eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 تازه یادم اومد یه ته آرایش دارم. لبم و گاز گرفتم و با خودم گفتم: حالا که به چشم بابا اومدم حتما ارشیام می بینه.اینقدر ذوق کردم که الکی خندیدم. بابا هم با خنده گفت: _خدا رو شکر داشتم فکر میکردم آروزی داشتن یه دختر نرمال به دلم می مونه. بالاخره بعد هر حرف خوب یه زد حالم باید بزنه . من کجام غیر نرماله؟ بعد به موهام اشاره کرد و گفت: _اونا رو از روی چشت بزن کنار دوباره مامانت شاکی میشه. موهامو با حرکت سر از روی چشمم کنار زدم و گفت: _بابا مارو کشتی با این سوری جونت.بابا خندید و نشست کنارم و گفت: _چه کنیم مایم و همین یه سوری جون. مامان از اتاق اومد بیرون. با یه آرایش کامل مو و صورت. لباس شب آستین کوتاه مشکی رنگی هم پوشیده بود. بابا با یه حضی نگاشمی کرد که خنده ام گرفته بود با آرنج زدم به پهلوشو گفتم: _بابا اینجا بچه نشسته زشته. بابا سرخوش خندید وصورتم و بوسید و بلند شد. _بچه تو کار بزرگترش فضولی نکنه.بعد به طرف مامان رفت و صورت اونم بوسید: _امشب ستاره مجلس سوری خودمه. صدای اوقی از خودم در آوردم و گفتم: _بابا بسه دیگه این کارا از شما بعیده بابا دست انداخت دور کمر باریک مامان و گفت: _عشق سن و سال نداره تازه هرچی بگذره مثل شراب جا افتاده تر میشه 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻