eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35هزار عکس
16.3هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 همسر استاد از انها خداحافظی کرد و داخل رفت. ولی استاد اینقدر ایستاد تا انها از کوچه خارج شدند. ترنج با ذوق به تابلو خیره شد و بلند خواند: "از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر یادگاری که در این گنبد دوار بماند." وای ارشیا می دونی کارای استاد چقدر قیمتشونه. ارشیا به شوق او لبخند زد وگفت: -شب خوبی بود. فکر نمیکردم این استادت اینقدر ساده و خودمونی باشه. ترنج سر تکان داد و گفت: -می دونی استاد بچه نداره. یعنی نمی تونن بچه دار شن. برای همین اینقدر با بچه ها جوره. ارشیا با تعجب به او نگاه کرد و گفت: -نگفته بودی. ترنج شانه ای بالا انداخت و گفت: -برای خودشون که مهم نیست. استاد میگه ما ها مثل بچه هاشیم. ارشیا پراند: _حتما تو هم عزیز بابایی؟ ترنج چشمهایش را باریک کرد و به ارشیا خیره شد.ارشیا پوفی کرد و گفت: _چرا اینجوری نگاه می کنی؟ منظوری نداشتم. استاد آدم متشخصیه. همین یک جلسه برای شناختنش کافی بود. بعد .. برای اینکه خیال او را راحت کند گفت: -من مشکلی با اومدنت به این جلسه ها ندارم. ترنج ذوق زده گفت: -وای ارشیا مرسی. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻