eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 💢من حجابم را 😍 چه كسي گفته عطر نميزنند؟؟ حتماً چادر را خوب نديده است😉؟حتماً چادر را خوب است؟ 💢چادري ها زيبا ترين👌 عطر هاي جهــان را در پر چادرشان دارند! 💢چادر بوي و بزرگي ميدهد.. يعني تو با يك ملكـه👑رو به رو هستي! 💢چادر بوي اطمينان و امنيت ميدهد😌 يعني در مقابل تو ايستاده است ! 💢چادر بوي مهرباني و ميدهد يعني آرامش فكر و ذهن💭 جوانان كشورم🇮🇷 برايم مهم است ! 💢چادر بوي صداقت و ميدهد! يعني زيبايي هاي من به نام ديگر سند خورده است. 💢چادر بوي ميدهد! يعني نگاه👀 فكرت را كنترل كن 💢 را بو كن، عطر زهـــرا اين ريحانه بهشتي را استشمام كن😌،خوش به حالت كه دار حجب و حياي فاطمه هستي👌! سفير فاطمه... ♨️از اين پس چادرت را با سر كن... و چادر يادگار وارث 🌸 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/piyroo
📚 ⛅️ 7⃣ 💢 به او شود و خونش را بر زمین بریزد:مردم ! خداوند تعالى که خود دنیاست ، آن را خانه🏡 نابودى و زوال قرار داده است . این خانه این است که حال دل بستگان به خویش را مى کند. 🖤 کسى است که فریب او را بخورد و بخت برگشته کسى است که در دام هاى او بیفتد.مردم ! دنیا شما را نفریبد، هر که به دنیا کند، دنیا زیر پایش امیدش را خالى مى کند و هر که طمع به دنیا ببندد، دنیا ناکامش مى سازد.من اکنون شما را در کارى هم پیمان مى بینم که باعث برانگیختن شده. 💢 خداى کریم از شما روى گردادنده و عذاب خویش را بر شما حلال کرده. مردم ! خداى ما خدایى است و شما بد هستید.به محمد پیامبر ایمان و طاعتش را گردن نهادید و سپس به فرزندان او آوردید و کمر به عترت او بستید.... 🖤اکنون این 👹است که بر شما مسلط شده و حضور خدا را در دلهایتان 💖به غیبت کشانده . پس بر شما و مقصد و مقصود شما..... ما از آن خداییم و به سوى او باز مى گردیم اما پیش روى ما قومى است که از پس ایمان ، به رسیده است. و قومى که غرقه ستم است هماره از ساحل لطف و رحمت خدا دور باد... 💢 امید نه،... که آرزو دارى این امت از امام ، این قبیله پشت کرده به رائد، این قوم روبرتافته از قائد با این کلام تکان دهنده و سخنان هشیارکننده ، ناگهان ، آب💧 رفته را به جوى بازگرداند و شکسته💔 را ترمیم کند. 🖤اما ، فقط صداى است که سم بر زمین🌍 مى کوبند و بى تابى سوارانشان را براى هجوم تشدید مى کنند.دوست دارى از بردارى و صداى ضجه سنگ و خاك و کلوخ را به آنها بشنوانى و بفهمانى که از سنگ و خاك و کلوخ کمترند آنها که چشم بر تابش آفتاب حقیقت مى بندند. دوست دارى پرده از بردارى و ملائک را نشانشان دهى که چگونه صف در صف ، گرداگرد امام حلقه زده اند 💢 و اشک😭 چشمهایشان شبنم آسا بر گلبرگ🌺 بالهایشان نشسته و گریه هایشان خاك پاى 👣امام را تر کرده است.🕊فرشتگانى که ضجه مى زنند: اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء(1)و امام با تکیه بر خدا، در گوششان زمزمه مى کند:.. ...... - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - https://eitaa.com/piyroo - - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
📚 ⛅️ 2⃣1⃣ 🏴🏴 💢 اما چگونه؟... با این قامت که نمى توان خیمه 🏕وجود حسین را عمود شد. با این دل گداخته که نمى توان بر جگر حسین گذاشت.اکنون صاحب عزا تویى.... چگونه به تسلاى حسین برخیزى ⁉️نیازى نیست زینب! این را هم حسین خوب مى فهمد. 🖤وقتى به نزدیکى خیمه ها مى رسد. و وقتى تو شیون کنان و صیحه زنان خودت را از خیمه 🏕بیرون مى اندازى ، وقتى به پهناى صورت اشک 😢مى ریزى و روى به ناخن مى خراشى ، وقتى تا رسیدن به پیکر على ، چند بار مى خورى و برمى خیزى ، وقتى خودت را به روى پیکر على اکبر مى اندازى ، مى زند که : زینب را دریابید... 💢 حسینى که خود در این عزا شکسته است و پشتش دوتا شده است . حسینى که بر دلش نشسته است وجهان ، پیش چشمان اشکبارش تیره و تار شده است . حسینى که خود بر بلندترین نقطه عزا ایستاده است ، فقط حال توست و به دیگران مى زند که : زینب را دریابید. هم الان است که قالب تهى کند و کبوتر🕊 جان از نفس تنش بگریزد.خانمى شده بودى تمام و کمال . و بى مثل و نظیر. 🖤آوازه و کمال و و و و و تو در تمام عالم اسلام پیچیده بود. آنقدر که نام ✨ ✨ از شدت اشتهار، مکتوم مانده بود و اختصاص و انحصار لقبها بود که تو را معرفى مى کرد. لزومى نداشت نام زینب را کسى بر زبان بیاورد... 💢اگر کسى مى گفت: عالمه ، اگر کسى مى گفت عارفه ، اگر کسى مى گفت فاضله ، اگر کسى مى گفت کامله ، 🖤 همه ذهنها را نشان مى کرد... و چشم همه دلها به سوى تو برمى گشت. تجلى گونه گون صفتهاى تو چون ، گوهر ذاتت را در میان گرفته بود و پوشانده بود. کسى نمى گفت زینب.... همه مى گفتند: ، ، ، ، ، ، ، ، ، . 💢این برازنده هیچ کس جز تو نبود که هیچ کس واجد این صفات ، در حد و اندازه تو نبود.... نظیر نداشتى و دست هیچ معرفتى به کنه ذات تو نمى رسید. القابى مثل : محبوبۀ و نائبۀ الزهرا،اتصال تو را به خاندان وحى تاکید مى کرد،... اما صفات دیگر، جز تو مجرا و مجلایى نمى یافتند.امینۀ الله را جز تو کسى دیگر نمى توانست حمل کند. بعد از شهادت زهرا، تشریف (ولیه االله ) جز تو برازنده قامت دیگرى نبود.... 🖤 ندیده بودند مردم... در و پیشینه و مخیله خود هم کسى مثل تو را نمى یافتند... جز که تو بود و مربى تو.از این روى ، تو را مى گفتند... که فاصله و منزلت میان معلم وشاگرد،مادر و و باغبان 🌴و گل ، 💐معلوم باشد و محفوظ بماند. 💢اما در میان همه این القاب و کنیه هاو صفات ، اشتهار تو به و ، بیشتر بود... که تو عزیز خاندان خود بودى و هیچ دخترى به پاى عزت تو نمى رسید. و چنین یوسفى را اگر از شرق تا غرب عالم ، خواستار و طالب نباشند، غیر طبیعى است... و طبیعى است اگر وخواستگاران ، به بضاعت وجودى خویش ننگرند و فقط چشم به مطلوب بدوزند. مى آمدند، مردم مى آمدند،... ..... - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - https://eitaa.com/piyroo - - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
📚 ⛅️ 8⃣1⃣ 💢 زندگى بدون ابوالفضل ، میان است و آسمان🌫 و زمین ،... بى قمر بنى هاشم ، و است. نه ، نه ، عباس نباید از تشنگى بچه ها باخبر شود.... این تنها است که باید از او مخفى شود.... اما مگر او با گفتن و شنیدن ، خبردار مى شود؟! دل 💗او است.... و آینه ، تصویر خویش را انتخاب نمى کند. 🖤مگر همین دیشب🌙 نبود که تو براى سرکشى به خیمه 🏕هاى خودى از خیمه خودت در آمدى و از دور عباس را، استوار و در کار محافظت از خیمه ها دیدى؟!مگر نه وقتى تو از دلت گذشت که چه علمدار خوبى دارد برادرم !از میان هاى او با خودش شنیدى که :چه مولاى خوبى دارم من. 💢 مگر نه وقتى تو از دلت 💞گذشت که چه برادر خوبى دارد برادرم ! که :من نه برادر، که خدمتگزار حسینم وزندگى ام در بندگى معنا مى شود.آرى ، دل عباس به آسمان آبى و بى ابر مى ماند...پرواز 🦋هیچ پرنده خیالى در نظرگاه دلش مخفى نمى ماند.چگونه مى توان به این را از عباس مخفى کرد؟! همیشه خدا انگار نبض عباس با عطش حسین مى زده است. 🖤انگار پیش از آنکه و حسین ، تشنگى را احساس کند، عباس ، از آن خبر مى داده است.. اکنون که روز تشنگى است ، چگونه ممکن است او از عطش حسین و بچه هاى جبهه حسین بى خبر بماند؟! بى خبر نمى ماند. بى خبر نمانده است . همین خبر است که او را از صبح🌤 مثل مرغ سرکنده کرده است . همین خبر است که او را میان خیمه و میدان ، هاجروار به سعى و هروله واداشته است. ... او کسى نیست که با سماجت از امام چیزى طلب کند. 💢 او کسى است که به احتمال پاسخ منفى ، از اصل مطلب مى گذرد. اما این خواهش ، این مطلب ، این تقاضا، خواسته اى بوده است. این خود او بوده است که در میان دو سوى دلش ، در تعارض مانده بوده است . با خود عجب کلنجار سختى داشته است . عباس ؛ میان دو خواسته ، میان دو عشق ، 🌷میان دو ایثار. هرم عطش بچه ها، او را از کنار خیمه کنده است و به محضر امام کشانده است تا از او بگیرد و براى ، دل به دریاى دشمن بزند. 🖤اما به آنجا که رسیده است و امام را در مقابل این دیده است ، نیاورده است و تقاضاى خویش را فرو خورده و بازگشته است. بار دیگر وقتى کودکان را دیده است که پیراهنهاى خود را بالا زده اند و شکم به رطوبت جاى مشک پیشین سپرده اند، تا هرم تشنگى را فرو بنشانند،... بار دیگر وقتى... 💢 هر بار از خیمه ⛺️به قصد طرح تقاضاى خویش با امام گریخته است... و به آنجا که رسیده است ، خویش را به یاد آورده است... و به خویش نگریسته است و در آینه هستى خویش نگاه کرده است و دیده است که همه عمرش را براى همین امروز زندگى کرده است ؛ پا به این جهان گذاشته است... 🖤و براى او رنج این هبوط را پذیرا گشته است . او لحظه هاى همه عمر خویش را تا رسیدن امروز شمرده است... و امروز چگونه مى تواند را بى حسین سپرى کند، به قصد آوردن آب💧 ، براى بچه هاى حسین. اما در این سعى آخر.. ..... - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - https://eitaa.com/piyroo - - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
📚 ⛅️ 4⃣3⃣ 💢این ، دل💗 ابن سعد را مى لرزاند و ناخودآگاه فریاد مى کشد: دست بردارید از خیمه 🏕ها.و همه پا پس مى کشند از ها و به مى پردازند.حسین دوست دارد به تو بگوید:خواهرم به خیمه برگرد. اما اش دیگر یارى نمى کند. و تو دارى کلام نگفته اش را کنى ، اما زانوهایت تو را راه نمى برد.مى دانستى که کربلایى هست ، مى دانستى که خواهد آمد. آمده بودى و مانده بودى براى همین روز. 🖤اما هرگز گمان نمى کردى که تا بدین حد و باشد. مى دانستى که حسین به هر حال در آغوش خون خواهد خفت... و بر محمل سفر خواهد کرد... اما گمان نمى کردى... که کشتن پسر پیامبر پس از گذشت چند ده سال از او این همه داوطلب داشته باشد....شهادت ندیده نبودى . مادرت کبرى و پدرت على مرتضى و برادرت حسن مجتبى همه هنگام سفر رخت پوشیدند. 💢چشمت با و ضربت و خون ناآشنا نبود. این همه را در و بازوى مادر، فرق سر پدر و طشت پیش روى برادر دیده بودى اما هرگز تصور نمى کردى که دامنه تا این حد، باشد.تصور نمى کردى که بتوان پیکرى به آن قداست را آنقدر تیر باران☄ کرد... که شکل به خود بگیرد.مى دانستى که روزى از روز اباعبداالله نیست . 🖤این را از ، و از خود شنیده بودى... اما گمان مى کردى که روز حسین ممکن است از روز فاطمه و روز على ، کمى سخت تر باشد یا خیلى سخت تر.... اما در مخیله ات هم نمى گنجید که ممکن است جنایتى به این در اتفاق بیفتد... و همچنان آسمان و زمین برپا و برجا بماند. به همین دلیل این سؤ ال از دلت مى گذرد که چرا آسمان🌫 بر زمین نمى آید و چرا کوهها🏔 تکه تکه نمى شوند... 💢مبادا که این سؤ ال و ، رنگ نفرین و نفرت به خود بگیرد. زینب! دنیا به آخر نرسیده است . به ابتداى خود هم بازنگشته است . اگر چه یک صدا مویه مى کنند: اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الماء. و خدا به مهدى منتقم اشاره مى کند و مى گوید: انى اعلم ما لا تفعلون. ✨ اما این به ابتداى عالم نیست . 🖤این بلندترین تاریخ است. حساسترین مقطع آفرینش است . خط استواى خلقت است . حیات در این مقطع از زمان ، دوباره متولد مى شود و تو نه فقط شاهد این جدید که قابله آنى . پس صبور باش و لب به شکوه و نفرین باز مکن ! صبور باش و و رى مخراش ! صبور باش و و کار خلق پریشان مکن.بگذار با دست و پاى خونین از قتلگاه بیرون بیاید، سر برادرت را با افتخار بر سر دست بلند کند... 💢و به دست خولى و زیر لب به او بگوید:_✨یک لحظه چهره او و صورت او آنچنان مرا به خود کرد که داشتم از غافل مى شدم . اما به خود آمدم و کار را تمام کردم . این سر! به امیر بگو کهکار، کار من بوده است.... بگذا ر این ندا در آسمان 🌫بپیچد که : _✨قتل الامام ابن الامام(17) 🖤اما حرف از فرو آسمان نزن! سجاد را ببین که چگونه مشت بر زمین مى کوبد... و هستى را به آرامش دعوت مى کند. را ببین که چگونه بر سرکائنات فریاد مى کشد که_✨این منم حجت خدا بر زمین !و با دستهاى لرزانش تلاش مى کند که ستونهاى آفرینش را استوار نگه دارد. ات را از دست مده زینب ! که آسمان بر ستون صبر تو استوار ایستاده است . اینک این ملائکه اند که صف به صف پیش روى تو زانو زده اند... 💢و تو را به صبورى دعوت مى کنند. این تمامى پیامبران خداوندند که به تسلاى دل مجروح تو آمده اند. جز اینجا و اکنون ، زمین کى تمام پیامبران را یک جا بر روى خویش دیده است.این صف اولیاست ، تمامى اولیاءاالله و این خود محمد (صلى االله علیه و آله و سلم ) است . پیامبر خاتم است که در میانه معرکه ایستاده است ، را در دست گرفته است و اشک مثل باران🌨 بهارى 🌸بر روى گونه هایش فرو مى ریزد. 🖤 یا جداه ! یا رسول االله ! یا محمداه ! این حسین توست که...نگاه کن زینب ! این خداست که به تو آمده است.خدا!... ببین که با فرزند پیامبرت چه مى کنند! ببین که بر سر عزیز تو چه مى آورند؟ ببین که نور على را... نه . نه ، شکوه نکن زینب ! با خدا شکوه نکن ! از خدا نکن . فقط سرت را بر روى شانه هاى آرام بخش خدا بگذار و هاى هاى گریه کن. خودت را بسپار. ... - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - https://eitaa.com/piyroo - - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
📚 ⛅️ 0⃣6⃣ 💢به زحمت از مرکب فرود مى آیى و را به مى گیرى . کنیز انگار سالهاست که مرده است.... مصیبتى براى کاروانى که قوت دائمى اش مصیبت شده است. صداى فریاد و شیون ، توجهت را جلب مى کند.... را مى بینى ، با سر و پاى برهنه که افتان و خیزان پیش مى آید،... مى افتد، برمى خیزد، شیون مى کند، چنگ بر صورت مى زند و خاك بر سر مى پاشد.نزدیکتر که مى آید، مى بینى است.... خبر، او را از جا است و با به اینجا کشانده است. 🖤سر کنیز را زمین مى گذارى و به استقبال او مى شتابى تا مگر سر و رویش را .... که خود، و است با تکه پارچه هایى در دست به دنبال او مى دود.... براى اینکه را در بگیرى و دهى ، ،... اما زن پیش از آنکه آغوش تو را درك کند اى مى کشد و بر مى افتد.... مى نشینى و سر و شانه هایش را بلند مى کنى ، را برسرش مى افکنى و در مى گیرى.... 💢و به درمى یابى که هم الان از بدنش مفارقت کرده است،... اگر چه از صورتش خون تازه مى چکد... و اگر چه و صورتش در زیر ناخنهاى خون آلودش رخ مى نماید... و اگر چه اشکبارش به تو خیره مانده است. سعد و پیش پایت زانو مى زند و نمى داند که بر شما گریه کند یا . ، حتى مجال بر سر را به تو نمى دهند. 🖤، کاروان را راه مى اندازند و به سمت دروازه، پیش مى برند.... از ورود به شام ، صداى ، و و و ، به کاروانآیدشهریکپارچه_شادى_ومستى_است . و در کوچه و خیابان به و مشغولند.... 👈 ....👉 💢دختران و زنان ، در مى چرخند.... پارچه هاى و هاى دیبا، همه دیوارهاى شهررا پر کرده است.... هر که با هر چه توانسته ، کوچه و محله و خیابان را بسته است. جا به جا شدن افراشته اند... و قدم به قدم ، بر سر مردم مى پاشند.همه این به خاطر یک لشگر چندین هزار نفرى بر یک سپاه کوچک صد و چند نفرى است⁉️ ... 🖤همه این ساز و دهلها و بوق و کرناها براى اسیر گرفتن یک مرد بیمار و هشتاد زن و کودك داغدیده و رنج کشیده و بى پناه است!؟آرى آنکه در به دست سپاه کشته شد، مخلوق روى زمین بود... و همه عالم و آدم در ارزش با او برابرى نمى کرد... و این و بود.... ولى مردمى که به پایکوبى و دست افشانى مشغولند که این چیزها را . 💢آرى، تمام و و و و پهنه گیتى با از این کاروان ، برابرى نمى کند... و این کاروان به معنا بیش از تمام جهان است.اما این عروسکان دست آموز که دنبال اى براى و بى خبرى مى گردند که این حرفها را نمى فهمند. که قدرى از این حرفها را مى فهمد و از مشاهده این وضع ، حیرت کرده است ، مراقب و هراسناك ، خودش را به تو مى رساند و مى گوید: 🖤_قصه از چه قرار است ؟ شما که از چنان منزلتى برخوردارید، به چنین ذلتى چرا تن داده اید؟ چرا خدا به چنین حال و روزى براى شما رضایت داده است ؟! تو به او مى گویى : _✨به آسمان🌫 نگاه کن!نگاه مى کند... و تو پرده اى از پرده ها را برایش کنار مى زنى... در آسمان تا چشم کار مى کند، لشکر و سپاه و عده و عده است... که همه چشم انتظار یک اشارت صف کشیده اند..... غلغله اى است در آسمان و لشگرى به حجم جهان ، داوطلب یاورى شما خاندان ، گشته اند.... مرد، این و و ، زانو مى زند... .... https://eitaa.com/piyroo
📚 ⛅️ 1⃣6⃣ 💢مرد، این و و ، زانو مى زند.... و تو پرده مى اندازى... و مرد، کاروانى را مى بیند... که مردى و لاغر را در و زنجیر بر شترى سوار کرده اند... و و را بر استران نهاده اند... و نیزه دارانى که را حمل مى کنند، در میانه کاروان پخش شده اند و ماموران، گرداگرد کاروان حلقه زده اند... تا هر مرکبى آهسته تر مى رود یامسیرش منحرف مى شود،... 🖤 را به ضرب بزنند... و یا هر زنى و کودکى مى ریزد، گریه 😭اش را با سرنیزه ، آرام کنند.... از اصحاب پیامبر که پیداست وارد شام شده و این جشن بى سابقه است،... به زحمت خودش را به سکینه مى رساند و مى پرسد:_تو کیستى ؟و مى شنود:_✨من سکینه ام دختر حسین. شتابناك مى گوید: 💢_من سهل بن سعد صاعدى ام. از اصحاب جدت رسول خدا بوده ام . کارى مى توانم برایتان بکنم؟ سکینه مى گوید: _✨خدا خیرت دهد. به این نیزه داران بگو که را از کاروان ببرند تا به تماشاى آنها، پیامبر بردارند.سهل ، بلافاصله خود را به سردسته نیزه داران مى رساند و مى گوید:_به چهارصد درهم خواهش مرا برآورده مى کنى؟نیزه دار مى گوید: _تا خواهشت چه باشد.سهل مى گوید: _سرها را از کاروان بیرون ببرید و جلوتر حرکت دهید. 🖤نیزه دار مى گوید:_مى پذیرم. را مى گیرد و سرها را از کاروان بیرون مى برد..... دشمن فقط این نیست... که دورترین مسیر به دارالاماره را برگزیده است، پلیدى مضاعف او این است که کاروان را و در شهر مى گرداند... تا را به تماشاى کاروان برانگیزد... و از رنج حرم رسول الله بیشترى ببرد.... تو و چه مى توانى براى زنان و دختران کاروان بکنى.... 💢جز دعوت به صبر و تحمل و آرامش ؟ تویى که خودت سخت ترین لحظات زندگى ات را مى گذرانى.... تویى که خودت ترین دلها را 💕در سینه مى پرورانى،... تویى که خودت سنگین ترین بارها را با شانه هاى مجروحت مى کشانى.... کاروانتان را مقابل مسجد جامع شهر -محل نمایش اسراى جنگى -☄ متوقف مى کنند.... اگر چه حضور در بارگاه ، عذاب و شکنجه اى تازه اى است ،... 🖤اما همه زنان و کودکان کاروان دعا مى کنند که این جانسوز به پایان برسد... و زودتر از زیر بار این نگاهها و شماتت ها و ریشخندها رهایى یابند... و زودتر بگذرانند همه آنچه را که به هر حال باید بگذرانند.این معطلى در مقابل مسجد🕌 جامع شهر، به خاطر نیست.. . .... https://eitaa.com/piyroo