علی آقا صفات بارز خیلی زیادی داشت. خوش خلقیاش یکی از این موارد است که آشنا و غریبه به آن اذعان دارند😊.
ساده زیست هم بود و خیلی اهل مادیات نبود. اگر میشنید یک نفر احتیاج دارد، ولو شده با فرستادن غذا به خانهشان سعی میکرد کمکی کرده باشد،☝️ اما نکتهای که من در زندگی با ایشان آموختم، صبر در مسائل و مشکلات است.👌 همسرم آدم صبوری بود و این صبر را به من هم منتقل کرد. وگرنه داغ رفتنش را نمیتوانستم تحمل کنم.😔 اینها به خاطر اعتقاداتشان رفتند و این اعتقادات آنقدر ارزش دارد که برایش جان داد. همینها ما را آرام میکند. من شاید هرگز فکر شهادت علی را نمیکردم، ولی حداقل خوشحالم که در راه درستی او را از دست دادم💔
🌹شهید مدافع حرم علی نظری
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
دو مرتبه بهشت را دیدم
یڪ بار در چشمهایش
و یڪ مرتبه در خنده اش ...
#اےلبخندتمایهےآرامشم
🌷🌷🌷🌷🌷
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#چرا_حجاب؟
💬 شاید این سؤال برای شما هم پیش اومده که چرا باید پوشش خانمها از آقایون بیشتر باشه؟!
♻️جالبه بدونید مرکز میل جنسی در مغز مردها دو برابر خانمهاست...
و اونها تو ذهنشون بیشتر از خانمها به #رابطه_جنسی فکر میکنن💭
🔺این فکر با دریافت بوی #عطر و دیدن صحنههای #تحریک_کننده تو فضای واقعی و مجازی و اختلاط با زنان، بیشتر میشه... در حالی که برای خانمها فقط روزهای خاصی البته بسیار کمتر این اتفاق میافته.
♦️در نتیجه بدپوششی زنان و تحریک مدام مردها در سطح جامعه، و ارضا نشدن مکرر مردها، باعث فشارهای روحی اونها و در نتیجه ایجاد استرس میشه و این استرس میتونه باعث رفتارهای ناهنجار و انواع انحرافات جنسی بشه ...
📖منبع: کتاب «عفاف و حجاب از دیدگاه نوروبیولوژی»، ص ۳۸، ۳۹ و ۵۳
#حجاب
#من_ماسگ_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
بهترین خاطره زندگی اش دیدار با حاج قاسم سلیمانی بود🌹
شهید حسینی از فعالان عرصه جهادی و فرهنگی در حوزه مهاجرین بود که با تشکیل ستاد ویژه خادمین در حماسه اربعین حسینی خدمت می کرد🍃 و با تشکیل هیئت شهدای گمنام افغانستانی و دوره های آموزشی ویژه مهاجرین قدمهای اثرگذاری را در جهت توانمندسازی دانشجویان و جوانان افغانستانی در ایران برداشت.👌
دلیل توان مدیریتی به سرعت فعالیت های فرهنگی و تربیتی عمیقی را پایه گذاری کرد.
با کمک حاج حسین یکتا و حمایت بنیاد کرامت رضوی با تحت پوشش قرار دادن ۲۰۰ نفر از نخبگان نوجوان افغانستانی به دنبال کادرسازی برای نیروهای انقلابی آینده افغانستان بود.🌹
چندین سال پیاپی با جمع آوری کمک ها، هزینه اتوبوس خادمان اربعین افغانستانی را تامین می کرد و بزرگ ترین موکب خادمان افغانستانی را در مرزهای ایران می زد.👌
شهید مدافع حرم محمد جعفر حسینی
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وداع سوزناک فرزند شهید جهادگر بسیجی جمال کریمی با پیکر مطهر پدرش
🔹شب گذشته تروریستهای مزدور دو بسیجی را در منطقه اورامان در حال توزیع بستههای کمک مومنانه برای مستمندان را به شهادت رساندند.
#شادی_روحش_صلوات
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
چقدر خون دادیم تا حفظ شود این خاک...
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿
❤️ #رمان_آیه_های_جنون
❤️ #پارت_5
خواهر بزرگم مریم،روے دو زانو ڪنار در ورودے نشستہ بود،چادر مشڪے اش روے شانہ هایش افتادہ بود و در حالے ڪہ دست چپش را روے دهانش گذاشتہ بود آرام اشڪ میریخت.
بدون اینڪہ سرم را برگردانم در را بستم،بہ سمتش دویدم و ڪنارش زانو زدم.
بہ صورتش زل زدم:چے شدہ آبجے؟
سوال بیخودے پرسیدم،خب مشخص بود!
باز با حسام،همسرش دعوایش شدہ بود!
دستش را از روے صورتش برداشت و با بغض گفت:هیچے!
نگاهم بہ ڪنار لبش افتاد،رد خون تا زیر گردنش ادامہ داشت و جاے چهار انگشت!
اخم هایم در هم رفت:باز این....
ادامہ ندادم،نمیخواستم چیز بدے بگویم.
نورا در حالے ڪہ لیوان آب قندے در دست داشت و با قاشق محتواے لیوان را هم میزد وارد حیاط شد و رو بہ من گفت:سلام فسقل خستہ نباشے!
آرام جواب سلامش را دادم،انگشت اشارہ ام را روے صورت مریم ڪشیدم.
قلبم تیر ڪشید،انگار بہ من سیلے زدہ بودند.
چشمانِ عسلے رنگ اشڪ آلودش را بہ چشمانم دوخت و سپس دوبارہ نگاهش را گرفت،با حرص گفت:نذاشت بچہ مو بیارم عوضے!
نورا نگاهے بہ من انداخت و لیوان را رو بہ روے مریم گرفت:بیا بخور آب بدنت رفت انقد اشڪ ریختے.
مریم بدون اینڪہ بہ لیوان نگاہ ڪند با دست پسش زد:نمیخورم.
رو بہ نورا گفتم:مامان ڪو؟
نورا همانطور ڪہ وارد خانہ میشد گفت:قبل از اینڪہ مریم بیاد رفت بیرون.
وارد خانہ شد.
خواستم چیزے بگویم ڪہ صداے زنگ در آمد،بلند شدم،صداے نورا از داخل خانہ آمد:ڪیہ؟!
چند لحظہ گذشت اما در را باز نڪرد،نورا با عجلہ بہ سمت ما آمد و گفت:حسامہ!
مریم بلند شد،چادرش را از روے دوشش برداشت و انداخت داخل خانہ.
خواست بہ سمت در برود ڪہ مانعش شدم:آبجے صبر ڪن،الان باز یہ ڪارے میڪنہ.
ڪولہ ام را از روے دوشم برداشتم و ڪنار در ورودے گذاشتم،همانطور ڪہ ڪش چادرم را سفت میڪردم گفتم:من میرم!
مریم اخم ڪرد و با عصبانیت گفت:لازم نڪردہ،همین موندہ بہ توام....
صداے محڪم ڪوبیدن بہ در باعث شد حرفش نصفہ بماند،دندان هایش را با حرص روے هم فشار داد و گفت:دیگہ شورشو درآوردہ!
خواست بہ سمت در برود ڪہ بازویش را گرفتم،نگاهے بہ نورا انداختم.
صداے حسام بلند شد:چرا درو باز نمیڪنید؟!
سپس دوبارہ زنگ را زد.
هر سہ بہ در نگاہ میڪردیم،نورا آرام گفت:بذار انقد در بزنہ دستش بشڪنہ!
سپس دستش را دور شانہ ے مریم حلقہ ڪرد و ادامہ داد:بیاید بریم تو!
دوبارہ صداے حسام بلند شد:درو باز میڪنید یا از دیوار بیام!
نورا دهانش را ڪج ڪرد و گفت:بسم اللہ مگہ دزدہ؟!
خندہ ام گرفت،مریم نگاهے بہ نورا انداخت و چیزے نگفت!
نورا گفت:خب حالا!من چے ڪار ڪنم خودش میگہ از دیوار میام!
سپس بلند رو بہ در گفت:آقا حسام از دیوار بیاید عادت دارید دیگہ،هر شب هر شب!
خندہ ام شدت گرفت،نورا آرام با مشت بہ بازوے مریم ڪوبید و با خندہ گفت:بیخیال بابا!
دوبارہ حسام بہ در ڪوبید:بزرگ این خونہ نیس؟!
اینطور نمیشد!
سرفہ اے ڪوتاہ ڪردم و بہ سمت در رفتم.
همانطور ڪہ انگشت اشارہ و شصتم را براے باز ڪردن در میبردم جلو گفتم:چرا درو میڪوبے؟! همسایہ ها ریختن بیرون!
در را باز ڪردم،اما فقط ڪمے!
بہ زور ڪمے از نصف صورتش را میدیدم،با دست مدام روے تہ ریشش میڪشید،صورتش از شدت خشم ڪمے قرمز شدہ بود،نگاهش ڪہ بہ من افتاد گفت:برو ڪنار!
سپس بلند گفت:مریم!
خواست وارد بشود ڪہ محڪم در را گرفتم،خونسرد گفتم:شما تشریف ببرید تا احضاریہ ے دادگاہ بیاد!
بہ صورتم زل زد،پوزخندے روے لبانش نقش بست،با خندہ گفت:جدے جدے فڪر ڪردے وڪیل میشے خانم ڪوچولووو؟!دارے تمرین میڪنے؟!
بدون هیچ واڪنشے جوابش را ندادم،خواستم در را ببندم ڪہ دستش را لاے در گذاشت.
نگاهے از پا تا صورتم انداخت و گفت:آخہ اون بابات میذارہ؟!
اخمانم در هم رفت.
حق نداشت بہ پدرم توهین ڪند!
با حرص گفتم:حواست بہ حرف زدنت باشہ!
ادامہ داد:همہ تون یہ مشت عقیدہ اید!
صداے مریم بلند شد:دهنتو ببند حسام!
حضور مریم را ڪنارم احساس ڪردم،با حرص گفت:گمشو برو،دیگہ ام نبینمت تا دادگاہ!
حسام آرام گفت:زبون در آوردے!
با حرص گفتم:داشت،نمیخواست واسہ بے ارزشے مثل تو خرجش ڪنہ!
حسام با عصبانیت انگشت اشارہ اش را بہ سمت من گرفت:مراقب باش چے از دهنت بیرون میاد!
خونسرد گفتم:مثلا مراقب نباشم چے میشہ؟!
صداے امیرمهدے بہ گوشم خورد،پسر سہ سالہ ے مریم.
پشت پاے پدرش بُغ ڪردہ بود،ڪم ماندہ بود گریہ ڪند!
تازہ متوجہ ش شدم!
نویسنده :
#لیلی_سلطانی 💕
من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿
❤️ #رمان_آیه_های_جنون
❤️ #پارت_6
بدون اینڪہ چشم از امیرمهدے بگیرم گفتم:نورا بیا درو نگہ دار!
حسام متعجب نگاهم ڪرد!
نورا ڪنارم آمد و در را گرفت،سریع وارد ڪوچہ شدم،حسام با شڪ نگاهم میڪرد،بدون اینڪہ نگاهش ڪنم ڪنارش رفتم و دستانم را بہ سمت امیرمهدے دراز ڪردم:بیا خالہ!
امیر مهدے لبانش را غنچہ ڪرد نگاهے بہ پدرش و سپس بہ من انداخت و سریع بغلم آمد.
حسام دستش را بہ سمت من دراز ڪرد و گفت:ڪجا میبریش؟!
چندتا از همسایہ ها نگاهمان میڪردند،خواست بہ سمتم بیاید ڪہ سریع امیرمهدے را بہ سمتش دراز ڪردم،پاهاے امیرمهدے در هوا بلند شد و خورد بہ صورت حسام.
با دست صورتش را گرفت،سریع نورا را بہ داخل حیاط هل دادم وارد خانہ شدم،در را بستم.
نفس نفس زنان بہ در تڪیہ دادم،مریم و نورا با چشمانے گرد شدہ نگاهم میڪردند.
نورا همانطور ڪہ بہ من خیرہ شدہ بود گفت:اوہ!اَڪشن!
هر سہ باهم زدیم زیر خندہ.
در مشڪلات هم میخندیدیم!
امیدمهدے از بغلم پایین رفت و بہ سمت مریم دوید،مریم محڪم در آغوشش گرفت.
صداے حسام بلند شد:دارم براتون!
نورا در حالے ڪہ وارد خانہ میشد گفت:برم یہ پارچ آب قند درست ڪنم بخوریم.
در اتاق خواب روے شڪم دراز ڪشیدہ بودم و ڪتاب عربے ام پیش رویم باز بود،یاسین هم رو بہ رویم مشغول نوشتن از روے درسش بود.
امیرمهدے هم روے ڪمرم دراز ڪشیدہ بود و با ریشہ هاے شالم بازے میڪرد،دستم را زیر چانہ ام گذاشتہ بودم و با چشمانم متن ڪتاب را میخواندم.
صداے صحبت ڪردن پدرم و مریم مے آمد.
مریم تقریبا داد میزد!
حسام ڪہ عصر حریف ما نشد،رفتہ بود محل ڪار پدرم و گلہ ڪردہ بود.
نورا حوصلہ ے بحث نداشت،با طاها بیرون رفت.
من و یاسین و امیرمهدے هم براے نخودسیاہ در اتاق چپیدہ بودیم.
صداها نمیگذاشت تمرڪز ڪنم،بہ امیرمهدے گفتم:جیگر خالہ!
امیرمهدے بلند گفت:جاااانہ جیگر!
خندہ ام گرفت،نورا یادش دادہ بود.
_میشہ گوشامو بگیرے؟
_چَش!
دو دستش را روے دو گوشم گذاشت،صداها بلندتر شد.
حسام هم بلند صحبت میڪرد.
یاسین نگاهے بہ در اتاق انداخت،گرفتہ بود.
صورتش را بہ سمت من برگرداند،لبخندے زدم و دوبارہ سرم را پایین انداختم.
یڪے چند تقہ بہ در زد،امیرمهدے سریع از روے ڪمرم بلند شد و بہ سمت در دوید.
همانطور ڪہ دستش را براے گرفتن دستگیرہ ے در بالا میبرد روے پنجہ هاے پاهایش ایستاد و با ڪمے تقلا دستگیرہ را ڪشید.
پدرم در چهارچوب در ظاهر شد.
از روے زمین بلند شدم.
پدرم دستے بہ سر امیرمهدے ڪشید و گفت:با دایے یاسین برید حیاط بازے ڪنید.
امیرمهدے سرش را بہ سمت یاسین برگرداند،یاسین بہ من چشم دوخت.
بہ یاسین گفتم:برید داداش!
یاسین با اڪراہ بلند شد و دست امیرمهدے را گرفت،باهم از اتاق خارج شدند.
حسام نزدیڪ در نشستہ بود و با اخم بہ من زل زدہ بود.
#ادامہ_دارد...
نویسنده :
#لیلی_سلطانی 💕
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت729
🎥#کلیپ_شهدایی
کدام شهیدشمارامتحول میکند؟
اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عج).
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
#27تیرماه_سالروزشهادت_روحانی_شهیدمیرهاشم_رحیمیان_گرامیباد
یکم آبان 1334، در شهرستان پیرانشهر دیده به جهان گشود. پدرش میراسد، بازاری بود و مادرش گلزار نام داشت. تا چهارم متوسطه درس خواند. سپس به فراگیری علوم حوزوی تا (سطح1) پرداخت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و هفتم تیر 1359، در روستای بند ارومیه توسط گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مدفن او در باغ رضوان همان شهرستان قرار دارد. برادرش میرمحمد نیز به شهادت رسیده است.
#وصیتنامه
#روحانی_شهیدمیرهاشم_رحیمیان
ملت قهرمان و بيدار و شهيدپرور ايران! اين پيامي از سربازي است كه خون ناقابل خود را در راه اعتلاي وطن اسالمو اسلام عزيزمان كه با خون هزاران هزار شهيد و معلول به ثمر رسيده است نثار كرد تا اسلام عزيز زنده و جاويد بماند. شما ملت مسلمان ايران كه هميشه يار و ياور امام امت رهبر عظيم الشان قائد عزيز بودهايد هميشهوحدت كلمه را حفظ كنيد و گوش به حرف مزدور اجنبي ندهيد تا موجب دلزدگي رزمندگان از جان گذشته درجبهههاي جنگ نگردد و اسلام عزيز به رهبري امام امت به دورترين نقاط جهان صادر گردد و پرچم لا اله الا الله را برقله قاف جهان وحدت و يكپارچگي برافراشته گردد.
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄