eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘بسم رب الشهداء و الصدیقین⚘ سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند. نمیدانست وقتی دارد پشت سرت آب میریزد آخرین بار است نمیدانست وقتی برگشتی و نگاهش کردی آخرین بار بود اگر میدانست  آنقدر به تماشایت  مینشست که او را هم با خود بیری نمیدانست سفارشاتت به ما برای چیست نمیدانست نگاه نگرانت از گوشه چشمانت به ما برای چیست نمیدانست چرا در حال رفتن برگشتی و نگاهش کردی نمیدانست بی برگشت چیست نمیدانست... اما حال خوب میداند خوب میداند تنهایی چیست خوب میداند دلتنگی چیست خوب میداند استخوان ندیده چیست خوب میداند بی جنازه چیست حال خوب از بر است پدر بودن را آن روزها فقط شنیده بود اما حال با تمام وجودش لمسش کرده کاش  میدانست ... https://eitaa.com/piyroo
یک سالی📆 از زندگی می گذشت که یکی از دوستانش👥 دعوت کرد، برویم خانه شان گفته بود ( یک ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان💍 ) همراه عباس و دختر روزه مان رفتیم از در که وارد شدیم، فهمیدیم😱 آن جا جای ما نیست. خانم ها و آقایان نشسته بودند و خوش و بش می کردند 😞از سر و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم، ولی نتوانستیم آن وضعیت را تحمل کنیم 🚫. کردیم و آمدیم بیرون پیاده راه افتادیم سمت خانه عباس ناراحت بود😔 . بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد هایش را بلند بر می داشت که زود تر برسد به خانه 🏡که رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به آن مهمانی رفته⚠️ کمی که آرام شد، گرفت سجاده اش را گوشه ای پهن کرد و ایستاد به نماز تا نزدیک صبح صدایش را می شنیدم می خواند و اشک 😭می ریخت...آن خیلی از دوستانش آنجا ماندند . برای شان مهم نبود❌ که شاید راضی نباشد...ولی عباس همیشه یک قهرمان بود؛💞 حتی در مبارزه با نفس اش... راوی: همسربزرگوارشهید 📎معاون عملیات نیروی هوایی ارتش 🕊 https://eitaa.com/piyroo
🔰 💎بیستم شهریور 1326، در شهرستان مشهد به دنیا آمد. 💎پدرش سید آقا،  بود و مادرش نام داشت. 💎تا پايان دوره كارشناسي در دانشكده درس خواند. 💎ازدواج کرد و صاحب یک شد. از سوی ارتش در جبهه حضور یافت. 💎سیزدهم مهر 1359، در اهواز بر اثر اصابت به ، شد. مزار او در صحن حرم امام واقع است. ✍فرازي از 🔖مى روم كه به نداى حكومت كه همان حكومت اسلامى است لبيك بگويم. 🔖مى روم كه با نثار ناچيز خود تا آخرين قطره خون در راه اسلام نثار كنم و ليكن چون صحراى را به خود شايد ببينم. 🔖پدرم، مادرم،همسر عزيزم از شما مى كنم اميدوارم كه اين جانب نتوانست دين خود را نسبت به شما اداء كنم مرا ببخشيد - پسرم را به و بعد به شما مى سپارم و از شما مى خواهم كه از او كرده و با به تحويل دهيد. https://eitaa.com/piyroo
#شهید_محمد_زمانی آخرین بار که می خواست برای #تفحص برود یک شب بعد از شب های قدر بود. باتک تک افراد خانواده #خداحافظی کرد حتی از فردی که او را در مسیر تا جایی رسانده بود نیز حلالیت طلبیده بود. محمد قبل از #شهادت، دفترچه تلفن وکارت هایش را در دستگاه خردکن ریخت وبه عکاس سفارش کرد تا از او عکس بگیرد که بعدا به دردش می خورد. حتی انگشترش را هم بخشید واینها آخرین ورق های دفتر خاطرات زندگی اش بود وبالاخره در ۲۶ آذرماه سال ۱۳۸۰ در منطقه #فکه بعد از عید فطر حرفی که همیشه می زد به حقیقت پیوست:” من مال این دنیا نیستم” وشعرش که دائم زمزمه می کرد بر سنگ مزارش نقش گرفت: عشق است در آسمان پریدن💚 عشق است در خاک وخون غلطیدن❤ و عاشقان شهادت، برسنگ یادبودش دربهشت زهرا(س) قطعه ۲۷ و مزارش در امامزاده عباس چهاردانگه، آوای یس و الرحمن می سرایند #سالروز_شهادت در تاریخ ۱۳۸۰/۰۹/۲۶ #شهدای_تفحص #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
همسر شهید : 🔸نمی‌دانم بگویم خوشبختانه یا متأسفانه ما با داریوش در زمان بود🌷 من و آرمیتا همراه داریوش از محل کار به خانه باز می‌گشتیم که کنار درب منزلمان دو نفر تروریست منتظرمان بودند و به محض رسیدنمان به جلوی یکی از آن دو نفر به سمت ماشین ما آمد و را به گلوله بست و با شش گلوله داریوش را به شهادت رساند🕊 🔹آخرین دیدار من و با دردناک ترین💔 خاطره در ذهن من و دخترم نقش بسته شده است. همسرم بی گناه و ناجوانمردانه در مقابل دیدگان من و به رگبار گلوله بسته شد و حتی فرصت هم پیدا نکردیم 🔸آرمیتا همیشه میگه که آرزویم این است که را ادامه بدم و مثل بابا بشم. من به او می‌گویم که مامان جان پس من چی⁉️ من بمونم؟ و او جواب می‌دهد: «مگه شما نمیگی و ما نمی‌تونیم اونا رو ببینیم ولی اونا ما رو می‌بینند؟ هر وقتی که منم همیشه میام بهت سر میزنم و تنهایت نمی‌گذارم!». 🌷 https://eitaa.com/piyroo