eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.4هزار دنبال‌کننده
34.3هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃 🔻خاطره بسیار جالب از 💖... 👇 🔸علی قائل به این بود که امر تربیت نیاز به سیر و زمان⏱داره. به این نبود که یه جوون با خراب داخل خیابون ببینه بعد بهش بگه این چه وضعیه، چرا داری این طوری می‌گردی و... ♦️می‌رفت با طرف مقابل می‌شد انقد توی دل 💓این جوون، دانش‌آموز، پیرمرد و... جا می‌گرفت که طرف خود به خود سیره زندگی‌ش عوض می‌شد. 🔹دغدغه داشت این جوون هایی که داخل خیابون هستن این بچه ها رو آشنا و مأنوس کنه با امام می‌دوید، نفس می‌زد، پول 💴خرج می‌کرد، چقدر زحمت می‌کشید برای همین ✨جوانان .✔️ 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گوشه ای از اخلاقیات شهید 🌹ابوذر_امجدیان 🕊 🌸همیشه سعی میکرد تا حد امکان گره گشای مشکلات همنوعان دوستان آشنایان باشد وآنچه برایش مطرح نبود خواب و خوراک و استراحت بود. ابوذر از یاد همنوعان غافل نمیشد با اینکه سن زیادی نداشت،☝️ 🍃هر زمانی که برای دیدار خانواده اش به روستا می آمد در آنجا لحظه ای از گره گشایی مشکلات خانواده اش باز نمی ایستاد و به آنها خدمت میکرد.ابوذر از لحاظ خوش خلقی زبان زد همسایگان و اقوام بود وهمه را دوست داشتند.😊 🌸 ابوذر در رابطه با پدرومادرش احترام خاصی برای آنها قائل بود و به آنها محبت میکرد و تحمل گرفتاری آنها را نداشت.فرزند نیکی برای پدرو مادرش بود ،حتی با کارو تلاش فراوان مخارج شخصی خودشو برای تحصیل به دست میاورد.👌 🍃واز این راه به خانواده خود کمک قابل توجهی میکرد.همسر عزیزم با شورو نشاط ومهر ومحبتی که داشت به محیط گرم خانواده ،صفا و صمیمیت دیگری میبخشید.و پدر ابوذر میگفتند با اینکه خسته از سر کار می آومدم با دیدن ابوذر تمام خستگی ها و مرارتها از وجودم پاک شد💔 ۹۴ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
98051104.mp3
7.15M
🥀آرزوی من‌ ، آبروی من ... 🎤 محمدحسین_پویانفر 🏴شهادت_امام جواد علیه السلام تسلیت باد 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹بخشی از وصیتنامه 🌾ای مردم شما را میدهم به آن چیزی که ایمان دارید، نائب برحق زمان(عج) حضرت امام خامنه ای را همانند امام علی(ع) خانه نشین نکنید. ❌ 🥀چرا که در این دنیا تنها چیزی که مرا آرام می نمود، نگاه زیبا و قشنگ 🌷و پر درد این آقا بود حرم 🌹شهید_حسن_غفاری 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌙🔴🌎🌹رسول اکرم می فرمایند: ♦️اگر مردی راضی شود به اینکه زنش آرایش کرده از خانه خارج شود ، بی غیرت است . ♦️و اگر کسی این مرد را بی غیرت بنامد گناهی نکرده ،و زن هنگامی که آرایش کرده و معطر از خانه اش خارج شود و شوهرش به این عمل رضایت دهد ، باهر قدمی که زن بردارد برای شوهر او خانه ای در جهنم ساخته می شود . ♦️پس وصیت مرا در مورد زنان خود به خاطر بسپارید ، تا از شدت حسابرسی خدا نجات پیداکنید. 📚جامع الاخبار ص ۱۸۵ ♦️بمناسبت روز عفاف وحجاب https://eitaa.com/piyroo
❤️🍃 💠 آیت الله بهاءالدینے مے فرمودند: 🔹 اگر زنان چادرے مے خواستند نشانشان مے دادم عرقی ڪه در فصل گرما به خاطر حفظ حجاب مے ریزند , دانه دانه اش خورشید است . 🔅 شما خورشید خدا هستید .😌👌 🔹و ایشان این روایت را از ثواب الاعمال نقل مے ڪردند، عرقے ڪه زن زیر چادر مے ریزد سه جا براے او نور می شود : 🔅- در درون قبر 🔅- در برزخ 🔅- در قیامت https://eitaa.com/piyroo
👏از زن "پیتر کراوچ" خوشم اومد؛ راضیم ازش😉 🔻"پیتر کراوچ" بازیکن سابق تیم ملی فوتبال انگلیس از مخالفت همسرش نسبت به سلفی گرفتن خودش با "پاملا اندرسون" خبر داد 🤳"پیتر کراوچ" میگه من خودم رو آماده کرده بودم که با "پاملا"(مدل مشهور آمریکایی) سلفی بگیرم "پاملا" هم ژست گرفته بود ولی تو نگاه خانمم "نه تو اینکار نمی کنی" خاصی نهفته بود.من یک بار دیگه برای راضی کردنش بهش نگاه کردم ولی بازهم مخالف بود 📌با اینکه تو غرب این چیزا خیلی عادی هست بازم خانمش ناراحت شده.ولی بازیگرای ما دارن جا میندازن که سلفی گرفتن مرد کنار زن یا بالعکس اشکالی نداره https://eitaa.com/piyroo
♦️آیت الله کشمیری: 🍃سوره یس بخوانید و ثوابش را به امام جواد علیه السلام هدیه کنید ، حاجات شما را خواهد داد. https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
در سال 1341 وارد دانشگاه افسری ارتش شد و پس از طی دوره مقدماتی توپخانه و سپری کردن دوره‌های تکاور، چتربازی، مربی کوهستان و دیگر دوره ها، به تیپ 55 هوابرد شیراز را برای ادامه خدمت منتقل شد. وی که از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، نقش موثری در نجات مردم و کمک به هموطنانش بویژه در غرب کشور و پاکسازی محور بانه و سردشت و ممانعت از سقوط شهر سنندج و نجات پادگان لشکر 28 سنندج داشت، در طی دو مرحله و در مقاطع بسیار حساس و مهمِ هشت سال دفاع مقدس تا پایان جنگ تحمیلی، بخاطر داشتن نبوغ نظامی و ابتکار عمل منحصر بفرد، فرماندهی لشکر 28 کردستان را بر عهده گرفت. این قهرمان ملی و اسطوره دوران دفاع مقدس، همچنین پس از جنگ تحمیلی، بعنوان فرمانده مرکز آموزش توپخانه و موشک های نیروی زمینی در اصفهان، فرمانده قرارگاه عملیاتی غرب ارتش، معاون عملیات ارتش و عضو هیئت معارف جنگ شهید سپهبد علی صیاد شیرازی، منشاء خدمات و اقدامات ارزشمندی برای ارتش جمهوری اسلامی ایران و نظام مقدس اسلامی بود. اقدامات ابتکاری، خلاقانه و روحیات ولایتمدارانه و شهادت‌طلبانه امیر سرتیپ احمد ترکان در عملیات‌های مختلف دفاع مقدس مانند والفجرها، بیت‌المقدس‌ها و ...، بیانگر نبوغ نظامی، خلاقیت در روش‌ها و تاکتیک‌های نظامی، قدرت تصمیم‌گیری صحیح و بموقع در شرایط بحرانی، شجاعت و بی باکی این قهرمان کم‌نظیر هشت سال دفاع مقدس است که در آن دوران فرماندهی چندین عملیات مهم و اثرگذار را نیز بر عهده داشت. همچنین، تقدیر فرماندهی معظم کل قوا(مدظله‌العالی) از امیر سرتیپ ترکان پس از جنگ تحمیلی، حضور به عنوان یکی از نمایندگان جمهوری اسلامی ایران در هم‌اندیشی بررسی قوانین ژنو بدلیل تسلط بر زبان انگلیسی و اشراف بر اطلاعات نظامی، حقوقی و قوانین بین‌المللی، همراهی با شهید سپهبد علی صیاد شیرازی برای تشکیل هسته‌های انقلابی در جریان شکل‌گیری انقلاب اسلامی، دریافت چند مرحله ارشدیتِ مأموریت‌های رزمی در دوران جنگ تحمیلی و نیز اشراف و پیاده‌سازی دانش توپخانه در حوزه‌های عملیاتی، آموزشی و پرورش افسران متعهد و متخصص و انتقال دانش و تجربیات گرانقدر سال‌های دفاع مقدس به نسل جوان، گوشه‌ای از افتخارات و اقدامات موثر ایشان در طول خدمت در ارتش جمهوری اسلامی ایران و پس از آن بشمار می‌رود. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 ⚫️السلام علیک یا جواد الائمة 🕊 کشف پیکر مطهر شهید # در منطقه عملیاتی فکه همزمان با سالروز شهادت امام جواد علیه السلام 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
یک جوان مُحِب خدمت امام جواد علیه السلام رسید و عرض کرد: حالم خوب نیست، ازمردم خسته شدم، تهمت، غیبت و ... چه کنم؟ بریده‌ام، نفسم در این بلاد بالا نمی‌آید... امام جواد علیه السلام فرمود: فرّ الی الحسین به سمت حسین فرار کن دل ما هم به همین خوش بود آقا ... به حسین ... به کربلای حسین ... به اربعین حسین ... به فرار سمتِ حسین ... به حسین ... حسین ... حسین ...... دلخوشی ِ اربعین ما چه می‌ شود آقا؟؟؟ ... 🖤 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مادر و اتاق دست‌نخورده‌ی محسن ﻭﻗﺘﻲ ﺷﻨﻴﺪ ﭘﺴﺮﺵ ﺩﺭ اﺭﻭﻧﺪ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻩ ....😭 ﺭﻭاﻳﺘﻲ ﺩﻟﺴﻮﺯ اﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺎﺩﺭﻱ ﻛﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎﺳﺖ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭاﻩ ﭘﺴﺮﺵ ﻫﺴﺖ💔 https://eitaa.com/piyroo
شهیدی که به صورت ایستاده دفن شد❗️ محسن علاقه شدیدی به پرواز داشت گویی خداوند را به هنگام پرواز میدید و در دوران زندگانی کوتاه اما پربارش هرگز کسی را از خود ناراحت نکرد و تمام هم و غمش انقلاب و نظام بود آن زمان نیز به ما تعلیم رانندگی میداد و می گفت که باید روی پای خود بایستید. همرزم شهیدان شیرودی و کشوری بود که ضد انقلاب او را پس از اسارت به صورت دفن کردند و تا در خاک بود و به صورتش عسل مالیدند و روز بعد که صورتش بخاطر حشرات از بین رفته بود و کمی رمق داشت با گلوله تیر خلاص زدند...😔 سرلشگر شهید محسن درخشان معروف به یادشان با صلوات https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب خدا لطف نهان خود هویدا میکند امشب تفاخر فرش بس بر عرش أعلا میکند امشب دو تا را جفت هم ، از صنع یکتا میکند یعنی علی ماهِ رخ زهرا تماشا میکند سال روز پیوند مظهر احسان و جود با دردانه زیور عالم یاس آل محمد صلی الله علیه و آله مبارک باد
﴾﷽﴿ ❤️ ❤️ قاشقم را پر از سوپ ڪردم و لبہ ے ڪاسہ ڪشیدم،آرام بہ سمت دهانم بردم و دوبارہ بہ تلویزیون چشم دوختم! انگار آرامش قبل از طوفان بود! بعد از شام بہ مادرم ڪمڪ ڪردم تا ظرف ها را جمع ڪند و بشوید. نزدیڪ ساعت یازدہ شب بود ڪہ پدر و مادرم پاے ماهوارہ نشستہ بودند و فیلم نگاہ میڪردند. پوزخندے زدم،درڪ نمیڪردم این همہ تعصب و ماهوارہ نگاہ ڪردن؟! گردنم را بہ چپ و راست چرخاندم و بلند شدم‌. نتوانستم چیزے نگویم. نگاهے بہ صفحہ ے تلویزیون انداختم و گفتم:قشنگ میرقصن!جزو محارمن دیگہ! پدرم نگاهے بہ من انداخت،جا خورد! دو سہ بار خواست چیزے بگوید اما نتوانست! باز زبانم ساڪت نماند:مامان چرا من نمیتونم جلو بابا برقصم؟مگہ محرمش نیستم؟! مادرم نگاهے بہ من انداخت و با حرڪات لبانش گفت "ساڪت شو" نفسے ڪشیدم و گفتم:فهمیدم اونا از منے ڪہ دخترشم بهش محرم ترن،من نامحرمم! پدرم ناگهان فریاد ڪشید:آیہ زبونتو ڪنترل نڪنے بد میبینے! با سر اشارہ اے بہ صفحہ ے تلویزیون ڪردم و گفتم:دارم میبینم دیگہ! پدرم نفسے عصبے ڪشید و ڪمے صورتش را بہ سمت مادرم چرخاند:صد دفعہ گفتم نذار با هرڪسے بگردہ!ببین براے من دہ متر زبون در آوردہ این یہ ذرہ بچہ میخواد بہ من درس اخلاق و دین بدہ! شروع ڪردم بہ آرام خندیدن! آنقدر مرا ضعیف مے پنداشت ڪہ تحت تاثیر دیگران باشم! مادرم با حرص گفت:من ڪہ تو مدرسہ ش نیستم ببینم با ڪے میگردہ!خونہ دوستاشم ڪہ نمیرہ. از ڪنار پدرم بلند شد،همانطور ڪہ بہ سمت آشپزخانہ میرفت دستانش را در هوا تڪان داد و گفت:توام دیوارے ڪوتاہ تر از من پیدا نڪن مصطفے! پدرم چیزے نگفت،نگاہ ڪوتاهے بہ من انداخت و تلویزیون را خاموش ڪرد‌. بہ صورتم زل زد:باشہ آیہ خانم بتازون! شانہ هایم را بالا انداختم و گفتم:فقط خواستم امر بہ معروف و نهے از منڪر ڪنم بابا جون! از قصد نام آن دوڪلمہ را بردم‌. بلند شد و بہ سمتم آمد،پوزخندے زد و گفت:تو میخواے این چیزا رو بہ من یاد بدے؟! بہ چشمانش زل زدم:مگہ من چمہ؟شاگرد ڪلاس خودتونم! نزدیڪتر آمد،قدم بہ زور بہ شانہ اش میرسید‌. دست چپش را روے سرم گذاشت و سپس بہ سوے خودش برد. نزدیڪ شانہ اش دستش را نگہ داشت و گفت:هنوز بہ شونہ م نرسیدے! انگشت اشارہ اش را بہ سرم چسباند:اینجات ڪہ اصلا بہ من نرسیدہ! منظورش مغزم بود! _اولا بابا جون شما زیادے قدتون بلندہ!دوما من لوبیاے سحر آمیز یا برج میلاد نیستم. چند قدم از پدرم دور شدم و راهم را بہ سمت اتاق مشترڪم با یاسین ڪج ڪردم و در همان حین گفتم:سوما من میرم بخوابم شب بہ خیر! بہ در اتاق رسیدم،در را باز ڪردم و وارد چهارچوب شدم‌. بہ سمت پذیرایے برگشتم تا در را ببندم همانطور گفتم:راستے چهارما سن عقل بہ شناسنامہ نیس! سپس در را بستم. یاسین روے تخت دراز ڪشیدہ بود و چشمانش را بستہ بود. مطمئن شدم خوابیدہ وگرنہ حتما بین بحثمان مے آمد. نگاهے بہ ڪف اتاق انداختم،دفتر و ڪتاب هاے یاسین روے زمین پخش و پلا بود. بدون توجہ دستم را بہ سمت موهایم بردم و ڪشم را از دور دم اسبے موهایم آزاد ڪردم،موهایم روے شانہ هایم ریختند. ڪشم را روے میز تحریر گذاشتم. خواستم بہ سمت تخت خوابم بروم ڪہ صداے پدرم آمد:خب بفهمہ بہ درڪ! بہ سمت در قدم برداشتم،گوشم را بہ در چسابندم. صداے مادرم را شنیدم:خب حالا آروم!پشت تلفن خوب نفهمیدم چے گفتے،درست و حسابے بگو. پدرم نفسے ڪشید و گفت:گفتم ڪہ میذارے سر خود بلند شہ بیاد مغازہ همین میشہ!همہ چِش میذارن! مادرم حق بہ جناب گفت:وا! مگہ چے شدہ؟! خواستگار پیدا ڪردہ! گوش هایم را تیز ڪردم،خواستگار! پس بخاطرہ همین پدرم آرام بود،میخواست من را هم بہ خانہ ے بخت بفرستد! پدرم با حرص گفت:بہ دستہ گلت افتخار ڪن! _نمیخواے بگے خواستگارا ڪین؟! _یڪے از همڪارام،آیہ رو یڪے دوبار ڪہ اومدہ بود خونہ با من ڪار داشت دیدہ بود،امروزم دیدہ آیہ اومدہ مغازہ. آیہ ڪہ رفت چند دیقہ بعدش اومد مغازہ گفت ماشالا دخترت بزرگ شدہ و از این حرفا‌. مادرم ڪنجڪاو گفت:خب! _گفت پسرش تازہ لیسانس گرفتہ براش دنبال یہ دختر خوبن ڪے بهتر از آدم آشنا!منم هے پیچوندم فڪ نڪنہ دخترمو از سر راہ آوردم. پوزخند زدم مگر من برایش مهم هم بودم؟! ادامہ داد:آخر دید من چیزے نمیگم گفت آخر هفتہ بیاید خونہ ے ما،هم دورهم باشیم هم خانم و بچہ ها باهم آشنا بشن! مادرم گفت:ڪدوم همڪارت؟! _عسگرے،مغازہ ش رو بہ روے مغازہ ے منہ! مادرم دوبارہ تُن صدایش را پایین برد با ملایمت گفت:مصطفے جان بذار آیہ امسالو بگذرونہ،میدونے قبول نمیڪنہ. پدرم با حرص گفت:بیخود،من باباشم اختیارش دستِ منہ! اگہ میخواد برہ دانشگاہ باید شوهر ڪنہ من خیالم راحت باشہ. نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿ ❤️ ❤️ نفسم را بیرون دادم. اگر چند روز پیش بود حتما میپردم وسط مادر و پدرم و میگفتم برایم خواب نبینند اما حالا یاد گرفتہ بودم از قدرت تفڪرم استفادہ ڪنم و بدون حرمت شڪنے تن بہ خواستہ هایشان ندهم. بہ سمت تختم رفتم و دراز ڪشیدم،پایین دستہ اے از موهایم را دور انگشت اشارہ ام پیچیدم. ازدواج میتوانست راہ رهایے باشد؟! نہ! هر طور شدہ نباید بہ آن مهمانے میرفتم و نہ میگذاشتم همچین مهمانے بہ خانہ مان بیاید! رژ لب قرمز رنگ را بہ سمت لب هایم بردم،همانطور ڪہ در آینہ خودم را نگاہ میڪردم رژ را روے لبانم ڪشیدم. رژ را از لبانم‌ جدا ڪردم و لبانم را چندبار آرام روے هم ڪشیدم. خودم را در آینہ نگاہ ڪردم،روسرے زرشڪے رنگے صورتم را قاب ڪردہ بود. ڪمے ڪرم‌ پودر بہ صورتم زدہ بودم و سرمہ بہ چشانم ڪشیدہ بودم. رژ قرمز رنگ روے لبانم خودنمایے میڪرد. از ڪنار آینہ بلند شدم. چادرم مرتب روے تخت بود،خواستم چادرم را بردارم ڪہ دوبارہ حالم بد شد! با عجلہ از اتاق بیرون رفتم و بہ سمت دستشویے دویدم! سریع وارد دستشویے شدم و در را بستم، صداے مادرم بلند شد:دوبارہ رفتے اون تو؟! جوابے ندادم. یڪ دقیقہ بعد از دستشویے بیرون آمدم،مادرم ڪنار دستشویے ایستادہ بود با دیدنم چشمانش از حدقہ زد بیرون! _چرا خودتو این ریختے ڪردے؟! قبل از اینڪہ دهان باز ڪنم پدرم وارد خانہ شد و گفت:چرا نمیاید؟! با دیدن من او هم چشمانش گرد شد! همانطور ڪہ نگاهم میڪرد:این چہ وضعشہ؟! بدون توجہ بہ اینڪہ منظورشان آرایش صورتم است نگاهے بہ لباس هایم انداختم و گفتم:مگہ چشہ؟! پدرم اخم هایش را درهم ڪشید:صورتتو میگم! بہ پدرم نگاہ ڪردم و گفتم:آهان!گفتم یڪم بہ خودم برسم مثلا خواستگارم قرارہ ببینہ! پدر و مادرم با تعجب نگاهے بہ هم انداختند و دوبارہ بہ من چشم دوختند. همانطور ڪہ بہ سمت اتاقم میرفتم گفتم:مامان نگفتہ،خودم فهمیدم! پدرم آرام گفت:حیام ڪہ نموندہ! خواستم وارد اتاق بشوم ڪہ دوبارہ بہ سمت دستشویے دوییدم. وارد شدم و در را بستم. مادرم چند تقہ بہ در زد و گفت:چت شدہ امروز؟!همش اون تویے! همانطور ڪہ جلوے آینہ ے روشویے ایستادہ بودم و با انگشت روے لبم میڪشیدم تا رنگ رژم را ڪمے تنظیم ڪنم گفتم:از وقتے قرص خوردم اینطور شدم! آب را باز ڪردم و چند لحظہ بعد آب را بستم. صبح واقعا حالم بد میشد اما حالا اثرات قرصے ڪہ خوردہ بودم تقریبا رفتہ بود ولے فیلم بازے میڪردم‌. مادرم با تعجب گفت:چہ قرصے؟! در را باز ڪردم و خارج شدم،بہ سمت آشپزخانہ رفتم و گفتم:دلم درد میڪرد یہ چندتا از قرصاے بابا خوردم! مادرم فریاد زد:چے؟! با عجلہ وارد آشپزخانہ شد و بہ سمت یخچال رفت. ڪنارش ایستادم،بستہ ے قرص ها را بیرون آورد و با نگرانے گفت:سر خود چے خوردے؟! نگاهے بہ قرص ها انداختم و یڪ بستہ را برداشتم:از این خوردم! مادرم بستہ ے قرص را از دستم گرفت و با دقت نگاہ ڪرد. چند لحظہ بعد سرش را بلند ڪرد و با اخم نہ صورتم زل زد. _قرص مسهل خوردے؟! نگاهے بہ بستہ ے قرص انداختم و گفتم:دلم درد میڪرد‌. مادرم پیشانے اش را بالا داد:آهان!توام نمیدونستے این مسهلہ فڪر ڪردے مسڪن یا قرص دل دردہ! مظلوم سرم را تڪان دادم. صبح یڪ دانہ قرص مسهل خوردم،دو سہ تایش را هم در سطل زبالہ انداختم! ولے خب مثلا خوردہ بودم دیگر! مادرم سرش را بہ نشانہ ے تاسف تڪان داد. باز بہ سمت دستشویے دویدم. صداے پدرم آمد:آیہ چش شدہ؟! مادرم پوفے ڪرد و گفت:قرص مسهل خوردہ،با این وضع نمیتونہ بیاد! لبخندے روے لبانم نقش بست،تا حدے موفق شدہ بودم! پدرم بلند گفت:چے؟! دو سہ دقیقہ بعد،از دستشویے خارج شدم،پدرم نگاهے بہ من انداخت و گفت:اون از وضع صورتش،اینم از این! بہ سمت اتاق رفتم و وارد شدم. براے اینڪہ شڪ نڪنند چادرم را از روے تخت برداشتم و سر ڪردم. از اتاق خارج شدم،میدانستم محال است پدرم من را با این آرایش بیرون ببرد چہ برسد بہ خانہ ے ڪسے هم تیپ خودش! رو بہ پدر و مادرم گفتم:فقط یہ لحظہ من باز برم. مادرم سریع گفت:مصطفے سریع زنگ بزن بہ دوستت بگو یہ مشڪلے پیش اومدہ نمیتونیم بیایم. پدرم با عصبانیت گفت:میخواید فقط منو سڪہ ے یہ پول ڪنید! مادرم بے حوصلہ پاسخ داد:نمیبینے وضعشو؟!بریم خونہ مردم اونجام از دستشویے درنیاد! پدرم گفت:اونش بہ ڪنار من با این وضع ظاهرش اینو ڪجا ببرم؟! سریع گفتم:مگہ وضع ظاهرم چشہ؟!چادرمم ڪہ مرتبہ! خواستم بہ پدرم بفهمانم تاڪید بر چادر پوشیدن اجبارے لازم نیست! چرا و چطور چادر پوشیدن مهم است! فقط چادر شرط نیست! اگر فقط چادر است خب آرایش صورت من چہ اشڪالے دارد؟! میخواستم این ها را غیرمستقیم بگویم! ... نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo