eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35هزار عکس
16.3هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه ‌های گردان دور یک نفر جمع شده بودند و بر تعداد آنها هم اضافه می‌شد. مشکوک شدم ، من هم به طرفشان رفتم تا علت را جویا شوم ، دیدم رزمنده ‌ای دارد می‌گوید ، اگر به من پایانی ندهید بی اجازه به اهواز می‌روم. پرسیدم ،‌ چی شده؟! ، قضیه چیه؟!! همان رزمنده گفت ، به من گفتند برو جبهه ، اسلام در خطر است ! ، آمدم اینجا می‌بینم جان خودم در خطر است !!.... 📕 رفاقت به سبک تانک https://eitaa.com/piyroo
😅 ✨پسرڪ صدای بُز را از خود بُز هم بهتر در می‌آورد • می‌گفت: چوپانے همین چیزهایش خوبه...هروقت دلتنگ بزهایش می‌شد، توی سنگر و «مع‌مع» می‌ڪرد • یڪ شب ۷ســـرباز بعثے اومده بودند برای شناسایـے • باشنیدن صدای بز هوس می‌ڪنن ڪباب بخورند • تا وارد سنگر میشن، پسرڪ اسلحه ڪشیده و هر هفت نفرشون رو اسیر می‌ڪنه • همشون رو هم دست‌به‌سر آورده‌بود عـــقب توی راه هم ڪلے براشون صدای بُـــــــــز درآورده‌بود😁😆 📚: ۱۳۸۸ 😉 https://eitaa.com/piyroo
😁 🔸به شوخ طبعی شهره بود…!! یک روز دیدم پوتین هاشو به گردن آویزان کرد و داد می زد: «کی می خواد پوتینشو واکس بزنه!» 🔹همه تعجب کردن ! آخه ممد آقا و این حرفا،به گروه خونش نمی خوره!کی متحول شده که ما خبر نداریم.😜 🔸خیلی از رزمنده ها پنهانی این کارو می کردن اما ممد دیگه علنیش کرده بود. بالاخره طاقت نیاوردم و از پشت سرش حرکت کردم ببینم چی میشه. 🔹یکی از رزمنده ها که اولین بار اعزامش بود و شاید ایثار رزمنده ها رو شنیده بود اومد جلو گفت: «من» 🔸ممد هم بلافاصله پوتینشو از گردنش بیرون آورد و گفت: «پس بی زحمت اینو هم واکسش بزن!»😂 🔹بی چاره رزمنده خشکش زده بود نمی دونست چی بگه! https://eitaa.com/piyroo
اسیر شده بودیم! قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن ! بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود ! یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت : من نمی تونم نامه بنویسم از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم روی این کاغذ می خوام بفرستمش برا بابام نامه رو گرفتم و خوندم از خنده روده بُر شدم! بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود ! https://eitaa.com/piyroo
😁 حرف‌شهادت‌ڪہ‌پیش‌مےآمد، یڪے مےگفت: اگر‌من‌شهید‌شوم، نگران‌نماز‌و‌روزه‌هایم ڪہ‌قضا‌شده‌اند‌هستم 😥 و‌یا‌نگران‌سرپرستےخانواده‌ام‌هستم🥺 و... نوبت‌معاون‌گردان‌رسید همہ‌گفتند: تو‌چے؟ چیزےبراےگفتن‌ندارے؟ پاسخ‌داد: اگر‌من‌شهید‌بشوم، فقط‌‌غصہ‌ے 35‌روز مرخصےراڪہ‌نرفتہ‌ام‌مےخورم.🤕 از‌آن‌میان‌یڪےپرید‌و‌قلم‌وڪاغذی‌آورد وگفت: بنویس‌ڪہ‌بدهند‌بہ‌من🤗 قول‌مےدهم‌این‌فداڪاری‌را‌بڪنم 😜 و‌بہ‌جاےتو‌بہ‌مرخصےبروم😁😂 https://eitaa.com/piyroo
😂 داشتم تو جبهه مصاحبه می‌گرفتم کنارم ایستاده بود که یهو یه خمپاره اومد و بوممممم....🙆🏻‍♂ نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین دوربینو 📹 برداشتم رفتم سراغش. بهش گفتم تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو..😢 در حالی که داشت اشهد و شهادتین رو زیر لب زمزمه میکرد گفت: من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم. اونم اینکه وقتی کمپوت میفرستید جبهه خواهشا پوستشو اون کاغذ روشو نکَنید😁 بهش گفتم:بابا این چه جمله‌ایه قراره از تلویزیون پخش شه ها یه جمله بهتر بگو برادر... با همون لهجه اصفهونیش گفت:اخوی آخه نمیدونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه‌فرنگی افتاده https://eitaa.com/piyroo
یه بچه بسیجے بود خیلی اهل معنویت و دعا بود... برای خودش یه قبری ڪنده بود. شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد. ما هم اهل شوخے بودیم😆 یه شب مهتابـے سه، چهار نفر شدیم توی عقبه... گفتیم بریم یه ڪمے باهاش شوخے ڪنیم‌! خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم با بچه ها رفتیم سراغش... پشت خاڪریز قبرش نشستیم. اون بنده ی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصے نافله ی شب مے خوند. دیگه عجیب رفته بود تو حال! ما به یڪے از دوستامون ڪه تن صدای بالایـے داشت، گفتیم داخل قابلمه برای این ڪه صدا توش بپیچه و به اصطلاح اڪو بشه، بگو: اقراء😲 یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد به لرزیدن و به شدت متحول شده بود 😨 و فڪر مےڪرد براش آیه نازل شده! 😢 دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!! رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : باباڪرم بخون 😂😂😂😂 https://eitaa.com/piyroo
🔔زنگ تفریح 😄 این کیه؟😳 دو تا بچه یک غولی را همراه خودشان آورده بودند و های های می خندیدند.😂 گفتم این کیه؟🤔 گفتند: عراقی 😏 گفتم: چطوری اسیرش کردید می خندیدند. 😁 گفتند: از شب عملیات پنهان شده بود. تشنگی بهش فشار آورده و با لباس بسیجی های خودمان آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته😉 بعد پول داده بود.🤣 این طوری لو رفت.🤦‍♂️😉 هنوز می خندیدند😄 شادی روح شهدا صلوات😇 https://eitaa.com/piyroo
😁 به شوخ طبعی شهره بود…!! یک روز دیدم پوتین هاشو به گردن آویزان کرد و داد می زد: «کی می خواد پوتینشو واکس بزنه!» همه تعجب کردن ! آخه ممد آقا و این حرفا،به گروه خونش نمی خوره!کی متحول شده که ما خبر نداریم.😜 خیلی از رزمنده ها پنهانی این کارو می کردن اما ممد دیگه علنیش کرده بود. بالاخره طاقت نیاوردم و از پشت سرش حرکت کردم ببینم چی میشه. یکی از رزمنده ها که اولین بار اعزامش بود و شاید ایثار رزمنده ها رو شنیده بود اومد جلو گفت: «من» ممد هم بلافاصله پوتینشو از گردنش بیرون آورد و گفت: «پس بی زحمت اینو هم واکسش بزن!»😂 بی چاره رزمنده خشکش زده بود نمی دونست چی بگه! https://eitaa.com/piyroo
اسیر شده بودیم! قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن ! بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود ! یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت : من نمی تونم نامه بنویسم از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم روی این کاغذ می خوام بفرستمش برا بابام نامه رو گرفتم و خوندم از خنده روده بُر شدم! بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود ! https://eitaa.com/piyroo
اسیر شده بودیم! قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن ! بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود ! یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت : من نمی تونم نامه بنویسم از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم روی این کاغذ می خوام بفرستمش برا بابام نامه رو گرفتم و خوندم از خنده روده بُر شدم! بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود ! https://eitaa.com/piyroo
اسیر شده بودیم! قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن ! بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود ! یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت : من نمی تونم نامه بنویسم از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم روی این کاغذ می خوام بفرستمش برا بابام نامه رو گرفتم و خوندم از خنده روده بُر شدم! بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود ! https://eitaa.com/piyroo