نیمهشب هم که به او زنگ میزدی پاسخگو بود. شبانهروزی کار میکرد. پروژههایی که احتمال زمین خوردنشان بود را نجات میداد. ما هم این را فهمیده بودیم و کارهای سخت را به او میسپردیم. پیگیر بود و دلسوز و دغدغهمند.
توقعاتش از خودش خیلی بالا بود و تلاش میکرد تا بتواند به خواستههایی که از خودش داشت پاسخ بدهد!
به نقل از:حسین جوینده-همرزم شهید
🌷 #شهیدعباس_دانشگر
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#یا_شـهیـد
باید خودت
تمـام دلـم را عـوض کنی
با این دلـم،
به دردِ #شهادت نمی خورم
.
#شهیدعباس_دانشگر
#تازه_داماد_عقد 💕
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#یا_شـهیـد
باید خودت
تمـام دلـم را عـوض کنی
با این دلـم،
به دردِ #شهادت نمی خورم
.
#شهیدعباس_دانشگر
#تازه_داماد_عقد 💕
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
وقتی به فرودگاه دمشق رسیدیم، شهید طهماسبی گفت:«حسین! تا میتونی این یکی دو روز بگیر بخواب!»
گفتم:«چطور؟» گفت:«تا قبل از اعزام به حلب، جز زیارت و خواب هیچ کار دیگهای نکن!» گفتم:«قضیه چیه؟» گفت:«اونجا خواب و خوراک ندارید! کلا 24 ساعته بیدارید و درگیر» حال خاصی به من دست داد.
در فرودگاه هم میفهمیدند به حلب میرویم طور دیگری نگاهمان میکردند. حسابی به ما میرسیدند و پذیرایی میکردند! انگار دو دقیقه بعد میخواهند سرمان را ببُرند! بالاخره به مقرمان در حلب رفتیم. صدای عباس از پشت بیسیم میآمد که دائم میگفت:«مهمات بریزید، دفاع کنید، من کمک میخوام»
صدایش را که شنیدیم خوشحال شدیم. گفتم:«دمش گرم! چقدر مرد شده این عباس!» فرمانده گروهان شده بود و مدیریت میکرد. دوست داشتیم زودتر برویم و عباس و بچهها را ببینیم.
✍حسین جوینده همرزم شهید
#شهیدعباس_دانشگر🌷
#جوانمومنانقلابی
پاسدار دهه هفتادی مدافع حرم
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo