8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری 📲
اونی که غریب تر از حسینه😔
#شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام🖤🥀
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_421
.ماکان با لبخندی که نمی توانست جمش کند از اتاق خارج شد با سرزنش به خودش گفت:
"چطور این همه وقت نفهمیدم؟ سه سال. بیچاره
خواهر کوچولوم. باید ارشیا رو یه فصل کتک بزنم حتما. پسره مزخرف."
از پله پائین رفت. مادر و پدرش هنوز توی
سالن نشسته بودند.
ماکان صاف رفت طرف پدرش و نشست کنارش.
-بابا
مسعود به ماکان نگاه کرد.
-چیه؟
ماکان کمی حرفش را توی دهان چرخاند و گفت:
-یه خواستگار برا ترنج پیدا شده
و بعد از این حرف به پله نگاه کرد.سوری خانم
با تعجب پرسید:
-خود ترنج بهت گفت؟؟
ماکان خنده اش گرفت.
-نه مامان او بنده خدا خواستگاره به من گفت.
مسعود عینکش را برداشت و گفت:
-خودت می دونی ترنج نمی خواد ازدواج کنه.
-بله می دونم.
-خوب چرا بش نگفتی؟
-خوب خودش می دونست.
سوری خانم باز هم با تعجب گفت:
- می دونست؟
ماکان سر تکان داد که مسعود پرسید:
-پس آشناست
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_422
ماکان به پدر و مادرش نگاه کرد و گفت:
-ارشیا.
سوری خانم واقعا شوکه شده بود ولی مسعود با لبخند به
پشتی مبل تکیه داد و گفت:
-پس بالاخره گفت
ماکان و سوری خانم این بار با دهان باز به مسعود نگاه کردند. سوری
خانم با لکنت گفت:
- تو... می دونستی.
مسعود یک نگاه به همسرش و یک نگاه هم به ماکان انداخت و گفت:
-نه کاملا. ولی از رفتارش حدس زده بودم. کاملا معلومه بی تجربه اس تو این زمینه
و زیر لبی خندید. به دنبال او ماکان هم خنده اش گرفت. ولی سوری خانم با جدیت گفت:
-کجاش خنده داره؟
مسعود به چهره جدی همسرش نگاه کرد و
گفت:
-اخم نکن سوری جان بین دو ابروت خط می افته.
سوری خانم فورا اخمش را باز کرد. ماکان خنده اش بیشتر
شد و این بار سوری خانم هم خندید.
ماکان در همان حال پرسید:
-پس راضی هستین؟
سوری خانم نگاهی به مسعود انداخت و گفت:
- کی از ارشیا بهتر. الان نزدیکه ده ساله داره تو این خونه می ره و میاد. خونواده اشم که دیده و
شناخته.
و رو به همسرش پرسید:
-نظر تو چیه؟
-منم حرفی ندارم
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_423
بعد رو به ماکان گفت:
-به ترنج گفتی؟
-نه هنوز.
-خوب نظر اون شرطه.
-حالا بذارین بیان.
-نه بابا نمی شه . بگیم بیان بعد ترنج راضی نباشه اونوقت زشته چشممون تو چشم هم
می افته. غریبه نیستن که بگیم جلسه اوله واسه آشنائیه.
ماکان فکر کرد و گفت:
-من با ترنج صحبت می کنم.
و با خودش گفت:انگار تنها کسی که از دل ترنج خبر داره منم. چقدر تو داره این دختر.
بعد هم شب بخیر گفت و رفت که بخوابد.
حالا نمی دانست چطور به ترنج بگوید.
***ارشیا آرام وارد خانه شد. چراغ ها هنوز روشن بودند و معلوم
بود اهالی خانه هنوز بیدارند.
آرام در را باز کرد و وارد خانه شد.مهرناز خانم با دیدن ارشیا به طرفش امد و او را در
آغوش گرفت.
-سلام مامان
-سلام کوفت کاری. سلام و...
ارشیا مادرش را از خودش جدا کرد و با چشمانی شوخ به او
نگاه کرد:
-از استقبالتون ممنون.
چشمان مهرناز خانم به اشک نشسته بود.:
-تازه اینم کمته. باید یه کتک مفصل بخوری.
آخه بی خبر می ذاری می ری نمی گی دل من هزار راه میره.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
خداحافظ فرمانده.mp3
1.28M
||#صداییار😭
1172
آخرین گفته ها
• #شهیدمرتضیعطایی♥️ •
ملقب به ابوعلی
التماس دعا
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از این استوریا میخوای 😍
معدن استوری¹⁵ثانیه ای ازاینجا بگیرین
منبع کپی کانالا ••♥🎊✨↓↓
http://eitaa.com/joinchat/2796617737Cc5231e645a
مسابقه داریم تو کانال سنجاقه هر کی شرکت نکرده فرصت محدود از دست ندین😍👌