🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_56
آرزو داشتم راحت برم زیر دوش وایسم.
خدا رو شکر مهمونی افتاده بود برای این موقع که من دستم و باز کرده بودم.
برای اولین بار توی عمرم داشتم یه تاپ دخترونه می پوشیدم .
رنگش سورمه ای و آسیتانش سه رب بود و چند تا منگوله خوشکلم جلوش آویزیون بود..
مامان تقریبا ذوق مرگ شده بود و فکر میکرد نصایح گوهر بارش رو مغز من بالاخره اثر کرده.
ولی درواقع اینا همه حاصل سفارشات آنی عزیزم بود.
واقعیتش دیگه خودمم دوست داشتم یه ذره از اون حالت دربیام.
با اینکه شلوار جین هنوز به قوت خودش باقی بود ولی مامان به همین تاپ دخترونه هم راضی شده بود.
البته یکی دو بار از تیرگی رنگش ایراد گرفت که منم اهمیتی ندادم.
دلم می خواست ببینم فرضیه های آنی درست در میاد یا نه.
چون داشتم می رفتم خونه ارشیا اینا.
می خواستم ببینم عکس العملش چیه در برابر تغییرات من.خواهرش برگشته بود و
مامانش اینا یه مهمونی داده بودن و مارو دعوت کرده بودن.
خواهرش ترم اول مدریت بود و من خیلی ندیده بودمش چون تهران دانشگاه قبول شده بود و از وقتی رفت و امد ما با اونا زیاد شده بود یکی دوبار بیشتر ندیده بودمش که
اونم زیاد با هم صمیمی نشدیم.
آنی سفارش کرده بود موهامو هم باز بذارم.
گفته بود نری عین این بچه های پیش دبسیتانیا موهاتو خرگوشی یا دم اسبی ببیندی.
وقتی یاد حرفش افتادم خنده ام گرفته بود. موهام وباز گذاشتم ولی
فرق کج بازم به قوت خودش باقی بود.
یه طرف موهامو با یه گیره کوچیک دادم عقب و به خودم نگا کردم.بد نشده بودم.
حالا رسیده بودم به سخت ترین قسمت کار که اونم آرایش بود.
آنی گفته بود کاری کنم که توی چشم بیام.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻