9.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺ماجرای جالب ازدواج حاج حسین یکتا!
#حاج_حسین_یکتا
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
دست دراز کنید
بهترین شفیع روز قیامت
شهید است✨
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🕊
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌹 سردار شهید محمود شهبازی
🔸قبل از شروع عملیات فتح مبین، به آقای بروجردی گفته بود:
برادر محمد!
🔹من خیلی نگرانم که مبادا در گذر زمان بار دیگر تاریخ تکرار بشود و بر سر این #انقلاب همان بیاید که بر سر حکومت امیر المومنین (ع) آمد.😔😔
🔸به همین دلیل هم از خدا می خواهم هر چه زودتر مرا از این دنیا با #شهادت ببرد تا نمانم و شاهد تکرار تاریخ نباشم.»
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ #راهیان_نور
🔻 دلم دوباره باز هواییه
هوایی تا نقطه رهاییه ...
🎧 کاری از مرکز چند رسانه ای
راهیان نور و رادیو پلاک
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درد دل شهید #مرتضی_عطایی با مولایمون
آقا جان تو که از آخر گره رو وا میکنی
پس چرا امروز فردا میکنی
بالاخره روز #عرفه گره #ابوعلی باز شد😭
ان شاءالله گره ما هم باز بشه😭
مدافع حرمی که در روز عرفه مانند حضرت علی اصغر (ع) شهید شد
شهید مرتضی عطایی از فرماندهان لشکر فاطمیون بود که در روز 21 شهریورماه سال 95 مصادف با روز عرفه در منطقه لاذقیه به دوستان شهیدش پیوست.
شهید عطایی متولد سال 1355 و اهل مشهد بود که با عنوان نیروی افغانستانی وارد لشکر فاطمیون شد.
همسر شهید عطایی گفت: خبر دادند مرتضی شهید شده
پرسیدم تیر به کجایش خورده؟
گفتند به گلو😔
سرم را رو به آسمان بلند کردم و گفتم خدایا شکرت
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌿چقدر خوبه ڪه بعضے آدماے خوب،
بدون اینڪه خودت بفهمے
توے زندگیت ظاهر میشن و
زندگیت رو تغییر میدن
اون وقته ڪه میفهمے خدا،
خیلے وقته جواب دعاهات رو،
با فرستادن بنده هاش داده.
مثل #شهید_رسول_خلیلی🕊
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
جاذبه ها ،
همیشه به سمت پایین نیستند!!
کافیست پیشانیت به خاک باشد
به سمت آسمان خواهی رفت ...
عراق ، پاسگاه زید ، ۲۳تیر ۱۳۶۱ عملیات_رمضان
از میان ۱۵۰ داوطلب ۲۰ نفر از آنان
اجازه ی عبور از میدان مین داده
می شود و اغلب این ۲۰ نفر به
شهادت رسیدند.
تصویر یکی از تخریبچی ها که به حالت سجده به شهادت رسیده است.
عکاس : علی فریدونی
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_259
ماکان با ابروهای بالا رفته پرسید:
-استاد مهرابی؟؟
ترنج نخودی خندید و گفت:
-استاده دیگه.
امشب اینطوری نگی زیاد خوشش نمی اد
-اِ پس حتما می گم.
-وای دوباره این بدبخت اومد اینجا.
ترنج این بار بلند خندید و گفت:
-نه بابا استادمه دیگه زشته این کارا.
ماکان خندید و گفت:
-ولی امشب میشه اذیتش کرد. سوژه داریم.
ترنج چانه اش را خاراند و گفت:
-پس پایه ای؟
-ببین داری من و منحرف میکنی
ترنج زد به بازوی ماکان پیشنهاد از خودت بود مثل
اینکه.سوری هر دو را صدا زد.
-ماکان ترنج کجا موندین پس؟ مهمونا آمدن.
ماکان بازوی ترنج را گرفت و به طرف در
کشید و گفت:
-بدو که داد مامان در اومد.
ترنج دست ماکان را کشید و گفت:
-صبر کن کفشام.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_260
بعد با خنده صندل هایش را از توی کمد برداشت و پوشید و بعد دوید و دست ماکان را گرفت و گفت:
-بریم.
صدای همهمه مهمان ها از پائین
می آمد. ترنج نفس عمیقی کشید و پا روی اولین پله گذاشت:
-ترنج بازی شروع شد.
لبخندی چسباند روی صورتش و همراه ماکان پائین رفت.عمه هما و عمو محمود از راه رسیده بودند.
از وقتی ترنج توی خانواده حجاب را انتخاب
کرده بود گه گاه متلک هایی از اطراف به گوشش می خورد ولی بی خیال رد میشد.
اغلب توی مهمانی های خانوادگی که خدا را شکر تعدادشان کم بود جاخالی می داد.
خصوصا که برای بعضی حرفهایشان دلیل نداشت و نمی توانست چیزی بگوید ولی همان حرفها باعث شده بود بیشتر از استاد مهران سوال کند و بیشتر بداند که چرا باید حجاب داشته باشد.
جوانترها بیشتر سر به سرش می گذاشتند. خصوصا کسرا و شایان پسر عمه اش که سنشان به او نزدیک
تر بود و از وقتی پایشان به دانشگاه باز شده بود تحت تاثیر حرفهایی که تو بعضی جمع های دانشجویی رد و بدل میشد به از او ایراد می گرفتند.
ترنج مطمئن بود که پر کسرا و خصوصا شایان به او خواهد گرفت برای همین خودش را برای شنیدن هر حرفی آماده کرده بود.
بعد از احوال پرسی و سالم علیک مهمان ها به پذیرائی راهنمایی شدند.
شیوا دختر عمه ترنج بیست و پنج سال داشت و لیسانس پرستاری داشت در حال حاضر هم توی یکی از بیمارستان ها مشغول به کار بود.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻