🌱ساده و بی آلایش و کم حرف و خندان بود. برق کار ماهر و پر کاری بود.
🍃صداش زدم گفتم : حسین آقا بیا ناهار گفت فعلا کار دارم بعدها فهمیدیم روزه است بی سر و صدا کارش را انجام می داد و به اندازه چند نفر کار میکرد بزرگترین خصلتش بی ادعا و بدون هیاهو بود.
❤️ شهید حسین بواس
🌷یادش با ذکر #صلوات
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
رفیقـ
حواست بہ مین های جبہہ مجازے هست؟!📱
قربانے این جنگ بشی ...
دیگه تمومہ ...
شہید جنگ سخت میرسہ بہ خــ❤️ــدا ..
ولے ...☝️🏻
قربانے جنگ نرمـ ...💻
ازخدادورمیشہ ...
حواست باشہ ...
حواسمون باشہ ...
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
29.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 دریای آرامش...
🎬 همخوانی کودکان با حاج عبدالرضا هلالی در بزرگترین گلزار شهدای جهان
🗓 ۵شنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰،قطعه ۴۰
📍اینجا مرکز دنیاست...
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
یاعلی..!
مادر به من آموخته
هر جا ڪه زمین خوردم
بانام تو برخیزم.....
#فقط_به_عشق_علی
#غدیر_خم 🎊
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_280
ارشیا با چشم التماس کرد که مامان ضایمون نکن. ولی مهرناز خانم بدون توجه به او رو به ترنج گفت:
-عزیزم تو دیگه خسته شدی.
با دخترا برین تو اتاقت پسرا بقیه کارارو میکنن.
و نگاه پیروزمندانه ای به ارشیا انداخت. ارشیا بهت زده مادرش
رانگاه کرد.
ترنج وسایلی که دستش بود را روی اپن گذاشت و با حالت خاصی گفت:
-مهرناز خانم کاری نکنین دوتا از درسام و بیافتم.
ارشیا با خوشی دست به سینه ایستاد و این بار او با ابروهای بالا رفته مادرش را نگاه کرد.
مهرناز خانمم هم با جدیت گفت:
-جرات داره بهت کم بده با خودم طرفه.
عمه هاله و زن و عموی ترنج نگاهی با هم رد و بدل
کردند و به کارشان ادامه دادند.
مهرناز خانم وسایل را از دست ترنج گرفت و گفت -برین دیگه.
و او و شیوا را که نزدیکش ایستاده بود به طرف پله راند.آتنا مامان برین بالا.بعد رو به سوری خانم گفت:
-ببخشید سوری جون. فضولی
کردم. ترنج خستگی از صورتش می باره. خیلی رنگش پریده بود.گناه داره.
- چکار کنم مهربان نبود مجبور شدم ترنج و بگیرم بکار.
مهرناز بازوی سوری را گرفت و گفت:
-بریم خودتم بشین. پسرا جمع میکنن
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_281
سوری خانم هم از خدا خواسته به راه افتاد و به ماکان گفت:
-بعدش یه سینی چایی بریز بیار.
ماکان بهت زده گفت:
-من مامان؟
-نه پس ارشیا. خوب تو دیگه.
دخترهای پای پله ایستاده و می خندیدند. ماکان به ترنج نگاه کرد و گفت:
-همش زیر سر توه.
ترنج دست آتنا و شیوا را گرفت و در حالی که از پله بالا می رفت گفت:
به من چه داداش.
و خندان بالا رفتند.ماکان به ارشیا که کنارش عین خمیر توی آفتاب وا رفته بود نگاه کرد و گفت :
-اینو باش. حالا نمیری می خوای یه میز جمع کنی؟
بعد دست شایان را که داشت یواش یواش جیم میشد گرفت و گفت:
-کجا شازده. دست بکار شو. تا منم برم چایی بریزم
خیر سرم.
کسرا با خنده گفت:
-بریز عزیزم برای آینده ات خوبه.
تویکی خفه.
و با پوزخند اضافه کرد :
- بالاخره ویل دورانت فاندامنتالیست بود یا نه.
ارشیا زیرزیرکی خندید و دنبال ماکان به آشپزخانه رفت.
-چکارش داری بچه رو؟
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_282
ماکان درحالی که دور خودش می چرخید گفت:
-به خدا ازش بپرسی اگه معنیشو می دونست من اسمم و عوض
می کنم می ذارم قمر الملوک
ارشیا با صدای بلند خندید و گفت:
-آی حال میده معنی شو بدونه. اونوقت من صدات می زنم قمر جون.
هر دو از این حرف خندید و هر یک کار خود مشغول شدند. ارشیا از آشپزخانه که خارج شد نگاه پر
حسرتی به پله انداخت و رفت سمت پذیرائی.
تا آخر شب چشمش به پله سفید شد تا بالاخره وقتی همه عزم رفتن کردند ترنج همراه بقیه پائین آمد.
خیلی خسته بود و احساس سرگیجه می کرد. اینقدر به خودش فشار آورده بود که
انگار تمام بدنش درد می کرد.
سعی کرده بود در مقابل ارشیا مقاومت کند و خوب کار آسانی نبود. دلش پر مکشید
که نگاهش کند. ولی با خودش جنگیده بود.
تمام شب را و بعد هم نقش یک دختر خوشحال و بی خیال را برای همه بازی کرده بود.
دلش می خواست زودتر به اتاقش پناه ببرد. به سختی روی پاهایش بند شده بود.بعد هم گیر دادن
کسرا و شایان.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
14.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتگری شهدایی قسمت1106
♦️ روایتگری کم نظیر و تاثیر گذارحاج
حسین یکتا:
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:30 صبح تعطیل میباشد،⛔️
🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
🤲التماس دعای فرج
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo