eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35.1هزار عکس
16.3هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 کردم به برانداز کردنش. قد متوسطی داشت موهای تقریبا روشن چشماش یه چیزی بین سبز و خاکستری بود.ترکیب صورتش خیلی پسرونه نبود خصوصا که چشما و موهاشم رنگی بود.سرشو که گرفت بالا هول شدم و وسایلی که جمع کرده بودم و دادم دستش که یکی از ته سالن صداش زد. _میلاد کجا موندی پس؟ بعد هم شبح دختری از ته سالن پیدا شد و به طرف ما اومد. قد متوسطی داشت و تپل بود. پوست سبزه وچشمای قهوه ای پر رنگی داشت. مانتوی مشکی بلندی پوشیده بود و موهاشو حسابی پوشونده بود.با تعجب نگامون کرد و از میلاد پرسید: _این کیه؟ میلاد کاغذ ها و پوستری هایی که پخش و پال شده بودند و مرتب کرد و گفت: _منم نمی دونم یهو ظاهر شد و کاسه کوزه منو به هم ریخت. باز چرخیدم و به بیرون نگاه کردم اون سه تا هنوز داشتن اون دور و بر می پلکیدن. پوفی کردم و حیرون موندم چکار کنم که دختر اومد جلو وگفت: _مزاحمتن؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻