eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
37هزار عکس
17.5هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
﴾﷽﴿ ❤️ ❤️ از پاساژ خارج شدم،ڪتاب را باز ڪردہ بودم و در فهرستش دنبال شعر "آفتاب مے شود" بودم! همانطور قدم برمیداشتم،صفحہ را پیدا ڪردم. شمارہ ے صفحہ را بہ ذهنم سپردم و ڪتاب را بستم. احساس میڪردم امروز یڪ روز متفاوت است! دلم میخواست بیشتر بیرون از خانہ بمانم. تعریف ڪافے شاپ هاے این سمت را از بچہ هاے ڪلاس شنیدہ بودم. پدر و مادرم میگفتند محیط ڪافے شاپ ها خوب نیست! میخواستم خودم ببینم! از یڪے از عابرها سراغ نزدیڪترین ڪافے شاپ را گرفتم. با راهنمایے اش بہ سمت یڪے از ڪوچہ هاے داخل خیابان رفتم. ڪافے شاپ را دیدم. در ڪوچہ اے بن بست بود. طرح ڪلبہ ے چوبے با رنگ قهوہ اے تیرہ،سر درش تابلویے تیرہ تر از نما آویزان بود ڪہ بہ خط لاتین نام ڪافے شاپ را نشان میداد. در چوبے اش دو شیشہ بزرگ داشت،دستگیرہ را بہ سمت خودم ڪشیدم و وارد شدم. دیزاین داخل با بیرون ڪاملا هم خانے داشت! محیطے ڪم نور با دیوارهاے چوبے و میز و صندلے هاے چوبے طرح قدیمے! روے دیوارها هم پر بود از قاب عڪس هاے سیاہ و سفید ایفل،پیزا و۰۰۰! محیطش جالب بود اما با تیپ من زیاد هم خانے نداشت! بدون توجہ بہ نگاہ بعضے دختر و پسرها میز خلوتے پیدا ڪردم و روے صندلے نشستم. پسرے جوان با تیپ معمولے بہ سمتم آمد و گفت:خوش اومدید چے میل دارید؟! منو روے میز بود،نگاهے اجمالے بہ منو انداختم. دلم بستنے میخواست ولے نمیگفتند این دیوانہ است ڪہ در پاییز بستنے میخورد؟! جنون داشتم دیگر! دلم خواست چیزے شبیہ محیط سفارش بدهم. _قهوہ ے فرانسہ! یڪ بار هم در عمرم نخوردہ بودم! امتحان ڪردن چیزهاے جدید را دوست داشتم. پسر سرس تڪان داد و رفت. پنج دقیقہ اے گذشت،ڪتابم را روے میز گذاشتم و باز ڪردم. دنبال صفحہ ے مورد نظر بودم،دنبال "آفتاب مے شود" بعد از دو سہ دقیقہ بہ صفحہ ے مورد نظر رسیدم‌. آرام شروع ڪردم بہ زمزمہ ڪردن: نگاہ ڪن ڪہ غم درون دیدہ ام چگونہ قطرہ قطرہ آب مے شود چگونہ سایہ ے سیاہ سرڪشم اسیر دست آفتاب مے شود نگاہ ڪن تمام هستیم خراب مے شود شرارہ اے مرا بہ ڪام مے ڪشد مرا بہ اوج مے برد مرا بہ دام مے ڪشد نگاہ ڪن تمام آسمان من پر از شهاب مے شود _خانم!بفرمایید! با آمدن پسر جوان ساڪت شدم،فنجان و نعلبڪے سادہ ے سفید رنگ را روے میز گذاشت. نگاهے بہ فنجان انداختم و گفتم:ممنون. _نوش جان! از میز دور شد. خواستم دوبارہ مشغول خواندن بشوم ڪہ از پشت شیشہ ے در ڪافے شاپ نگاهم بہ ساجدے و پسرش افتاد. ڪنار ماشینے ایستادہ بودند،مثل اینڪہ ماشینشان اینجا پارڪ بود. پسر دستے بہ موهاے مشڪے اش ڪشید،چهرہ اش آرام بود. در ماشین را باز ڪرد،داشت سوار میشد ڪہ صورتش را برگرداند انگار من را دید! بدون توجہ سرم را پایین انداختم و بیت بعد را زمزمہ ڪردم: تو آمدے ز دورها و دورها ز سرزمین عطرها و نورها... نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 جفتشون لب لوچه شون آویزون شده. فقط کسرا پسر عموم که دوسال از من بزرگتز بود پایه دیونه بازیام بود و بابا اینام زیاد بش گیر نمی دادن. فکر میکردن بچه اس. بعضی وقتا مامان فکر مکینه من دلم می خواد پسر باشم ولی من نمی دونم این دوتا چه ربطی به هم داره. من از دختر بودنم خیلی هم خوشم میاد. فقط سلیقه ام با دخترایی که اطراف مامان و پر کرده یه کم فرق داره البته می دونم اگه مامان چشماشو باز کنه دو رو برش و یه نگا بندازه مثل من کم نیستن دخترایی که اسپرت و به لباسای زنونه و این ادا اطوارا ترجیح میدن. رنگ و این چیزام که سلیقه ای. خوب من سیاه دوس دارم اسکلت دوس دارم. دوس دارم متال گوش بدم. نه سلندیون.همین جور که داشتم به این چیزا فکر میکردم مغزمم داشت دنبال یه راهی برای گرفتن حال بقیه می گشت. به سقف خیره شده بودم که یهو رو تخت نشستم و توی کشوی میزم دنبال پاکت کوچیکی که چند وقت پیش قایم کرده بودم گشتم. پاکت سرجاش بود. لبم و از خوشی گاز گرفتم. این بهترین تنبیه برای بابا اینا بود. بسته های قرص و از پاکت خارج کردم و سرمو به نشونه تائید تکون دادم و مشغول شدم. گاهی وقتا البته ماکان بهم میگه سادیسم دارم. بعضی وقتا فکر میکنم راس میگه. تنبیه امشبمم هم بخاطر یکی از همین دیونه بازی ها بود. کفشای ارشیا رو با چسب چوب به زمین چسبونده بودم. چون کف خونه ما پارکته. داشتم برای بار چندم چکشون می کردم که ببینم خشک شده یا نه که ماکان دیده بود و به بابا خبر داده بود. اینقد بدم میاد عین این بچه های پیش دبستانی. https://eitaa.com/piyroo 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻