eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
37هزار عکس
17.5هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا دست ماکان را کشید و گفت: -اصلا پاشو بریم تو حیاط اینجا بیشتر بمونی منحرف میشی. ماکان با خنده گفت: خسیس باشه بابا فکر کردی نوبرشو آوردی تو فامیل خودمون ریخته دختر تا دلت بخواد. و همراه ارشیا رفت توی حیاط. ماکان تو رو خدا این کت و دربیار من داره گرمم میشه. اخه چطوری می تونی تو این گرما کت بپوشی؟ ماکان نگاه عاقل اندر سفیهی به ارشیا انداخت و گفت: -لباس جزئی از شخصیته گر نمی دانی بدان. ارشیا دست برد و کت را از تن او کشید و گفت: - بده من این لحاف و مسخره. بعد شروع به قدم زدن کردند. ماکان گفت: -واقعا تو نبودی زیاد خوش نمی گذشت. ارشیا به خرده سنگی لگد زد و گفت: -نمی دونستم اینقدر محبوبم. ماکان به شانه اش کوبید و گفت: -چکار کنم هفت هشت سالی عادت کرده بودم سایه به سایه همرام باشی تو این سه سال خیلی سخت گذشت 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻