🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_55
فکر میکردن تنبیه روی من اثر کرده بود.
دلم می خواست کاری کنم که بفهمن بخاطر این نیست ولی اصلا دل و دماغ نداشتم.
فکر نمی کردم ندیدن ارشیا اینقدر بد باشه.
ولی تنبیه هر بدی که داشت یه مزیتم داشت که نمره های پایان ترمم خیلی خوب شد.
چون روزا از بی کاری خودمو با کتابام سرگردم می کردم آخر ترمم که بود تقریبا قبل از امتحانات بیشتر کاتابمو یه دور خونده
بودم.
اینم کمک کرد تا نمره هام خوب بشه.
تعطیلات شروع شد.
تابستون دوست داشتنی من.
کلی برنامه داشتم برا تابستونم.
کلاس زبان که مثل همیشه تو برنامه بود. این بار تصمیم داشتم جدی دنبالش کنم چون از وقتی کلاس می
رفتم می تونستم بعضی شعرای آهنگایی رو که گوش میدم بفهمم. و این خودش شد یه انگیزه برام که زبان و جدی
دنبال کنم.
جلوی آینه وایساده بودم و داشتم برای بار هزارم خودمو برانداز می کردم.
دستم و یک هفته ای بود باز کرده بودم و دیگه راحت شدم. وقتی دستم و باز کردم اولین کاری که کردم بود این بود که رفتم یه حمام حسابی.
قبلش مجبور بودم با کلی سلام صلوات و کمک مهربان سر و بدنم و بشورم.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻