eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
37هزار عکس
17.5هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
در آشپز خانه غرق حال و هوای خودم مشغول کار بودم که محمد رضا با صدای بلند گفت: مادر نگاه کردم و دیدم دم در ورودی ایستاده. آمد توی آشپز خانه و شروع کرد به چرخیدن دور من و میگفت مادر حلالم کن مادر حلالم کن. گفتم: آخه چیکار کردی که حلالت کنم؟! گفت: وقتی امدم صداتون کردم متوجه نشدید،بعد با صدای بلند صداتون کردم. حلالم کنید اگه صدایم را روی شما بلند کردم... 📚خاطره ای از زندگی سردار شهید محمد رضا عقیقی منبع: کتاب همسفر تا بهشت ۱صفحه۹۴ https://eitaa.com/piyroo
ادامه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود. رفتم پنکه رو روشن کردم و خوابیدم من به گرما خیلی حساسم خواب بودم احساس کردم خیلی هوا گرم شده و متوجه شدم برق رفته ،بعد از چند ثانیه احساس خنکی کردم و به زور چشمانم باز کردم تا مطمئن بشم برق آمده یا نه... دیدم کمیل بالا سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنکه بالای سرم میچرخونه تا خنک شم...! بعد از چند دقیقه پا شدم گفتم کمیل خسته شدی! گفت: خواب بودی،برق رفت تو به گرما حساسی میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی. 📚برشی از زندگی شهید مدافع حرم کمیل صفر تبار https://eitaa.com/piyroo
📍گل های عاشقی... 🌟جمعه ها با دوستاش می رفت کوهنوردی . یک بار نشدکه دست خالی برگرده. همیشه برام گل های وحشی زیبا با بوته های طلایی می آورد معلوم بود که از میون صد ها شاخه و بوته به زحمت چیده شدند . بعد از شهادتش رفتم اتاق فرماندهی تا وسایلش رو ببینم و جمع کنم.دیدم گوشه اتاقش یه بوته خاره طلایی گذاشته که تازه بود.جریانش رو پرسیدم،گفت:از ارتفاعات لولان عراق آورده بود.شک نداشتم که برای من آورده بود. 🌷 یاد شهدا با صلوات🌸 https://eitaa.com/piyroo
🔻قهوه... مادرم موقع خواستگاری برای مصطفی شرط گذاشته بود که این دختر صبح که از خواب بلند می شه باید یه لیوان شیر و قهوه جلوش بذاری و ... خلاصه زندگی با این دختر برات سخته . اما خدا می دونه مصطفی تا وقتی که شهید شد ،با اینکه خودش قهوه نمی خورد اما همیشه برای من قهوه درست می کرد . می گفتم : واسه چی این کارو می کنی؟ راضی به زحمتت نیستم . می گفت من به مادرت قول دادم که این کار ها رو انجام بدم. همین عشق و محبت هاش بود که به زندگی مون رنگ خدایی داده بود . 🌷 https://eitaa.com/piyroo
📍دلتنگ کودک 🕊داریوش یک شب شیراز بود، اما یک مرتبه غافل گیرمان کرد. زنگ خانه را زد. دویدم دم در . گفتم مگه تو شیراز نبودی؟! گفت دلم خیلی برای آرمیتا تنگ شده بود نتونستم طاقت بیارم. این همه راه آمده بود تا تهران ،شب را پیش آرمیتا ماند و صبح به شیراز برگشت... 📚برشی از زندگی شهید داریوش رضایی نژاد به روایت همسر شهید. https://eitaa.com/piyroo
🔰 | 🌟توی آموزش یه بار که در منطقه حسابی عرق بچه ها رو درآورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت : نکنه فکر کنین که فلانی ما را آموزش میده ، من خاک پاهای شماهام . من خیلی کوچکتر از شماهام اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم. ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن، همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه، همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و دست می کشید به کف پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو پیشانیش می گفت: من خاک پای شماهام .... 🌷سردار خیبرشهیدابراهیم همت🌷 https://eitaa.com/piyroo
✨دیدم اینطور نمیشه راپید را گذاشتم زمین و گفتم: « حاجی من اینجور نمیتونم کار کنم!.» داشتم کالک عملیات می کشیدم. حاج قاسم مدام میگفت : «پس چی شد؟» اطلاعات دیر به دستمان رسیده بود! حالا باید فوری میکشیدم و میدادم دستش! در جوابم گفت : «ناراحت نشو خودم الان میام کمکت » رفتیم توی اتاق خودش، یک راپید گرفت دستش. نشست آن طرف کالک. گفت: «من اینطرف رو میکشم تو اونطرف رو» یک نفر دیگه هم امد کمکمان. با همان دست مجروحش تند تند کالک میکشید و می‌آمد جلو! ✨خیلی کم روی اطلاعات نگاه میکرد. برعکس ما که هی باید سراغ اطلاعات میرفتیم و بعد پیاده میکردیم روی کالک. بیست و سه دقیقه بعد کالک کامل عملیاتی جلویمان بود . حاج قاسم نگاهی به من انداخت و گفت :«خسته نباشی» نگاه کردم و دیدم مثلا قرار بود من بکشم! اما بیشتر زحمتش را حاجی کشیده بود. از بس شناسایی رفته بود و همه را به چشم دیده بود! قاسم سلیمانی❤️ 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🔰 | 📍از اسکاتلند تا دشت عباس... 🔹 آن موقع که صدام خیلی شهرها را موشک باران می کرد، حسن نامه ای به او نوشت: «اگر جناب صدام حسین ژنرال است و فنون نظامی را خوب می داند و نظریه پرداز جنگی است، پس به راحتی می تواند در دشت عباس با من و دوستان جنگ آورم ملاقات کند و با هر شیوه ای که می پسندد، بجنگد؛ نه این که با بمب افکن های اهدایی شوروی محله های مسکونی و بی دفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد.» 🔸در جواب نامه حسن، صدام، ژنرال قادر عبدالحمید را با گروه ویژه اش به دشت عباس فرستاد تا عبدالحمید به حسن یک جنگ تخصصی را نشان بدهد. سال ها قبل در اسکاتلند، حسن، عبدالحمید و گروهش را در مسابقه کوهنوردی ارتش های منتخب جهان دیده بود. آن جا گروه او اول شد و عراقی ها هفتم شدند. 🔹حالا در میدان جنگ حقیقی، حسن دوباره مقابل ژنرال قادر عبدالحمید قرار گرفت و بعد از یک درگیری طولانی، لشکرش را شکست داد و خودش را اسیر کرد. وقتی برگشتیم و سرهنگ گزارش کار را ارائه کرد، دهان فرماندهان از تعجب باز مانده بود. این کار با هیچ قاعده ای جور در نمی آمد و سرهنگ با طرح و فکر خودش آن را به انجام رسانده بود؛ بدون دادن حتی یک نفر تلفات. یکی از افسران جلو آمد و با حالتی ناباورانه که عمق حیرت و بهت او را آشکار می کرد، پرسید: «جناب سرهنگ، من اصلا متوجه نمی شوم. آخر چطور می شود که شما چهل کیلومتر وارد خاک دشمن بشوید، بکشید وبگیرید، بدون حتی یک کشته؟» منبع: برشی از مجله امتداد۴۱، ص۴ آبشناسان🌷 https://eitaa.com/piyroo
📍وقت شناسی و مسئولیت پذیری شهید 🔻با این که تعداد مسئولیت‌هایی که داشت از حد توانایی‌های یک آدم خارج بود، ولی در خانه طوری بود که ما کمبودی احساس نمی‏کردیم، با آن که من هم کار در مخابرات را آغاز کرده بودم و ایشان هم واقعاً گرفتاری کاری داشت و تربیت سه فرزندمان هم به عهده‏‌مان بود، وقتی من می‌گفتم فرصت ندارم، شما بچه را مثلاً دکتر ببر، می‌برد، من هیچ وقت درگیر مسائل خرید بیرون از خانه، کوپن یا صف نبودم، جالب است بدانید که اکثر مطالعاتش را در این دوران، در همین صف‌ها انجام می‌داد، تمام خرید خانه به عهده خودش بود و اصلاً لب به گلایه باز نمی‌کرد، خلق خوشی داشت، از من خیلی خوش خلق‌تر بود. سیدمرتضی آوینی🌷 https://eitaa.com/piyroo#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان https://eitaa.com/piyroo
🌹مثل‌ حر بشویم... 🔻شب عاشوراهمه بچه‌ها رو جمع کرد و گفت حر وقتی توبه کرد امام بخشیدش و به جمع خودشون راهش داد بیایید امشب ما هم حر امام حسین بشیم، بعد گفت پوتین هاتون رو در بیارید بند پوتینش را گره زد و توش خاک ریخت و انداخت روی گردنش و پیاده توی بیابان شروع به عزاداری کرد.آن شب احمد زمزمه های داشت که تا آن موقع ندیده بودیم.... 📕 خط عاشقی ، ج۱ 🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔰 | 📍بی ریا و خالصانه مثل ابراهیم 🔻سر وصدا نداشت. هرجا می دید کاری زمین مانده عجله می کرد و کار را انجام می داد. اگر می دید جایی یادواره شهداست، خودش را می رساند و مشغول فعالیت می شد.برای معرفی شهید ابراهیم هادی خیلی زحمت کشید. برای رزمندگان عراقی از ابراهیم و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها می گفت. برای آنها پیشانی بند و چفیه تهیه می کرد.او جوانان عراقی را با راه و رسم شهدا آشنا نمود و همراه با آنها در عملیات ها حضور داشت تا اینکه در اطراف سامرا به قافله شهدا پیوست. 🌷شهید محمدهادی ذوالفقاری🌷 https://eitaa.com/piyroo
مسافرکشی برای خرج زندگی من در سن بیست و یک سالگی با محمدحسین ازدواج کردم. این برای من مهم بود که با آدمی زندگی کنم که معیارهایم همخوانی داشته باشد و لذا محمدحسین جزو کسانی بود که همه جوره با معیارهای من همخوانی داشت. محمدحسین دو مرتبه به خواستگاری من آمد که بار اول، به دلیل این که برخی از شرایط من مثل اشتغال را قبول نکرد، نتوانستیم به توافق برسیم. اما بار دوم این موضوع را قبول کرد و ازدواج کردیم. بعد از مراسم عروسی بلافاصله به مشهد رفتیم اما بعد از این که از مشهد برگشتیم، محمدحسین حدود 12 الی 13 روز به ماموریت رفت. در آن ابتدای زندگی از وضعیت مالی چندان خوبی برخوردار نبودیم و تمام وام‌هایی که بابت مراسم ازدواج گرفته بود، از حقوقش کسر می‌شد. محمد حسین در سپاه مشغول به کار بود و برخلاف آن چیزی که در تصور برخی وجود دارد، حقوق چندان زیادی دریافت نمی‌کرد. بیشتر حقوق محمد حسین خرج اقساط وام می‌شد و لذا مجبور بود در برخی موارد برای گذراندن زندگی با ماشین پدرش کار کند. :همسرشهید مرادی🌷 https://eitaa.com/piyroo