eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
37هزار عکس
17.5هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -خبرای خوب یه کاری داشتم باهات. -چه کاری؟ -باید پاشی بیای اینجا عملیه ابروی ماکان بالا رفت: -رامین بساط گند کاری اون دفعه که به راه نیست؟ -اکه هه که ماکان چقدر تو ضد حالی پسر. ماکان دکمه های پیراهنش را باز کرد و گفت: -به جون خودم بابابزرگ منم دیگه از اون چیزا استفاده نمی کنه. -خدا رحمت کنه امواتت و ولی بابا بزرگ من جون به عزرائیل نمی ده برای اینکه می ترسه اون دنیا از این چیزا نباشه. ماکان بلند خندید و یک آستین پیراهنش را بیرون آورد و موبایلش را دست به دست کرد. و گفت: -حالا چکار داری؟ -یک کاری که فقط خودت تخصصش و داری. بیا یکی از بچه ها کارش بد گیره. ماکان کمدش را باز کرد و گفت: -کجا بیام؟ -بیا آپارتمان محسن. بیا بد نمی گذره. ماکان یکی از پیراهنش هایش را بیرون کشید و روی تختش انداخت و گفت: -اگه بی خودی منو این همه راه کشیده باشی اونجا خرخره تو می جوم. -نه کار واجبه زود اومدی ها -باشه الان راه می افتم. -راستی عشقت کجاست؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻