☆#رکابدار_قائم
آخرين باري که يوسف قصد عزيمت به جبهه را داشت شادماني شگفتي وجودش را در بر گرفته بود. روزي در کنارم نشست و با لبخندي به لطافت شکوفههاي بهاري لب به سخن گشود و گفت:«ببين برادر! من در عملياتهاي زيادي شرکت داشتم، و حتي يکبار هم مجروح نشدم اين يا از کم سعادتي من و يا از مصلحت خداوند ميباشد. اما اين بار ديگر تفاوت دارد. پرسيدم:«چطور؟» در جوابم گفت:«چند لحظه پيش از قرآن علت اين بيتوفيقي را جويا شدم، اگر گفتي چه آيهاي آمد؟ سپس خنديد و با صداي خوش آيات انتهاي سوره فجر را تلاوت نمود. يا ايتها النفس المطمئنه (1) سپس اشک شوق در چشمانش حلقه زد و گفت اين بار انگار ما را پذيرفتهاند.
شبي در روياي تلخي شهادتش را به من نمودند. زمانيکه برايش تعريف کردم با شادماني گفت: ميدانم شهيد ميشوم و پيکرم نيز بازنميگردد چرا که من سرباز امام زمان (عج) هستم. و چنين نيز شد عاشقانه به لقاءالله پيوست و من ميدانستم که يوسف به رکابداري مولايش امام زمان (عج) رفته است.
1- ای نفس قدسی مطمئن و آرام، راضی و خشنود به سوی پروردگارت بازگرد.
(راوی : خانواده شهید)
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo