eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35.1هزار عکس
16.4هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
دختر دانشجو از استادش [شهید دیالمه] سوالی می‌پرسد شهید دیالمه سرش را پایین می‌اندازد و جواب می‌دهد ... دختر دانشجو عصبانی می‌شود و می‌گوید: مگر تو استاد ما نیستی؟! چرا نگاهم نمی‌ڪنی؟! شهید دیالمه گفت: اگر به تو نگاه ڪنم، اونی ڪه باید نگاهم ڪنه، دیگه نگاهم نمی‌ڪنه ...!(: 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
~🥀 ¦🌻⃟🎗¦↬ شھید‌آوینی‌میگفت: بالی‌نمیخواهم... این‌پوتین‌ھای‌کھنہ‌ھم‌میٺواند مرابہ‌آسمانھاببرد من‌ھم بالی نمی‌خواھم... بی‌شك‌با'ݘادرم'می‌توانم‌مسافرِ‌ آسمانھاباشم:)🕊 چادر من،بال‌پروا‌زمَن‌اسٺ.🌱 https://eitaa.com/piyroo
گوشه ای از خصوصیت اخلاقی شهید مدافع حرم 🕊 🔻"كظم غيظ" مسلم مثال زدنى بود. به یاد ندارم که عصبانی شده باشد. هر حرفى كه مى‌خواست بزند، هر وقت با هم به گلزار شهدا مى‌رفتيم، مدت زيادى ميان مزار شهدا مى‌ماند و از عطر وجودشان بهره مى‌برد😊. هر وقت تلویزیون مستند شهدا را پخش می کرد، آرام آرام زیر لب زمزمه می‌کرد شهیدان زنده اند الله اکبر.💔 🔸تا می توانست نماز را به جماعت می‌خواند و نماز شبش هم ترک نمی شد حتی در سفرها و یا مأموریت هایش. در جمع آرام و ساکت بود، اما در منزل خودمان شلوغ و شوخ‌طبع بود. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان يڪ تذڪر در هر ٤ ساعت بخودش بدهد بد نيست . بهترين موقع بعد از نماز ، وقتی سر به سجده می‌گذاريد ، مروری بر اعمال صبح تا شب خود بيندازد ، آيا ڪارمان برای رضای خدا بود ؟! شهید .. 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 کاغذ توی هوا کمی تاب خورد و بعد ثابت ماند. گیره کاغذ را گذاشت روی اپن و رو به عروسک که دهانش از این باز تر نمی شد تا بخندد گفت: -خوشحالم که تو همیشه می خندی. و رفت. اتاقش توی شرکت از بقیه جدا بود. در واقع اتاق خاصی هم نبود. یک انباری کوچک بین دو اتاق بود که پنجره ای کوچکی هم به خیابان داشت. میز ترنج آن ته خود نمایی می کرد. دیوار را با چند طرح بزرگ از کارهای خودش تزئین کرده بود.یک پوستر. دو تا شعر کودک تصویر سازی شده. یک گلدان گل طبیعی هم گوشه اتاق گذاشته بود. لپ تاپش را گذاشت روی میز و چادرش را زد به چوب رختی. رفت روی صندلی تا دستش به پنجره برسد و بتواند بازش کند. صدای ماکان او را از جا پراند. -تو اینجا چکار میکنی؟ -وای می خواستی منو به کشتن بدی. ماکان با ابروهای در هم رفته وارد اتاق شد. ترنج در را تا انتها باز کرد و از روی صندلی پائین پرید. -صبح بخیر آقای رئیس. ماکان دست به سینه مقابل ترنج ایستاد: - گفتم اینجا چکار میکنی؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻