eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
37هزار عکس
17.5هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 داغ دل ترنج با این حرف تازه شد. با صدای لرزانی گفت: -ولی بعضی ها هستند که از روی ظاهر قضاوت می کنند. ماکان همان موقع فهمید که پای پسری به دل خواهر کوچکش باز شده. این را از شعرها و حرف ترنج فهمید ولی کی بود که ترنج را تا این حد آزرده بود. ناگهان خشمی عظیم توی دلش احساس کرد. دلش نمی خواست حتی به این فکر کند که کسی ترنج را آزرده خاطر کرده است. انگار نسبت به آن ناشناس کینه ای به دل گرفته بود.دلش نمی خواست ترنج را وادار به حرف زدن کند باید شرایط را آماده می کرد تا ترنج خودش بخواهد و بگوید.پس پیشانی اش را بوسید و گفت: -اونی که جنس شناس باشه از روی ظاهر قضاوت نمی کنه. اگر کرد بدون همش ادعا بوده. ترنج لبخند زد و اشکش را پس زد. -می بینم امشب اسپرت پوشیدی؟ ماکان دستی به سرش کشید و گفت: -چکار کنم بس که هر کی از راه رسید و یه چیزی بارمون کرد گفتیم یه بارم اسپرت بپوشیم ببینیم چی توشه. -به نظرمن که عالیه بعد ماکان را خریدارانه برانداز کرد و گفت: -می گم می خوای مخ شیوا رو بزنم کلا بیاد طرف خودمون.آسونه ها آخه تو از استاد مهرابی خیلی سر تری. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻