🌷 #داستان_یک_تفحص
🌹شهیدی که بعد از تفحص به درخواست خودش گمنام ماند🌹
تو ❣فکه❣ دنبال پیکر #شهدا بودیم.
#نزدیک غروب، #مرتضی یه #شهید توی #گودال پیدا کرد.
هربیل خاک رو که می ریخت بیرون، #مقدار بیشتری خاک توی گودال برمی گشت!
#دم اذان #مغرب شد. مرتضی بیل رو فروکرد تو خاک و گفت: فردا برمی #گردیم.
#صبح برگشتیم #فکه.
به محض رسیدن، مرتضی رفت سراغ بیل و اون رو از #خاک کشید بیرون و راه افتاد.
تعجب کردم. گفتم: آقا #مرتضی کجا #میری؟!
یه نگاه به من کرد، گفت:
#دیشب یه جوونی اومد به خوابم و گفت:
#من دوست دارم تو❣فکه❣بمونم! بیل رو بردار و برو...
📚کتاب شهید گمنام
🍃🌹🍃🌹
#سلام ما به سربازان گمنام
به #ابراهیم و #ردانی و #ضرغام
به آنانی که عمری #نذر کردند
اگر #رفتند، دیگر #برنگردند ...
🍃🌹🍃🌹
#مرتضی و محمد پسرهای #مرتضیپالیزوانی بودند که سال 65 #شهید شده بود و سال 74 سالگرد مرتضی با تولد امام رضا(ع) یکی شده بود و حالا قرار بود فهیمه بانو به همراه مادر #مرتضی و چند تن دیگر از مادران #شهدا برای دیدن همسر آقا به خانه شان بروند.
بانو #مرتضی را که کوچک بود در خانه یکی از مادران #شهدا گذاشت و خودشان راهی شدند، به در بیت که رسیدند نگهبان اجازه ورود محمد را نداد و او را پیش خودش نگه داشت.
آنها از همسر آقا خواستند تا مقدمات دیدارشان با ایشان را فراهم آورد که او پاسخ داد امروز مراسم عمامه گذاری و خواندن خطبه عقد دارند و بعید می دانم که فرصتی برای ملاقات باقی بماند اما با اصراری که از سوی بانوان صورت گرفت قرار شد دیداری داشته باشند.
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✨
🌸🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🌸🍂
🍂🍃🌸🍂🍃✨
🍂🍃🌸🍂🍃✨
🍃🍂🌸🍃
🍂🍃🍂
🌸🍃
✨
🔰همسر آقا بانو و مادر مرتضی را به ایشان معرفی کرد و آقا نیز لبخندی زده و گفتند : عجب پس آن موقع تا حالا پسر شما پیش من بوده است. ماجرا از این قرار بود که وقتی آقا از پله ها پایین می آمدند با دیدن محمد او را به اتاق خود می برند و با او بازی می کنند و به او عیدی می دهند.
🔰دیدار کوتاهی صورت گرفت و ایشان برای نماز به اتاق خود رفتند. بانو به همسرشان گفت: اگر #مرتضی متوجه شود که محمد آقا را دیده است ناراحت می شود اگر اجازه بدهید #مرتضی را هم بیاورم و به این ترتیب #مرتضی را نیز به بیت آوردند.
🔰#مرتضی با دیدن آقا گفته بود: آقای خامنه ای چرا به خانه نمی آیید و او هم جواب داد آدرس خانه را به حراست بده حتما یک روز به خانه شما می آیم.
🔰این قضیه را محمد برای مادر تعریف کرد.
مدتی از این قضیه گذشت، شب چهارشنبه سوری بود که وعده ای که داده بودند به تحقق پیوست و آقا برای دیدار با خانواده #مرتضی راهی خانه آنها شدند و با بچه ها بازی کردند و به آنها گفتند که حرف مادر را گوش کنید و در راه خدا باشید.
🔰بچه ها که احساس صمیمیت می کردند پا را از بازی کردن فراتر گذاشتند و محمد عکس ایشان را طلب کرد و آقا پرسید: عکس چه اندازه ای می خواهی و او خیلی مودبانه گویا که با پدربزرگش سخن می گوید، گفت: هر اندازه که خودتان صلاح می دانید و چند روز بعد خواسته محمد اجابت شد.
#روحش #شاد و #یادش #گرامی باد.
─┅═ঊঈ🕊🕊🕊ঊঈ═
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✨
🌸🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🌸🍂
🍂🍃🌸🍂🍃✨
🦋🌸🍃❤️🌾☔️
🌸🍃🌼🌾💦
🍃❤️🌾☔️
🌼🌾💦
🌾☔️
💦
#مرتضی حسینپور شلمانی، #روز30شهریور1364 در روستای شلمانِ لنگرود به دنیا آمد. #پدر او از #پاسداران انقلاب اسلامی و رزمندگان جنگ تحمیلی و #مادرش نیز #معلم بود. مرتضی حسینپور دوره ابتدایی و راهنمایی را در قم گذراند و دبیرستان را در رشته ریاضی فیزیک در همین شهر به پایان رساند.
او #سال1383 در کنکور سراسری دانشگاهها شرکت کرد و با وجود قبولی در رشته #مهندسی الکترونیک دانشگاه آزاد ساوه در دانشکده امام علی(ع) نیروی قدس سپاه پاسداران به تحصیل پرداخت.
#اولین تجربیات جهادی مرتضی حسینپور در همان سالهای تحصیل در دانشکده با حضور در #مرزهای غربی کشور در استان #ایلام اتفاق افتاد. او نام جهادیِ « #حسینقمی» را برای خود برگزید. مرتضی حسینپور پاییز #سال1392 برای #اولین بار #عازمسوریه شد. اولین جبهه حضور او منطقه « #سیدهزینب» در ریف جنوبی دمشق بود.
#سال1393 با هجوم نیروهای #داعش به #عراق مرتضی حسینپور، جزو اولین نیروهایی بود که #همراه سردار قاسم #سلیمانی خود را به #بغداد رساند تا با تشکیل کمربند امنیتی در بیرون از شهر #مانع پیشروی نیروهای تکفیری شوند.
شهید حسینپور که از #فرماندهان این عملیات بود، در جریان آن #مجروح شد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
💦
🌾☔️
🌼🌾💦
🍃❤️🌾☔️
🌸🍃🌼🌾💦
🦋🌸🍃❤️🌾☔️
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
3⃣4⃣#قسمت_چهل_وسوم
💢البته نیاز به این علائم و نشانه ها مخصوص #غریبه_هاست...
نه براى #زینبى که با #بوى_حسین بزرگ شده است... و رایحه جسم و جان حسین را از زوایاى قلب خود بهتر مى شناسد....
تو را نیاز به نشانه و علامت نیست که راه گم کرده، علامت مى طلبد و ناشناس، نشانه مى جوید....
🖤تویى که #حضور حسین را #درمدینه به یارى شامه ات مى فهمیدى،...
تویى که هر بار براى حسین #دلتنگ مى شدى ، آینه قلبت را مى گشودى و جانت را به #تصویرروشن او التیام مى بخشیدى.تویى که خود، #جان حسینى و بهترین نشانه" براى یافتن او،...
اکنون نیاز به نشانه و علامت ندارى...
#باچشم_بسته هم مى توانى #پیکر حسین را در میان #بیش_ازصدکشته ،
بازشناسى....
💢اما آنچه نمى توانى باور کنى این است که.... از آن سرو آراسته ، این شاخه هاى شکسته باقى مانده باشد.از آن تن نازنین، این پیکر بریده بریده، به خون تپیده و #پایمال سم ستوران شده...
از آن قامت وارسته، این تن درهم شکسته، این اعضاى پراکنده و در خون نشسته.... تنها تو نیستى که نمى توانى این صحنه را باور کنى...
🖤#پیامبر نیز که در میانه میدان ایستاده است... و اشک، مثل باران🌨 بهارى 🌸از گونه هایش فرومى چکد،...
نمى تواند بپذیرد که این تن پاره پاره ؛ حسین او باشد.... همان حسینى که او بر سینه اش مى نشانده است...
و سراپایش را غرق بوسه مى کرده است.... این است که تو رو به پیامبر مى کنى و از اعماق #جگر فریاد مى کشى:
💢_یا جداه ! یا رسول االله صلى علیک ملیک السماء(20) این کشته#به_خون_آغشته؛ حسین توست، این پیکر #بریده_بریده حسین توست! و این #اسیران، #دختران تواند.... یا محمد! حسین توست این کشته ناپاك زادگان که #برهنه بر صحرا افتاده است و دستخوش باد صبا شده است... اى واى از آن #غم و اندوه! اى واى از این #مصیبت_جانکاه یا ابا عبداالله!...
🖤#گریه_پیامبر از شیون تو شدت مى گیرد،... آنچنانکه دست بر شانه #على مى گذارد تا ایستاده بماند... و تو مى بینى که در سمت دیگر او #زهراى_مرضیه ایستاده است... و پشت سرش #حمزه_سیدالشهداء و اصحاب ناب رسول االله.داغ دلت از دیدن این عزیزان ، تازه تر مى شود و همچنان زجرآلوده فریاد مى کشى:_✨از این حال و روز، شکایت به پیشگاه #خدا باید برد و به پیشگاه شما اى #على_مرتضى ! اى #فاطمه_زهرا! اى #حمزه سیدالشهداء!
💢داغ دلت از دیدن این عزیزان تازه تر مى شود... و به یاد مى آورى که تا حسین #بود، انگار این همه بودند و با #رفتن حسین، گویى همه رفته اند.... همین امروز، همه رفته اند، فریاد مى کشى:
امروز جدم رسول خدا کشته شد! امروز پدرم على #مرتضى کشته شد!
امروز مادرم فاطمه زهرا کشته شد!
امروز برادرم حسن مجتبى کشته شد!
#اصحاب پیامبر، سعى در آرام کردن تو دارند اما تو بى خویش #ضجه مى زنى:
🖤اى اصحاب محمد! اینان #فرزندان_مصطفایند که به #اسارت مى روند. و این #حسین است که #سرش را از #قفا بریده اند و #عمامه و #ردایش را ربوده اند.اکنون آنقدر بى خویش شده اى... که نه صف فشرده دشمنان را در مقابلت مى بینى... و نه حضور زنان و دختران را در کنارت احساس مى کنى.
در کنار پیکر #حسینت زانو مى زنى و همچنان زبان مى گیرى:
💢پدرم فداى آنکه در یک #دوشنبه_تمام_هستى و #سپاهش غارت و گسسته شد. پدرم فداى آنکه #عمود_خیمه_اش🏕 شکسته شد. پدرم فداى آنکه سفر، #نرفته تا چشم به بازگشتش باشد و #مجروح نگشته تا امید به مداوایش برود. پدرم فداى آنکه #جان من فداى اوست . پدرم فداى آنکه #غمگین درگذشت . پدرم فداى آنکه #تشنه جان سپرد. پدرم فداى آنکه #محاسنش_غرق_خون است . پدرم فداى آنکه #جدش محمد مصطفاست . جدش #فرستاده_خداست .
🖤پدرم فداى آنکه فرزند پیامبر هدایت ، فرزند خدیجه کبراست ، فرزند على #مرتضاست ، یادگار فاطمه زهراست.
صداى ضجه دوست و دشمن ، زمین و آسمان 🌫را بر مى دارد...
زنان و فرزندان که تاکنون فقط سکوت و #صبورى و تسلى تو را دیده اند،...
با نوحه گرى جانسوزت بهانه اى مى یابند تا سیر گریه کنند...
#ادامه_دارد....
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
- - ------••~🍃🌸🍃~••------ - -
https://eitaa.com/piyroo
- - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
#ﺷﻬﻴﺪاﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺳﻲ ﻛﻪ #ﺣﺎﺝﻗﺎﺳﻢﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ ﺭا ﻧﺠﺎﺕ ﺩاﺩ ....
🌷🌷
عمليات كربلاي 5 جريان داشت. خط لشكر ثارالله چسبيده به گردان فجر بود که برايشان مشكلي پيش آمد. حاج قاسم فرمانده لشکر ثارالله در آستانه اسارت يا شهادت بود. " حاج قاسم سلیمانی" پشت بی سیم به بچه های قرارگاه گفت: عراقی ها ما را محاصره کردن، تو چند متری ما هستند... بعید می دونم کسی از ما زنده بمونه، دیدار به قیامت!😔
اولین اسمی که به ذهنم آمد #مرتضی بود. بی سیم را برداشتم و قاسم را صدا زدم. جواب داد. گفتم: اشلو را برات می فرستم!
گفت: هر کاری می کنی زودتر جعفر جان!
با بيسيم به مرتضي گفتم: حاج قاسم مفهومه!
گفت: نگران نباش، می رسم.
گفتم: زودتر، خطش داره سقوط مي كنه.
گفت: «مگر ما مرده ايم. الان مي روم سراغشان.»
چنان می گفت الان می رسم، انگار فقط صد متر راه بود. مرتضی باید از موانع نونی شکل عبور می کرد و می جنگید تا به حاج قاسم برسد. این کار را هم کرد و محاصره حاج قاسم را شکست. چند دقيقه بعد حاج قاسم بي سيم زد و تشکر کرد، مرتضی هم در همان خط مشغول جنگ بود.
ﺣﺎﺝ ﻗﺎﺳﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻓﺪاﻛﺎﺭﻱ ﻣﺮﺗﻀﻲ ﺟﺎﻭﻳﺪﻱ و ﮔﺮﺩاﻧﺶ اﺳﻴﺮ ﻳﺎ ﺷﻬﻴﺪ ﻧﺸﺪ...
ﺑﻌﺪ اﺯ,ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺷﻬﻴﺪ ﺟﺎﻭﻳﺪﻱ من ماندم و حاج قاسم که هر از گاهی یاد مرتضی می کرد و مبارزه افسانه ای اش برای نجات او....
ﺭاﻭﻱ : ﺳﺮﺩاﺭ ﺟﻌﻔﺮ اﺳﺪﻱ
🌷💖🌷
#شهیدمرتضی_جاویدی #ﺷﻬﻴﺪحاج_قاسمﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ
ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ ﺑا ﺻﻠﻮاﺕ
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo