─┅═ঊঈ🌼ঊঈ═┅─
🔶#نریمان سرشار از #تواضع و #فروتنی بود.
🔶لبخندهاشو نمی شد ازش جدا کرد.
🔶پدر بزرگوار #شهیدنریمان این طور می گفتن: یه روز #نریمان اومد منزل گفت بابا تا ده روز خونه رو می خوام...تا ده روز شما برید یه جای دیگه...اون منزل قبلی که نشسته بودیم یه پارکینگ هم داشت، دکورشو خیلی زیبا چید و قشنگ درستش کرد.
🔶دهه #فاطمیه سلام الله علیها بود.
🔶خونه رو برای برپایی مراسم می خواست، #هیات قرار بود بیاد.
🔶چون خودش #مداحی می کرد دوست نداشت ما باشیمو صداشو بشنویم.
🔶اول مادرش فکر می کرد مراسم فقط برای آقایونه...اما بعد که دیدیم قشنگ قسمت خانمها رو دکور زده. متوجه شدیم که چون #مداحی می کرد دوست نداشت صداشو بشنویم. از خود نمایی بیزار بود.
🔶هیچ وقت کارای #خیری که انجام می داد رو نمی گفت. بهش گفتم بابایی آخه کجا بریم؟ گفت بابا اشکال نداره اگه این روزها اسیر هم بشید به نفع ماست.
🔶بعضی اوقات با نوای مداحی آرام تو خونه زمزمه مداحی می کرد، #امامرضا هرچی پول دارم برای کفترات دونه و گندم میخرم...
🔶روز پایان مراسم بود، پارچه نصب شده عزا بر روی دیوارها رنگ مشکی پس داده بود.
🔶 با چند تا از رفقا اومدن حسابی شستنش. اما رنگش نرفت.
🔶اومدن تا صبح با همون چند تا رفیق دیوارو رنگ زدن....#نریمان خادم #اهلبیتعلیهمالسلام بود...
─┅═ঊঈ🌼ঊঈ═┅─
─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─
🔶آخر عصبانیتش این بود،که دراین حال هم باز #لبخند😊 به #لب داشت.
🔶وقتی پای صحبت های #خانواده و #همکار و #رفیق #شهیدنریمان#مددیمژدی نشستیم دیدیم چقدر #خدا بنده های مخلصش رو قشنگ میخره.
🔶#نریمان لایه های پنهانی زیبایی داشت که #خدا خریدش، هر کس غیر از #خدا خریدارش می شد #نریمان ضرر می کرد و حیف بود و کم فروخته می شد.
🔶#خدا دعاهای بنده مخلصش رو جواب می ده، شاید کمی بندشو معطل کنه اما بالاخره پاسخشو می ده...لبیک ای بنده من لبیک...بیا #نریمانم، در آغوش خالقت آرام بگیر..من وقتی عاشق بنده ام بشم جان اونو می گیرم..منه #خدا عاشق بنده هایی هستم که بوی #اخلاص و #یکرنگی بدَند.
🔶 من مشتاق دیدار تو هستم...بیا تا قلب بی قرارت رو آرامش بخشم....
#و تو #نریمان چه زیبا و بی صدا رفتی ...مثل همیشه آرام و با طمَعنینه...
#شهادتنوشجانتباد.....
#روحش #شاد و #یادش #گرامی باد.
─┅═ঊঈ🕊🕊🕊ঊঈ═┅─
#بــرایشــادیروحــش
"#صلوات"
اللَّهمَّ صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم