای دیگر هم #کربلاست اما طاقت گریههای یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد.
میدانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجههای #تشنهاش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زنعمو با بیقراری ناله زد :«بچهام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جملهاش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت.
به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا بهقدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجرهها میلرزید.
از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با #وحشت از پنجرهها فاصله گرفتند و من دعا میکردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید.
یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که بهسرعت به سمت در میرفت، صدا بلند کرد :«هلیکوپترها اومدن!»
چشمان بیحال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم.
از روی ایوان دو هلیکوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک میشدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلیکوپترها را تعقیب میکرد و زیر لب میگفت :«خدا کنه #داعش نزنه!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 نماهنگ زیبای #خبری_هست در رثای سردار #حاج_احمد_متوسلیان
🚩 رفتی و به زینب قسم از نسل تو امروز/ در #شام و #حلب لشگر فریادگری هست
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت725
سخنرانی بسیار شنیدنی
#استاد_رائفی_پور
✍اشاره به عنايات
#شهید_عباس_دانشگر
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🕊#شهیدخلیل_فخرایی
در سال ۱۳۴۷ در روستای دمیگز، از توابع شهرستان دیّر در خانواده مومن و معتقد، دیده به جهان گشود. از کودکی تحت تربیت اسلامی نزد خانواده اش پرورش یافت. در بین بستگان و همسایگان به حُسن اخلاق شهره بود. از همان اوایل دوران تحصیل، علی رغم همه ی مشکلات، از شاگردان ممتاز به شمار می رفت. کلاس چهارم ابتدایی شهید، مقارن با اوج انقلاب اسلامی بود. پس از اتمام دوران ابتدایی که با پیروزی انقلاب اسلامی، همزان بود؛ در مدرسه راهنمایی و نیز در بسیج به تلاش و فعالیت پرداخت و این مرحله از دوران تحصیل را همراه با فعالیت های فوق برنامه در انجمن اسلامی مدرسه به پایان رسانید. به درخواست وی و تعدادی از دانش آموزان مستعد و فعال شهر، رشته علوم تجربی در دبیرستان آیت الله طالقانی دیّر ر اه اندازی شد.
شهید از حیث اخلاق و دانش اندوزی، الگویی برای سایر دانش آموزان بوده و مورد توجه و علاقه خاص دبیران بود. در دبیرسان به عنوان عضو برجسته انجمن اسلامی و در محل از اعضای فعال پایگاه مقاومت بسیج خانم الانبیاء (ص) بود. علاوه بر این، هنرمندی مفید، با ابتکار و خلاق شناخته می شد و د رگروه هنری شهید کشاورز، فعالیت داشت و بهترین بازیگر نمایشنامه خون سبز معرفی شد.از همین دوران، شهید خود را برای راه یافتن به مراکز عالی و ادامه تحصیل در دانشگاه آماده می نمود. در خداد ماه سال ۱۳۶۶ با نهایت سعی و تلاش شبانه روزی موفق به اخذ ذیپلم متوسطه شد و در همان سال در کنکور سراسری شرکت نمود که با رتبه ۱۹۲ در رشته ی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی ایران پذیرفته شد. پس از طی موفقیت آمیز اولین ترم تحصیلی در دانشگاه، برای لبیک به ندای حق طلبانه امام امت و پاسداری از خون شهیدان و ستیز با دشمن غدّار، طی چهار مرحله در تاریخ های ۱۹/۴/۱۳۶۳، ۵/۱۲/۱۳۶۳، ۱۷/۹/۱۳۶۴ و ۱۸/۳/۱۳۶۷ موفق شد در جبهه های نبرد حق علیه باطل حاضر شود.شهید فخرایی، علی رغم تأکید مسئولین گردان مبنی بر ماندن در بهداری گردان، حضور در صحنه درگیری و خط مقدم نبرد را پذیرفت و با رشادت و شجاعت خود، در گردان امام حسین (ع) با دشمنان اسلام جنگید و در پاتک سراسری دشمن بعثی، پس از پذیرش قطعنامه، در تاریخ ۲/۵/۱۳۶۷ در منطقه شلمچه به آرزوی همیشگی اش که شهادت بود، نائل آمد و انتظار مردم دیّر که می گفتند در آِنده پزشکی متعهد، خدمتگزار و بومی در دیارشان مشغول به خدمت می شود، پایان تلخی یافت.
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🕊#شهیدخلیل_فخرایی در سال ۱۳۴۷ در روستای دمیگز، از توابع شهرستان دیّر در خانواده مومن و معتقد، دیده ب
📜#وصیتنامه_شهید_خلیل_فخرایی
بسم الله الرحمن الرحیم
و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لا کن لا تشعرون
و نگویید برای آن کسانی که کشته می شوند در راه خدا که ایشان مردگانند، بلکه ایشان زنده اند و لیکن شما درک نمی کنید زنده بودن ایشان را.با حمد و سپاس به درگاه ذات مقدس الهی و با سلام به مهدی موعود قائم آل محمد و نائب بر حق ایشان رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران، امام خمینی و با سلام به شما امت حزب الله و خانواده های شهدا، اسرا و مفقودین.
بارالها ! دنیا جای آزمایش است و مدافعانت هنمچون دژی استوار مقابل شیطان های درونی و مادیات دنیا از این آزمایش عبور می کنند، اما من نتوانستم تو را حمد و سپاس گویم حتی به اندازه ی آن چه بر من واجب بود.
خداوندا ! بر من رحم کن از آتش به حق تو هراسناکم و کسی نیست جز تو که مرا از این آتش سوزان نجات دهد.
امت حزب الله : اکنون که اسلام راستین با خون این شهیدان جان گرفته و می رود که گلوی همه قابیلیان زمان را بفشارد و خون هابیلیان را از آنان بگیرد به کمک شما احتیاج دارد، شما مسلمین باید با هم متحد شده و اسلام را یاری کنید. دنیا معبر آزمایش است، هم اکنون که نوبت آزمایش ماست اگر ما این اسلام عزیز را یاری کردیم از این آزمایش رد شده ایم و گر نه ،مسلمان نیستیم. گفتارهای امام را با جان و دل پذیرفته،پیرو خط ولایت فقیه در هر زمان باشید.
دعا ها، نمازهای جمعه و جماعات را هر چه باشکوه تر برگزار کنید که اسلام و مسلمین از همین ها زنده ایم. کتاب آسمانی ما مسلمانان و کتاب های مفید اسلامی دیگر را احیاء و زنده کنید و از زیر گرد و غبار کتابخانه ها خارج کنید. و این پیام هر شهید است که بر ابر قدرت ها بگویید ملّتی که این چنین فرزندانی داشته باشد هرگز شکست نخواهد خورد. چون که برای این چنین ملتی شهادت، مرگ نخواهد بود و اصولاً در قاموس شهادت واژه وحشت نیست و کسی که شهید می شود از بین نمی رود و همان طور که شهید مظلوم بهشتی می گوید: «کسی که شهید می شود نمی میرد بلکه زنده می شود ما نیز موقعی زنده می شویم که شهید شویم.» و دیگر آن که شهادت افتخار ملت ما و هر مسلمان آزاده است، چون که برتر از زندگی با ظالمان است و آرمان و آرزوی هر شهید بریدن زنجیرهای بردگی و ظلم در جهان و برقراری عدل و داد در جهان که اولین قدم آن آزادی قدس و مسلمین لبنان و فلسطین ،این خاک عزیز است.
بارالها ! اگر قابل هستم آرزو دارم که جسدم تکه تکه شود تا این که در مقابل شهدای گمنام و مفقودالأثر و شهدای صحرای کربلا آن چنان شرمسار نباشد. آخر بگویم که آن کسانی که هنوز خط آن ها مخالف خط خونین حسینی که همانا خط خمینی و ملت ایران است زیر جنازه من حاضر نشوند و هم اکنون که این جمله را شنیدند بلند شوند و بروند، من نمی خواهم این افراد در تشییع جسدم شرکت نمایند. مردم شهید پرور دیّر،خطا کاری ها و کجروی های فرزند خود را ببخشید.
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به
نیابت از
#شهیدخلیل_فخرایی
جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج»
و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان ....
» اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸
#التماس_دعای_فرج
ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا
🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید
#شهیدخلیل_فخرایی
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_الشهدا
#ملتمس_بهترین_دعا
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
💠دعـــــاے فـــرج💠
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
﷽
#یڪ_آیہ_در_روز
«وَ مَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَىٰ وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ ۚ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»
ولى خداوند، این را تنها براى شادى و اطمینان قلب شما قرار داد و پیروزى جز از طرف خدا نیست. زیرا خداوند توانا و حکیم است.
(سوره مبارکه انفال/ آیه ۱۰)
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
☀️شروع صبحی زیبا با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش
السلام علیک یا محمد یا رســـول الله
السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین
السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا
السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا
حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
السلام علیک یا علی موسـی الرضـا
السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#یادشان_باصلوات
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید
امروز به نیابت از
#شهید_ابراهیم_رشید🌷
♦️به نیت تعجیل در امر فرج
♦️سلامتی رهبرمون
♦️عاقبت بخیری همه ما
♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#سلام_بر_شهدا
از #جهان_آرا گرفته،
تا #شهبازی و #همدانی ،
تا #همت و #باقری و #کاظمی ،
و همه فاتحان گمنامِ نامداروــ......
#سلام_روزتون_شهدایی🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#سیره_شهدا
کفش زوار امام حسین علیه السلام راواکس میزد،،بهداز#شهادتش معلوم شدکه اویکی ازسرداران سپاه است.
#شهید_مدافع_حرم_هادی_کجباف
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشنوید صحبتهای
شهید صدر زاده و شهید ابوعلی درمورد شهادت و شفاعت
#پیشنهادویژه_دانلود
یاد شهدا با صلوات🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
۱۴ تیر سالروز شهادت سردار رشید اسلام شهید سعید عالیانی گرامی باد 🌷🌷🌷
شهید عالیانی به نماز اول وقت خیلی اهمیت می دادند و همیشه می گفتند همه چیز از نماز شروع می شود خودشان هم در حال نماز به شهادت رسیدند 😭😭😭
خاطره ای از همسر شهید عالیانی :
«همسرشان تعریف میکردند روزی با فرزندان مان زهرا و زینب به بیرون رفتیم. ایشان یکی از بچه هارا روی دوش و دیگری را بغل گرفتند و به من که ساکی در دست داشتم گفتند ساکتان را به من بدهید من گفتم آقا سعید مردم من را ببینند می خندند گفتن این حفظ چادر شمابیشتر ارزشمند هست. پس سعی کنید حجاب تان رو حفظ کنید.»
شادی روح شهدا مخصوصا شهید عالیانی صلوات 🌹🌹🌹
#سالروز_شهادت
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo