🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_97
ومیوه ها رو ریختم تو سینک ظرف شوئی.
تند تند شستم و خشکشون کردم. و چیدم توی ظرف کریستال پایه دار.
بعدم ظرف و بردم تو پذیرائی. دلم می خواست می فهمیدم
جریان چیه ولی دیدم خیلی ضایس بشینم جایی که ربطی به من نداره.
آخرین لحظه به ماکان گفتم:
_چیزی دیگه ای احتیاج ندارین.؟؟
_نه برو دستت درد نکنه.
دیگه بیشتر نتونستم بمونم. از حرفاشون یه جورایی معلوم بود که خانم سهیلی
قراره به شرکت اضافه بشه.
وای خدا یعنی هر روز قراره ارشیا این خانمه رو ببینه.خوشکل بود و تازه یه دونه از
موهاشم معلوم نبود.
خوب معلومه تمام معیارای ارشیا رو داره.
آویزون برگشتم تو اتاقم. احساس می کردم دیواری
اتاق دارن بهم فشار میارن.
واقعا از این رنگ سیاه خسته شده بودم.
دلم می خواست رنگ دیوارها رو عوض کنم.
فکر نمی کردم اینقدر زود خسته بشم.مطمئنا این بارم مجبور بودم خودم رنگ بزنم.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻