🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_274
ماکان از کنارش گذشت و گفت:
-نه من تضمین می کنم همه نمکن.
ارشیا به سس قرمز روی سالاد اشاره کرد و گفت:
-اون که سس فلفل نیست احیانا.؟
ترنج بالاخره سکوتش را شکست و در حالی نگاهش به
سبدهای نانی بود که اوریب و با فاصله می چید گفت:
-فکر کنم امشب می خواین تمام شیطنتای منو یادآوری کنین؟
ارشیا از خوشی روی پا بند نبود.بالاخره او را به حرف گرفته بود.ماکان دوتا ژله پرتقالی داد دست ارشیا و
گفت:
-امشب اگه صبحم بشه لیست خرابکاری های جناب عالی تمام نمیشه.
ترنج اخم کوچکی به ماکان کرد و گفت:
-داداش تو دیگه طرف منو بگیر.
ماکان ابروهایش را برد بالا و گفت:
- ای وای که نقطه ضعف دادم دستت.
ارشیا درحالی که ژله های آلبالویی را از دست آتنا می گرفت و می گذاشت روی میز گفت:
- قضیه نقطه ضعف چیه؟
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻