#ڪرامات_شهدا
📝خاطره اے از زبان مادر شهید سید حسین گلریز
💛زغال هاے غیبی
■حسین، نوزاد بود؛ زمستان بود و هوا هم سرد. آن زمان براے گرم شدن خانه از ڪُرسے هاے زغالے استفاده مے ڪردیم. زغال مان تمام شده بود، به همسرم گفتم: «برو زغال بخر بچه مریض مے شه.»
با شرمندگے گفت: « امروز را یه جورے سر ڪن فردا حتماً مے خرم.»
غروب همان روز، درب خانه مان به صدا در آمد . رفتم دم در، دیدم فردے یک ڪیسه زغال آورده، گفتم: «این زغال را چه ڪسے داده؟»
گفت: «آقاے گلریز خریده و گفته به این آدرس بیارم. منزل گلریز همینجاست؟»
گفتم:« آره، همینجاست.»
زغال را گرفتم خیلے خوشحال شدم، ڪُرسے را آماده ڪردم تا خانه گرم شود. شب، همسرم به خانه آمد گفتم: «دستت درد نڪنه عجب زغالے خریدی!»
با تعجب گفت: «زغال چیه؟ من زغال نخریدم.»
من هم متعجب شدم و گفتم: «یه نفر زغال آورد و گفت تو فرستادی.»
گفت: «نه! من ڪه گفتم الآن پول ندارم فردا تهیه مے ڪنم. من زغال نخریدم.»
حیرت زده شده بودیم، یعنے چه ڪسے بود ڪه برایمان زغال آورده بود؟
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo