برای تهیه مهمات عملیات باید حاج احمد رو می دیدم.
رفتیم اتاقش، اما حاجی آنجا نبود!
یکی از بچه ها گفت :
«فکر کنم بدونم کجاست...»
مارو برد سمت دستشویی ها و دیدم حاج احـــمد اونجاست!
داشت در نهایت تواضـــع دست شویی ها رو تمیز میکرد.
خواستیم سطل آب رو ازش بگیریم که نگذاشت و گفت:
«فرمـــانده زمان جنگ برادر بزرگـــتره و در بقیه مواقع کوچــــکتر از همه...»
#شهیدحاج_احمدمتوسلیان🕊
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#زندگی_به_سبک_شهدا
زخمي شده بود پايش را گچ گرفته بودند و
توي بيمارستان مريوان بستري بود
بچه ها لباسهايش را شسته بودند
خبردار که شد،
بلند شد برود لباس هاي آن ها را بشويد..
گفتم«برادر احمد،پاتون رو تازه گچ گرفتن اگه گچ خيس بشه، پاتون عفونت ميکنه.»
گفت«هيچي نميشه.»
رفت توي حمام و لباس همه بچه ها را شست.
نصف روز طول کشيد. گفتيم الآن تمام گچ نم برداشته و بايد عوضش کرد.اما يک قطره آب هم روي گچ نريخته بود.
ميگفت«مال بيت المال بود،مواظب بودم خيس نشه.»
#شهیدحاج_احمدمتوسلیان🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo