eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
37هزار عکس
17.5هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
﴾﷽﴿ ❤️ ❤️ خواهر اولم مریم بیست و سہ سالہ بود و یڪ پسر سہ سالہ داشت! نساء خواهر دومم باردار بود. هردو تا اول دبیرستان درس خواندہ بودند و ڪمے بعد از ترڪ تحصیل ازدواج ڪردند. تقریبا اجبارے! نورا نوزدہ سالہ بود و دیپلم ریاضے داشت. همہ میگفتند مخ است! گاهے خودش صدایش را ڪلفت میڪرد و مثل لات ها میگفت:نورے بے مخ! او لات بازے درمیاورد و من و یاسین غَش غَش میخندندیم. او میگفت نورے،پدرم میگفت نورے،مادرم مے گفت نورے،همہ مے گفتند نورے من سر این هم لج داشتم میگفتم نورا! چونن نامش در شناسنامہ نورا بود،برایش ڪہ قرآن باز ڪردند سورہ ے نور آمدہ بود،ثبت احوال پسوند "ا" بہ اسمش داد. مخ بودن بہ چہ دردش میخورد وقتے بہ "مخش" بها نمیدادند! تازہ نامزد ڪردہ بود و از آرزوهایش تا حدے گذشتہ بود! آرزو نہ! رویاهایش! خیلے از چیزهاے سادہ براے ما رویا بود! نورا شانس آورد پدرم پسرے سر بہ زیر و فرهنگے را برایش انتخاب ڪرد. دیوانہ ے "طاها" یا بہ قول خودش آقاے معلمش بود. تصمیم داشت بعد از برگزارے مراسم عروسے بہ ڪمڪ طاها درسش را ادامہ بدهد. من هم دختر ڪوچڪ خانوادہ و خوش قدم! خوش قدم بودم چون بعد از من یاسین بدنیا اومد! البتہ با دہ سالہ اختلاف سنے! سال آخر دبیرستان را میگذراندم، با خواهرهایم ڪمے فرق داشتم میخواستم ڪمے بجنگم! بہ اندازہ یڪ ڪنڪور دادن! زیر بار خانہ ے شوهر نمیرفتم! پدرم عقیدہ داشت دانشگاہ براے دختر خوب نیست و چشم و گوشش را باز میڪند،دیپلمم را میگرفتم بَسَم بود! ولے من عاشق رشتہ ے تحصیلے ام "علوم انسانے" بودم،میخواستم حقوق بخوانم،منِ ناحق دیدہ حق بگیرم! براے خودم زندگے ڪنم،اختیارم دست خودم باشد،حسرت چند تڪہ لباس رنگے یا لاڪ زدن در خانہ بخاطرہ تعصبات پدرم روے دلم نماند! رسیدیم سر ڪوچہ،یاد شیشہ استون افتادم! ڪمے با سطل زبالہ ے آبے رنگ فاصلہ داشتیم، ڪولہ ام را از روے دوشم برداشتم و و آرام دست یاسین را رها ڪردم! زیپ ڪولہ را باز ڪردم و شیشہ را برداشتم. نزدیڪ سطل زبالہ شدم،بوے زبالہ ها زیر بینے ام پیچید اخم هایم بخاطرہ استشمام بوے بد درهم رفت با دست چادرم را روے بینے و لب هایم ڪشیدم،استون را داخل سطل زبالہ ے آبے رنگ انداختم. همہ ے این گانگستر بازے ها براے یڪ لاڪ زدن در خانہ بود! پدرم اسلام خودش را داشت،من اسلام خودم را! دوبارہ با یاسین راہ افتادیم،باد از پشت چادرم را بہ بازے گرفت. ڪمے سرم را عقب برگرداندم تا چادرم را جمع ڪنم،سرم را ڪہ برگرداندم دیدم گود بردارے خانہ ها شروع شدہ.... نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 بچه ها به نظر میام. بعد از مدرسه هم رفته بودم و روپوش مدرسه تنم بود. نمی دونم چه فکری کرد ولی زیاد طالب نبود جواب بده. گفت: _بستگی داره چه رنگی بخوای بزنی _م خوام خیلی گرون نشه. فروشندهه که معلوم بود کنجکاو شده گفت: _نقاش خودش میدونه چقد رنگ می خواد. منم نمی دونم خل شده بودم اصلا نمی فهمیدم دارم با کی حرف میزنم گفتم: _نقاش؟ آره بابام پیکاسو رو برام خبر کرده بیاد روی دیوار اتاقم هنر نمایی کنه. خیر سرم باید خودم رنگ بزنم. شاگرد طرف که نمی دونم اون ته مغازه داشت چکار می کرد با شنیدن این حرف نگام کرد و گفت: _خودت می خوای اتاقتو رنگ کنی؟ بعدم یه نگاهی به قد و قواره من انداخت که فهمیدم منظورش اینه که با این قدت چه جوری میخوای اتاقتو رنگ کنی! منم حرصم گرفته بود گفتم: _بله؟ فروختن رنگ به افراد زیر هیجده سال ممنوعه؟ شاگرده پخی زیر خنده زد و صاب کارش یه اخم وحشتناکی بش کرد که طرف دست و پاشو جمع کرد. بعدم گلوشو صاف کرد و مشغول کار خودش شد. حسابی دیرم شده بود. می دونستم یه دقیقه دیر کنم مامان کل بیمارستانا و پزشک قانونی رو دنبال جنازه من گشته و احتمالا متن نامه گم شدن من و هم برای روزنامه های فردا اماده کرده یه عکسم روش. https://eitaa.com/piyroo 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻