eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35هزار عکس
16.3هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
👌⚠️ یادمان باشــد گناه ڪه ڪردیم آن‌ را به حسابِ جوانے نگذاریم مےشود جوانے ڪرد به مهدے"عج" به رسید فداےِ مهدے"عج"💚 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
‌﴾﷽﴿ ❤️ ❤️ پدرم جدے و گفت:این چہ ڪارایے بود عصر ڪردے؟ دستانم را رو بہ روے قفسہ ے سینہ ام درهم قفل ڪردم‌. بہ صورت پدرم زل زدم:ڪارایے ڪہ باید میڪردم. چند قدم بہ سمتم برداشت،چشمانش را ریز ڪرد و گفت:چے؟! محڪم تر تڪرار ڪردم:ڪارایے ڪہ باید میڪردم،اصلا مگہ چے ڪار ڪردم؟! پدرم نزدیڪتر شد،مادرم پشتش ایستاد:صلوات بفرست مصطفے جان بیا برو! سپس بہ من چشم غرہ اے رفت! نفسے ڪشیدم و چیزے نگفتم،پدرم گفت:سریع از شوهر خواهرت معذرت خواهے ڪن! دست بہ سینہ شدم:لزومے نمیبینم،اونے ڪہ باید معذرت خواهے ڪنہ اونہ نہ من!هرچے دلش خواست بهمون گفت! پدرم بلند فریاد زد:جدیدا تو روے من وایمیسے! من هم صدایم را ڪمے بلند ڪردم:چون حرف حق میزنم چون از خواهرم دفاع میڪنم یعنے تو روتون وایسادم؟! پدرم با قدم هاے بلند بہ سمتم آمد پا روے ڪتاب عربے ام گذاشت،دستش را بالا برد:صداتو واسہ من بلند نڪن! خواست دستش را بہ سمت صورتم پایین بیاورد ڪہ دستش را گرفتم. با حرص نگاهم ڪرد،مادرم آرام بہ صورتش سیلے زد و گفت:بس ڪنید! پدرم دندان هایش را با حرص روے هم فشرد،حسام از پذیرایے رفت. نگاهم را از پذیرایے گرفتم و دست پدرم را رها ڪردم. پدرم اجازہ نداد دستش پایین برود بدون مڪث بہ صورتم ڪوبید! شدت سیلے اش زیاد بود،خیلے زیاد! صورتم برگشت،برق از چشمانم پرید! اما اشڪ نریختم،حتے یڪ قطرہ! نفسے ڪشیدم و دستم را روے صورتم گذاشتم. پدرم با حرص گفت:واسہ من جواب میدہ! چیزے نگفتم. مادرم با نگرانے نگاهم ڪرد،آب دهانم را با شدت قورت دادم. پدرم همانطور ڪہ چپ چپ نگاهم میڪرد از اتاق خارج شد،مادرم هم پشت سرش رفت. در اتاق را بستم. بہ سمت آیینہ ے دیوارے اتاق قدم برداشتم،جلوے آیینہ ایستادم. دستم را از روے صورتم برداشتم. جاے انگشتان پدرم روے گونہ ے راستم خودنمایے میڪرد. درد نداشت! همین ڪہ توانستم براے اولین بار ڪمے مقاومت ڪنم دردش را میخواباند! همان حرف ها،همان دست گرفتن خیلے بود! براے آزادے خیلے بود! لبخندے روے لبانم نقش بست. فڪرے بہ ذهنم رسید... نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
‌﴾﷽﴿ ❤️ ❤️ _آیہ دَرِش بیار! همانطور ڪہ شال آبے روشنم را مقابل آینہ مرتب میڪردم گفتم:چرا؟! مادرم از روے حرص لبانش را روے هم فشار داد و گفت:چون بابات خوشش نمیاد! از آینہ نگاهے بہ مادرم انداختم و چیزے نگفتم. نگاہ آخر را در آینہ بہ خودم انداختم و بہ سمت مادرم برگشتم. مادرم دست بہ سینہ بہ دیوار تڪیہ دادہ بود:افتادے رو دندہ ے لجبازے بازے دیگہ؟ همانطور ڪہ بہ سمت ڪمد میرفتم گفتم:شیطون لج بازہ! در ڪمد را باز ڪردم و چادرم را از روے جا رختے برداشتم‌. در ڪمد را بستم‌. _خب شیطونو لعنت ڪن و بیخیال شو! زیپ چادر ملے ام را پایین ڪشیدم،همانطور ڪہ نگاهم بہ چادر بود گفتم:ڪجاے دین خدا گفتہ نمیشہ شال آبے پوشید؟ چادر را براے سر ڪردن پشتم انداختم و بہ مادرم چشم دوختم:حجاب تعریف دارہ،حجاب حیا میخواد،وقار میخواد! چادرم را سر ڪردم:شال آبے سر ڪردن قانوناے حجابو میشڪنہ؟!همش رنگ تیرہ؟! آستین هاے چادرم را پوشیدم،مادرم سرے تڪان داد و گفت:بابات میگہ دختر باید سنگین باشہ،رنگ روشن زیاد نپوشہ! پوزخندے زدم:ڪدوم دستور دینہ؟! مادرم جوابے نداد! زیپ چادرم را بالا ڪشیدم،بے توجہ بہ موضوع بحث چند ثانیہ پیشمان گفتم:غذا رو ڪشیدے؟ مادرم پوفے ڪرد و گفت:دیگہ از این یڪے بگذر! لبخندے روے لبانم نقش بست،لبخندے از روے شیطنت:نڪشیدے؟ مادرم نفس بلندے ڪشید:میڪُشے منو آیہ! در چشم هایش نگرانے موج میزد. بہ چشمانش زل زدم:مامان بگم چرا نگرانے؟ نگاهم ڪرد و چیزے نگفت. نگاهے بہ چادرم انداختم و گفتم:میترسے چادرمو ڪنار بذارم!بعدم لابد موهامو بریزم بیرون! چند وقت دیگہ شم لباسام جلف بشہ و هر روز با آرایش برم بیرون! خونسرد ادامہ دادم:میگفتے من سرڪشم نہ؟ مادرم با شڪ نگاهم ڪرد. _پس مطمئن باش پوشش من علاقہ ے خودمہ!وگرنہ بابا هم نمیتونست منو بہ چادر سر ڪردن مجبور ڪنہ! بہ سمت در رفتم و گفتم:نگفتے غذا ڪشیدے یا نہ؟ مادرم هم پشت سرم آمد۰ با ملایمت گفت:آیہ مامان!میدونے بابات خوشش نمیاد ما بریم مغازہ ش،حرصیش نڪن دختر خوب! در حالے ڪہ بہ سمت آشپزخانہ میرفتم گفتم:یڪم خرید دارم،وقتے بابام مغازہ دارہ چرا برم جاے دیگہ؟! ... نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت729 بیشتر با گریه با پدرم ارتباط برقرار می‌کنم😔 جگر آدم می‌سوزه با دیدن این کلیپ و‌‌‌ صحبت‌های فرزندان شهید عارفی،تاابد مدیون این اشک‌هایم https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
پانزدهم بهمن 1369 در شهرستان قم به دنیا آمد. پدرش سید محمد قاسم نام داشت. بعد از تحصیل علوم کلاسیک به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا (سطح3) پرداخت. برای مبارزه با کفار داعشی راهی سامرا شد. بیست و هشتم تیر 1394 در سامرا در اثر اصابت ترکش مین کاشته شده توسط تکفیریون داعشی به شهادت رسید. مزار او در گلزار علی بن جعفر قم قرار دارد. باید قوی باشید، نباید اجازه بدهید در انگیزه‌تان ضعف مستولی شود. اگر بترسیم و هراس داشته باشیم و از این مسئله کناره بگیریم، فردا دشمن به ایران می‌آید. ما نباید اجازه بدهیم که داعشی‌ها فکر تعدی و تجاوز به ناموس شیعه را در ذهن بپرورانند و به حریم اهل‌بیت توهین و اهانت کنند. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
احساس تکلیت: مادر روحانی شهید مدافع حرم گفت، من به او می گفتم پسرم همین جا درس می خوانی و همینجا بمان و به اسلام خدمت کن اما او مصمم می گفت افراد بزرگ سال هستند اینجا به تبلیغ دین بپردازند اما وظیفه منی که نعمت جوانی دارم این است که بری دفاع از اسلام وارد میدان بشوم. علاقه به اهل بیت(سلام الله): محمد علاقه بسیاری به مجالس امام حسین(ع) داشت او سه مجلس فاطمیون،زینبیون،حضرت ابوالفضل را راه اندازی کرده بود که در هرکدام فعالیت های مختلفی انجام می داد . خصوصیات اخلاقی شهید: محمد با اینکه پسر مذهبی بود اما در عین حال پسر خنده روی هم بود، از سن 12سالگی در پایگاه های بسیج فعالیت می کرد او بزرگ شده در مکتب هیئت های مذهبی بود،در زمینه مداحی و آموزش قرآن هم بسیار فعال بود. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ ا https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕙سـاعـت عـاشقـے 💠دعـــــاے فـــرج💠 ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄