🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_4
همون موقع تلفن صاب مغازه زنگ زد اونم رفت پشت تا صحبت کنه.من دیدم نمی تونم
اینجوری برم خونه سعی کردم یه کم از حربه های دخترانه ام استفاده کنم.
پیش خودمون باشه ولی در نود درصد مواقع جواب میده البته اگه طرف یبس نباشه.
موهامو که مخصوصا همیشه می ریختم یه طرف پیشونیم با حرکت سر کنار زدم ویه کم رفتم طرف شاگرد مغازهه که بش نمی خورد بیست سال بیشتر داشته باشه..
با صدای ناراحتی گفتم:
_شما نمی تونین کمکم کنین؟
بعد گردنم و کمی کج کردم ویه نگاهی بش انداختم. پسره یه لحظه نگام کرد و گفت:
_حالا چه رنگی می خوای بزنی؟
منم دیدم طرف داره پا میده باز موهامو با حرکت سر کنار زدم و فوری گفتم:
_مشکی می خوام باشه..
چشمای پسره یه لحظه گرد شد.
_سیاه؟
_آره خوب چیه؟
_هیچی!
_حالا بهم میگی چقدر رنگ لازم دارم.
بعد لحنم را نرمتر کردم وگفتم:
_تورو خدا اخه شما تخصصتون اینه کمک کنین دیگه.
پسره باز یه نگاهی کرد و گفت:.
_اتاقت چن متره.
_سه در چهاره.
فکری کردو یه سطل گنده گذاشت جلوم
_یه دونه از اینا می خوای. باید توی یه
ظرف بزرگتد با نسبت مساوی با آب قاطی کنی فهمیدی؟
_با نسبت مساوی با آب فهمیدم.
بعد برسی برداشت و داد دستم و گفت:
_بعد با این می مالی به دیوار. ولی اگه وارد نباشی خوب در نمی اد.
لبهایم آویزان شد.
از نقاشی متنفر بودم. حتی وقتی دبستان می رفتم.
https://eitaa.com/piyroo
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_5
پسره همینجور به من خیره شده بود اینبار قصد نداشتم ان نمایش احمقانه را ادامه بدهم واقعا حالم گرفته شده بود.
_خوب با این برس کل تعطیلات عیدم هدر می ره که.
پسره دست به سینه وایساد و فکری کرد و بعدم گفت:_صبرکن.
رفت ته مغازه و با یه چیزی شبیه غلنک برگشت.
_با اینم می تونی ولی یه
کم قیمتش از اون برسه گرون تره. دسته هم داره می خوره بش بلند میشه تا سقف و راحت می تونی رنگ کنی.
یه لحظه اینقدر خوشحال شدم که عین بچه ها پریدم بالا و گفتم:
_وای این که خیلی عالیه
بعدم غلتک و از دستش گرفتم.
_دیگه چیز دیگه لازم ندارم؟
اگه دیوارات سوراخ سمبه زیاد داشته باشه باید بتونه کاری کنی.
_اوف اون دیگه چیه؟ ببین من دیرم شده یه روز دیگه میام همه اینا رو می برم.
بعد یکی از کارتهای تبلیغاتی را از روی میز برداشتم
و گفتم:
_هر سوالی داشتم می تونم زنگ بزنم بپرسم؟
پسره مردد به صاب کارش که هنوز مشغول حرف زدن با تلفن
بود گفت:
_نمی دونم.
منم مثل خلا برداشتم گفتم:
_خودت کی هستی همون موقع زنگ بزنم؟
پسره نیشش باز شد و نمی دونم چه فکری کرد چون گفت:
_می خوای موبایلمو بدم راحت زنگ بزنی هر وقت سوال داشتی.
اون موقع بود که فهمیدم چه گندی زدم. گفتم
_نه نه همون می زنم مغازه
و بعد هم به سرعت از توی مغاز فرار کردم. تازه بعد از بیرون آمدن از اونجا بود که فهمیدم چه کار احمقانه ای کردم ولی با خودم گفتم تقصیر بابا و ماکانه اگه به من کمک کنن
https://eitaa.com/piyroo
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_6
اینجور نمیشه.
خلاصه بماند که اون روز چقدر دروغ سر هم کردم برا مامان که دیر اومدنم توجیه بشه.
تا چند روز آخر شبا می رفتم اینترنت درباره رنگ کاری سرچ می کردم.
اینقدر مطلب بود که دعا می کردم به جون اونایی که
این اینترنت و اختراع کردن.
بعد از یکی دو روزم رفتم سراغ همون رنگ فروشی و لوازم مورد نیازمو گرفتم.
تازه خودم می دونستم بتونه کاری چیه و چه وسایلی لازم داره.
پسره چشماش رفته بود ته سرش وقتی پول همه چیز و حساب کردم گفت:
_دیگه سوالی ندارین؟
منم سطل رنگ و کشون کشون بردم تا دم در و گفتم:
_نه تو اینترنت جواب همه سوالام هست.
پسره ناامید شده بود. منم خوشحال وسایلمو برداشتم و یه تاکسی گرفتم و اومدم خونه.
مامان که با دیدن وسایل کلی تعجب کرده بود. تازه از توی اینترنت کلی طرح باحالم پیدا کرده بودم.
منم بی خیال رنگ و بردم توی اتاقم.
ظهر بابا خیلی جدی گفت:
_اگه دیوار اتاقت و خراب کردی من پول برا نقاش نمی دم.
منم شونه هام انداختم بالا وگفتم :
_مطمئنم نمیشه.
ماکان هم غر زد.
_حالا می خواد بوی رنگم تا آخر عید توی سرمون باشه.
_عمرا رنگ پلاستیک خیلی بو نداره تازه خیلی زودم خشک میشه..
https://eitaa.com/piyroo
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
19.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتگری شهدایی قسمت 985
🔺پاسدار شهید و سردار جوان
🔺شهید #حاج_قاسم سلیمانی از کجا شروع کرد؟
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
8.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
💠دعـــــاے فـــرج💠
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدا ی بجنورد دلتنگ شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:30 صبح تعطیل میباشد،⛔️
🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
🤲التماس دعای فرج
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلتنگ شهادت
#سلام_امام_زمانم 💚
سلام بر تو اے مولایے ڪه خداوند تو را سرپرست جهان و جهانیان قرار داده..
سلام بر تو و بر روزے ڪه تمام خلق زیر پرچم ولایتت جمع خواهند شد..
🦋 صبحت بخیر آقا 🦋
🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#یاد_شهدا_با_صلوات
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
تَجلّیِ خداست در نِگاهَش!
که اینگونه سببِ آرامش دلهاست
#حاج_قاسم ❤️
#صبحتون_شهدایی 🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo