eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.4هزار دنبال‌کننده
34.3هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حےعلےالصلاه اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی #شهیدحامدبافنده 🍃🌹 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
‌↞شهـــــادت شهد شیرین وصاݪ است ڪ‌ه جز واصلان حقیقی بداݩ دست نمی یابند و واصلاݩ حقیقی مگر ڪسی غیر از شهـــــدا هستند❣ . شھـــ🌹ـــــید شدن اتفاقی نیست... اینطور نیست ڪه بگویی: گلوله ایی خورد و مُرد... شھید... ↞📃 رضایت نامه دارد... و رضایت نامه اش را اول حسین(ع) و علمدارش امضا مےڪنند... 💫بعد مھر حضرت زهرا(س) مےخورد... شھــــ🌹ــید 🍁قبل از همه چیز دنیایش را به قربانگاه برده... او زیر نگاه مستقیم خدا زندگی ڪرده... ↞شھادت اتفاقی نیست... 💫 سعادتےست ڪه نصیب هر ڪسی نمےشود.. باید شهیدانه زندگی ڪنی تا شهیدانه بمیرۍ... اللهم ارزقنی توفیق شهادت https://eitaa.com/piyroo
سلام آقـــــــــا جانم خجالت میکشم آقابگویم یارتان هستم که میدانی ومیدانم فقط سربارتان هستم وبا این بی وفایی ها و این توبه شکستن ها حلالم کن که عمری موجب آزارتان هستم https://eitaa.com/piyroo
یکی از اسرا به نام حسین اسکندری،آدم تو دار و پر تحملی بود. در جزیره مجنون بر اثر اصابت گلوله های آتش زا نیزارهای قسمت خشکی آتش گرفته بود. حسین لا به لای نی ها سوخته بود.فاصله ی زیادی را میان نی های آتش گرفته دویده بود.سوختگی اش به گونه ای بود که روغن بدنش روی زمین بازداشتگاه می ریخت. نگهبان ها اجازه نمی دادند او در سایه دراز بکشد،پماد سوختگی هم به او نمی دادند،پشه ها تمام بدنش را تسخیر کرده بودند. چند ساعتی که نور خورشید به بدن سوخته اش می تابید،عذاب می کشید.صدایش در نمی آمد و فقط زیر لب قرآن میخواند. به خوبی میفهمیدم حسین با آن بدن سوخته در آن گرمای سوزان تیرماه چه می کشد. بچه ها که به او دلداری دادند گفت : شاید خدا خواسته با این بدن سوخته منُ تو این گرما قرارم بده تا تو جهنم کمتر منو بسوزونه! بهش گفتم : حسین! مگه قراره بری جهنم؟ گفت:همین که خدا درجه ی حرارت جهنم رو برام کمتر کنه،راضی ام! منبع: کتاب پایی که جاماند  🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
💥💢💥 💢💥 گفــــ😡ــــت: هیچ جا اجباری نیست، این همه کشور مسلمون. گفــــ😊ـــتم: بله هیچ جا اجباری نیست، مثل ایران. گفــــ😮ــــت: وااااا❗️تو ایران حجاب اجباریه ها. گفــــ😊ـــتم: شما تو خونه تون، تو مهمونی تون حجاب دارید؟ گفــــ😒ــــت: معلومه که نه، وااااا خونه مونه ها. به کسی چه مربوط. گفـــــــ😊ــــتم: احسنت، خونه تون به کسی مربوط نیست ولی پوششتون تو جامعه به همه مربوطه، پوششِ جامعه ی ما هم همسان با دینمون انتخاب شده که با حجابی که تو دینمون واجبه همخونی داشته باشه پس شما باید طبق «قانون» یک پوشش اجتماعی خاص داشته باشی و این به معنای اجبارِ حجاب نیست. 💢💥 💥💢💥 😡 به خودمون: خودمون که معنی قانون پوشش رو می فهمیم، لااقل با خودمون صادق باشیم. https://eitaa.com/piyroo
در نزدیکی میدان دفاع مقدس شهر بجنورد، مرکز استان خراسان شمالی، که وسط آن مجسمه رزمنده ای قرار دارد، تپه ای نورانی است که صدها شهید گلگون کفن انقلاب اسلامی، کنار امامزاده عباس بن موسی بن جعفر(ع)، در آن آرام گرفته اند. شهدای ترک و کرد و فارس و شیعه و سنی و پیر و جوان به مثال نمادی از وحدت متکثر ایران زمین، کنار هم مدفون اند و ندای ایثار و فداکاری و بازگشت به آسمان را برای همگان سر داده اند. شهدایی از همه مناطق عملیاتی، از چزابه و سومار و فکه و سیدمکان عراق و عین خوش و کوشک و کردستان و جزیره مجنون تا شلمچه و رقابیه و شوش و مهران و فاو و مریوان و خرمشهر و آبادان و اروند و اهواز! از 15 ساله که سال 62 در عملیات خیبر به شهادت رسیده تا معلم عبدالحسین نوریان که سال 60 در بجنورد به دست منافقین کوردل ترور شده است! سرداران رشید آن دیار، طالب زاده، روحانی علی رمضانی، پاداش و... نیز کنار یکدیگر و در جوار سربازان و یاوران فداکارشانند. نماینده مجلس، کلاته که در حادثه سقوط هواپیما عروج کرده نیز در کنار آنان است. عصرهای پنج شنبه که به زیارت شان بروی، بسیاری از مادران شهدا را نیز خواهی یافت که بر سر مزار فرزندان شان نشسته اند و با آنان راز و نیاز می کنند. مادر سردار اسلام، جوان برومند، حسین زاده که در سن 19 سالگی، در مهران، پر کشیده را می بینی که به سراغ فرزند شجاع اش آمده و مزار او را تمیز می کند. بر سر قبور شهدا، تابلوهای آلومینیومی که در آنها گل و قرآن و چفیه و آئینه و گلاب پاش در کنار عکس زیبای شهدا و بعضا عکس های دوران کودکی یا پدر مرحوم شان دیده می شوند که با پارچه های گل دوزی شده یا پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی ایران پوشانده شده اند. شهدای این گلزار، اکثرا بین 15 تا 25 سال سن دارند و آنگاه که تصاویر معصوم شان را می بینی که گویی نگاهی معنادار به تو دارند، عرق خجالت می ریزی و سر شرمندگی بر زمین می اندازی! در این میان چندین برادر شهید از جمله حسین و میدان جنگ، برادران بجنوردی، حسن 21 ساله و ارسلان 18 ساله ببوئی، و حسن که محمد روحانی بوده است مدفون اند و در کنار بسیاری از شهدا پدر، همسر یا مادران شان آرمیده اند و نمادی از یک خانواده نورانی و مجاهد را به نمایش گذارده اند. در میان شهدا از معلمی مانند علی نظری تا دانش آموز عباس ابراهیمی، با آن تصویر معصومانه که هنوز موی بر صورتش نروئیده را هم زیارت می کنی و ناوبان یکم صفا، فرزند سوتریوس، از شهدای مهرماه 59، یعنی اوایل جنگ در خرمشهر را هم می بینی. گلزار شهدای بجنورد گرچه مانند گلزار شهدای شهرهای بزرگ، وسیع نیست اما نمونه ای از همه جامعه دلاور ایران است. دانش آموز# شهید مریم رازی که در بمباران های ناجوانمردانه سال 65، در اراک به شهادت رسیده نیز در این گلزار مدفون است. در کنار اینها و کمی آن طرف تر یادمان گمنام شهر، که شامل پنج شهید مظلوم دفاع مقدس می باشد نیز ساخته شده ولی متاسفانه بدون توجه کافی رها شده و نتوانسته بستر مناسبی برای زیارت مردمان شهر و خصوصا دانشجویانی که آن نزدیکی در دانشگاه های مختلف بجنورد مشغول تحصیل اند را فراهم نماید و اینک ساختمان های بلندی نیز در اطراف آن یادمان در حال ساخت و سازاند! سه شهید گمنام دیگر نیز در میان سایر شهدا مدفون اند که گرچه امروز شناخته نمی شوند ولی اهل معنا می دانند که نامی بلند و پرآوازه در آسمان ها دارند. بایرام کریمی که نام مصطفی بر خود نهاده و قبل از شهادت به مذهب تشیع در آمده بود نیز به همراه چند شهید از برادران اهل سنت این شهر، در گلزار شهدای گلگون کفن این دیار آرام گرفته اند. متاسفانه طرح به اصطلاح بازسازی قبور شهدا در این شهر آغاز به کار کرده و اینک بخشی از گلزار شهدا را تخریب نموده و اینک خانواده شهدا، بر روی همان خاک و سنگ ها، شمع روشن کرده اند ولی نگران اند که نکند آن طرحی که در برخی شهرها مانند مشهد اجرا شد اینجا نیز اجرا شود و با یکسان سازی قبور، هویت متکثر و چندگانه این گلزار نورانی را مخدوش نماید. باشد که دلسوزان امر بدانند این گلزارها با ترمیمی کوچک و رسیدگی بهتر به محملی برای ادامه نورافشانی به ساکنان شهرها و انتقال فرهنگ اصیل دفاع مقدس بدل خواهند شد. سه گمنام دیگر نیز در میان سایر شهدا مدفون اند که گرچه امروز شناخته نمی شوند ولی اهل معنا می دانند که نامی بلند و پرآوازه در آسمان ها دارند. بایرام کریمی که نام مصطفی بر خود نهاده و قبل از شهادت به مذهب تشیع در آمده بود نیز به همراه چند شهید از برادران اهل سنت این شهر، در گلزار شهدای گلگون کفن این دیار آرام گرفته اند. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پر میزند دلم به هوای زیارتش... هر روز خسته حال ترم خسته حال تر خود را کبوتر حرمش فرض میکنم هرگز ندیده ام ز خودم خوش خیال تر از دور سلام✋🏻🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
{ 🌿} _اسماء؟؟ بلہ؟؟؟ گل هارو جا گذاشتے برات آوردمشوݧ اے واے آره خیلے ممنوݧ لطف کردید چہ لطفے ایـݧ گل ها رو براے تو آورده بودم لطفا ب حرفاے امروزم فکر کـݧ کدوم حرفا؟ _گل رزو  عشق علاقہ و ایـݧ داستانا دیگہ چیزے نگفتم گل و برداشتم و خدافظے کردم میخواستم گل هارو بندازم  سطل آشغال ولے سر خیابوݧ وایساده بود تا برسم خونہ از طرفے خونہ هم نمیتونستم ببرمشوݧ رفتم داخل خونہ شانس آوردم هیچ کسے خونہ نبود ماماݧ برام یاداشت گذاشتہ بود _ما رفتیم خونہ مامان بزرگ گلدوݧ و پر آب کردم و همراه گلها بردم اتاق گلدوݧ و گذاشتم رو میز،داشتم شاخہ هارو از هم جدا میکردم  بزارم داخل گلدوݧ ک یہ کارت پستال کوچیک آویزونش بود روش با خط خوشے نوشتہ بود   _"دل دادم و دل بستم و،دلدار نفهمید رسوای جهان گشتم و،آن یار نفهمید" تقدیم بہ خانم هنرمند دوستدارت رامیـݧ ناخدا گاه لبخندے رو لبام نشست با سلیقہ ے خاصے گلهارو چیدم تو گلدوݧ و هر ازچند گاهے بوشوݧ میکردن احساس خاصے داشتم ک نمیدونستم چیہ _و همش ب اتفاقات امروز فکر میکردم از اوݧ ب بعد آخر هفتہ ها کہ میرفتیم  بیروݧ اکثرا رامیـݧ هم بود  طبق معمول مـݧ و میرسوند خونہ _یواش یواش رابطم با رامیـݧ صمیمے تر شد تا حدے کہ وقتے شمارشو داد قبول کردم وازم خواست کہ اگہ کارے چیزے  داشتم حتما بهش زنگ بزنم. _اونجا بود کہ رابطہ مـݧ و رامیـݧ جدے شد و کم کم بهش علاقہ پیدا کردم و رفت و آمداموݧ بیشتر شد من شده بود سوژه ے عکاسے هاے رامیـݧ در مقابل ازم میخواست ک چهرشو در حالت هاے مختلف بکشم اوایلش رابطموݧ در حد یک دوستے ساده بود اما بعد از چند ماه رامیـݧ از ازدواج و آینده حرف میزد اولش مخالفت کردم ولے وقتے اصرارهاشو دیدم باعث شد بہ ایـݧ موضوع فکر کنم _اوݧ زماݧ چادرے نبودم اما بہ یہ سرے چیزا معتقد بودم مثلا نمازمو میخوندم و تو روابط بیـݧ محرم و نامحرم خیلے دقت میکردم _رامیـݧ هم ب تمام اعتقاداتم احترام میگذاشت تو  ایـݧ مدت خیلے کمتر درس میخوندم دیگہ عادت کرده بودن با رامیـݧ همش برم بیروݧ _حتے چند بارم تصمیم گرفتم کہ رشتم و عوض کنم وازریاضے  برم عکاسے اما هردفعہ یہ مشکلے پیش میومد رامیـݧ خیلے هوامو داشت و همیشہ ازم میخواست ک درسامو خوب بخونم همیشہ برام گل میخرید وقتے ناراحت بودم یہ کارایے میکرد کہ فراموش کنم چہ اتفاقے افتاده _دوتاموݧ هم پرشرو شور بودیم کلے مسخره بازے در میوردیم و کاراے بچہ گانہ میکردیم گاهے اوقات دوستام ب رابطموݧ حسادت میکردݧ بعضے وقتا بہ ایـݧ همہ خوب بودݧ رامیـݧ شک میکردم _اوݧ نسبت ب  مـݧ تعهدے نداشت مـݧ هم چیزے رو در اختیارش نذاشتہ بودم کہ بخواد بخاطر اوݧ خوب باشہ اوݧ زماݧ فکر میکردم بهم علاقہ داره یہ سال گذشت خوب هم گذشت اما... _اونقدر گذشت و گذشت ک رسید ب ب مهر مـݧ سال آخر بودم و داشتم خودمو واسہ کنکور آماده میکردم _اواخر مهر بود ک رامیـݧ یہ بار دیگہ قضیہ ازدواج و مطرح کرد اما ایندفہ دیگہ جدے بود وازم خواست کہ هر چہ زودتر با خانوادم صحبت کنم _تو موقعیتے نبودن کہ بخوام ایـݧ پیشنهادو تو خوانوادم مطرح کنم اما مـݧ رامیـݧ دوست داشتم ازش فرصت خواستم کہ تو یہ فرصت مناسب ب خوانوادم بگم اونم قبول کرد چند ماه ب همیـݧ منوال گذشت رامیـݧ دوباره ازم خواست کہ ب خوانوادم بگم ومـݧ هر دفعہ یہ بهونہ میوردم برام سخت بود _میترسیدم ب خوانوادم بگم و اونا قبول نکنن تو ایـݧ مدت خیلے وابستہ ے رامیـݧ شده بودم و همیشہ ترس از دست دادنشوداشتم....
[ ♥️] _همیشہ ترس از دست  دادنشو داشتم.... براے همیـݧ میترسیدم کہ اگہ بہ خوانوادم بگم مخالفت کنـݧ ولے رامیـݧ درک نمیکرد..... بهم میگفت دیگہ طاقت نداره.... دوس داره هرچہ زودتر منو بدست بیاره تا همیشہ و همہ جا باهم باشیم. _بهم میگفت کہ هر جور شده باید خوانوادمو راضے کنم چوݧ بدوݧ مـݧ نمیتونہ زندگے کنہ. چند وقت گذشت اصرار هاے رامیـݧ و حرفایے کہ میزد باعث شد جرأت  گفتـݧ قضیہ رامیـݧ و پیدا کنم. یہ روز کہ تو خونہ با ماماݧ تنها بودیم تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم. _رفتم آشپزخونہ دوتا چایے ریختم گذاشتم تو سینے از اوݧ پولکے هاے زعفرانے هم ک ماماݧ دوست داشت گذاشتم  و رفتم رومبل کناریش نشستم. _با تعجب گفت: بہ بہ اسماء خانم چہ عجب از اوݧ اتاقت دل کندے. _چایے هم ک آوردے چیزے شده؟ چیزے میخواے؟؟ کنترل و برداشتم و تلوزیوݧ و روشـݧ کردم با بیخیالے لم دادم ب مبل و گفتم وااااا ایـݧ چہ حرفیہ ماماݧ چے قراره بشہ؟ ناراحتے برم تو اتاقم. ݧ _مادر کجا؟چرا ناراحت میشے تو ک همش اتاقتے اردلانم ک همش یا بیرونہ یا دانشگاه حالا باز داداشتو میبینیم ولے تو چے یا دائم تو اتاقتے  یا بیروݧ چیزے هم میگیم بهت مث الاݧ ناراحت میشے. پوفے کردم و گفتم  ماماݧ دوباره شروع نکـݧ. _ماماݧ هم دیگہ چیرے نگفت چند دقیقہ بیـنموݧ با سکوت گذشت. ماماݧ مشغول دیدݧ تلویزیوݧ بود گفتم: _مامان؟ -بلہ؟؟ _میخوام یہ چیزے بهت بگم _خب بگو _آخہ.... _آخه چے؟؟ _هیچے بیخیال _ینے چے بگو ببینم چیشده جوݧ بہ لبم کردے. _راستش.راستش دوستم مینا بود یہ داداش داره _ماماݧ اخم کردو با جدیت گفت خب؟ _ازم خواستگارے کرده ماماݧ وایسا حرفامو گوش کـݧ بعد هرچے خواستے بگو گفتـݧ ایـݧ حرفا برام سختہ اما باید بگم اسمش رامیـنہ ۲۴سالشه و عکاسے میخونہ از نظر مالے هم وضعش خوبه منم هم _تو چے اسماء؟ سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم  _دوسش دارم _ینے چے کہ دوسش دارے؟ تو الاݧ باید بہ فکر درست باشے حتما باهم بیروݧ هم رفتیـݧ میدونے اگہ بابات و اردلاݧ بفهمن چے میشہ‌؟؟ _اسماء تو معلوم هست دارے چیکار میکنے از جام بلند شدم و با عصبانیت گفتم چیہ چرا شلوغش میکنے ینے حق ندارم واسہ آیندم خودم تصمیم بگیرم؟ _اخہ دخترم اوݧ خوانواده بہ ما نمیخورن اصلا ایـݧ جور ازدواج ها آخر و عاقبت نداره تو الاݧ باید بہ فکر درست باشے ناسلامتے کنور دارے _ماماݧ بهانہ نیار چوݧ رامیـݧ و خانوادش مذهبے نیستن،چون مسفرتاشون مشهد و قم نیست چوݧ مثل شما انقد مذهبے نیستـݧ قبول نمیکنے یا چوݧ مثل اردلاݧ از صب تا شب تو بسیج نیست؟ _ایـنا چیہ میگے دختر؟خوانواده ها باید بہ هم بخور..... حرفشو قطع کردم با عصبانیت گفتم ماماݧ تو نمیتونے منو منصرف کنـے ینے هیچ کسے نمیتونہ مـݧ خودم براے خودم تصمیم میگیرم ب هیچ کسے مربوط نیست.. _سیلے ماماݧ باعث شد سکوت کنم دختره ے بے حیا خوب گوش کـݧ اسماء دیگہ ایـݧ حرفا رو ازت نمیشنوم فهمیدے بدوݧ ایـݧ کہ جوابشو بدم رفتم اتاق و در و محکم کوبیدم _بغضم گرفت رفتم جلوے آینہ دماغم داشت خوݧ میومد بغضم ترکید نمیدونم براے سیلے کہ خوردم داشتم گریہ میکردم یا بخاطر مخالفت ماماݧ انقد گریہ کردم کہ خوابم برد فردا که بیدارشدم دیدم ساعت ۱۲ ظهره و مـݧ خواب موندم. ماماݧ حتے براے شام هم بیدارم نکرده بود گوشیمو نگاه کردم 10 تا میسکال و پیام از رامیـݧ داشتم _بهش زنگ زدم تا صداشو شنیدم زدم زیر گریہ ازم پرسید چی شده؟ نمیتونستم جوابشو بدم گفت آماده شو تا نیم ساعت دیگہ میام سر خیابونتوݧ از اتاق رفتم بیروݧ هیچ کسے نبود ماماݧ برام یادداشت هم نذاشتہ بود رفتم دست و صورتم و شستم و آماده شدم انقد گریہ کرده بودم چشام پف کرده بود قرمز شده بود _رفتم سر خیابوݧ و منتظر رامیـݧ شدم ۵ دقیقہ بعد رامیـݧ رسید....
{ 💚} _۵دیقہ بعد رامی رسید... سوار ماشیـݧ شدم بدوݧ اینکہ حرفے بزنہ حرکت کرد. _نگاهش نمیکردم ب صندلے تکیہ داده بودم بیرونو نگاه میکردم همش صداے سیلے و حرفاے ماماݧ تو گوشم میپیچید باورم نمیشد. اوݧ مـݧ بودم کہ با ماماݧ اونطورے حرف زدم؟؟؟ واے کہ چقدر بد شده بودم _باصداے بوق ماشیـݧ بہ خودم اومدم رامیـݧ و نگاه کردم چهرش خیلے آشفتہ بود خستگے رو تو صورتش میدیدم چشماش قرمز بود مث ایـݧ کہ دیشب نخوابیده بود دستے بہ موهاش کشید وآهی ازتہ دل دلم آتیش گرفت آشوب بودم طاقت دیدݧ رامیـݧ و تو اوݧ وضعیت نداشتم _ناخودآگاه قطره اشکی از چشمام سرازیر شد رامیـݧ نگام کرد چشماش پراز اشک بود ولے با جدیت گفت: اسماء نبینم دیگہ اشک و تو چشمات اشکمو پاک کردم و گفتم:پس چرا خودت.... حرفمو قطع کرد و گفت بخاطر بیخوابے دیشبہ بیخوابے؟چرا؟ _آره نگرانت بودم خوابم نبرد جلوے یہ کافے شاپ نگہ داشت رفتیم داخل و نشستیم سرشو گذاشت رو میز و هیچے نگفت چند دیقہ گذشت سرشو آورد بالا نگاه کرد تو چشام و گفت: _اسماء نمیخواے حرف بزنے چرا میخوام خوب منتظرم رامیـݧ ماماݧ مخالفت کرد دیشب باهم بحثموݧ شد خیلے باهاش بد حرف زدم اونقدرے ک.. اونقدرے ک چی اسماء؟ اونقدرے ک فقط با سیلے ساکتم کرد دیشب انقدر گریہ کردم ک خوابم برد و نفهمیدم زنگ زدے _پوفے کرد و گفت مردم از نگرانے اما حال خرابش بخاطر چیز دیگہ بود ترجیح دادم چیزے نگم و ازش نپرسم اون روز تا قبل از تاریکے هوا باهم بودیم همش بهم میگفت ک همه چے درست میشہ و غصہ نخورم چند بار دیگہ هم با ماماݧ حرف زدم اما هر بار بدتر از دفہ ے قبل بحثموݧ میشد و ماماݧ با قاطعیت مخالفت میکرد _اوݧ روز ها حالم بد بود دائم یا خواب بودم یا بیروݧ حال حوصلہ ے درس و مدرسہ هم نداشتم میل بہ غذا هم نداشتم خیلے ضعیف و لاغر شده بودم _روزهایے ک میگذشت تکرارے بود در حدے ک میشد پیش بینیش کرد رامیـݧ هم دست کمے از مـݧ نداشت ولے همچناݧ بر تصمیمش اصرار میکرد و حتے تو شرایطے ک داشتم باز ازم میخواست با خانوادم حرف بزنم اوایل دے بود امتحانات ترمم شروع شده بود یہ روز رامیـݧ بهم زنگ زد و گفت باید همو ببینیم  ولے نیومد دنبالم بهم گفت بیا هموݧ پارکے ک همیشہ میریم _تعجب کردم اولیـݧ دفہ بود کہ نیومد دنبالم لحنش هم خیلے جدے بود نگراݧ شدم سریع آماده شدم و رفتم رو نمیکت نشستہ بود خیلے داغوݧ بود...
🔆 امشب هم، عاشقانه و با شوق، زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو: اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀 🍃🌹 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
🌸 حضرت محمد (ص) میفرمایند: 🍁 هنگامی که انسان برای نماز می ایستد، اگر همه توجه اش و قلبش به سوی خدا باشد، درحالی نمازش تمام میشود، که مثل روزی است که پاک به دنیا آمده است 🔴 📚 محجة البیضاء، ج 1، ص 382 🌱 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حےعلےالصلاه اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی #شهیدحامدبافنده 🍃🌹 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت 416 سَر جُدا 🔺 روایت حاج حسین یکتا از راز داستان تولد شهید همت در كربلا و امانت حضرت زهرا(س) به مادر شهید #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
شهید محمدهادی درودیان متولد 1337/01/15 در تهران و در خانواده‌ای متدین و مذهبی به دنیا آمده است بعد از انقلاب و با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و پس از تشکیل دفتر جنگ در دفتر سیاسی سپاه، هادی برای ثبت و ضبط وقایع جنگ به کردستان اعزام شد و عنوان عضو اصلی دفتر سیاسی قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) در کنار فرماندهانی چون شهید محمد بروجردی مشغول به خدمت شد. او بیش از یک سال و نیم در مناطق کردستان علیه ضدانقلاب فعالیت کرد و در اواخر سال 1360 ازدواج کرد که ثمره این ازدواج فرزند دختری به نام فاطمه است. وی به دلیل علاقه شدید به حضور درصحنه‌های نبرد مستقیم علیه دشمن بعثی با اصرار از کردستان به جبهه‌های جنوب اعزام شد و در عملیات والفجر مقدماتی روایتگر حماسه‌های رزمندگان لشکر 14 امام حسین (ع) بود. او در سال 1362 چندین بار به‌عنوان رزمنده از لشکر 27 عازم صحنه‌های نبرد شد و سرانجام در عملیات خیبر در منطقه طلاییه در یازدهم اسفندماه 1362 دعوت شهد شهادت را نوشید. قابل‌ذکر است که پیکر مطهر این شهید بزرگوار بعد از شهادت مفقود شده بود و در تاریخ 73/7/11 در منطقه طلاییه تفحص و شناسایی شد. https://eitaa.com/piyroo
#وصیتنامه_شهید الهی، معبودا، پروردگارا، عمر خود کردم و بر تن خود بیداد و نفس را، مولی و دوست را از خود آزرده‌ام تا آنجا که نفس لوامه بارها بر سرم فریاد کشید و مرا ملامت کرد تا سرانجام با استقامت توانستم محبت تو را برگزینم پروردگارا سعی کردم باگوشم حرف تو را بشنوم، سعی کردم تا چشمانم، مستکبران را نگاه نکند و به فقیران و مستضعفان ویتیمان و مؤمنان بنگرم و به آنان عشق ورزم پس حال که چنین شدم اولی است که چنان به من عاصی بنگری؟ الهی من تو را سپاس میگویم که مرا از تمامی مظاهر شرک اعم از کفر و نفاق و خشک سری و جمودی محفوظ داشتی تا بتوانم با نیروی تو با آن‌ها بجنگم. خدایا تو را شکر می‌کنم که من مانند منافقین دستم به خون دیگران آلوده نیست و خدا لعنت کند آنان که دستشان به خون بهشتی‌ها، مطهری‌ها و... فرورفته است خدایا تو را شکر می‌کنم که مرا کمک کردی و نگذاشتی دل‌بستگی به دنیا به‌صورت زنجیرهای محکم بر پای من بسته شود تا بتوانم حرکت در راه تو را آغاز کنم.الهی من تو را سپاس می‌گویم که مرا از دنیا نبردی تا در دین تواستوار بمانم، پروردگارا اگرچه شب فراق تاریک است ولی طویل نیست اکنون خوش دارم صبح وصال نزدیک است و در انتها می‌خواهم فریادی به قدرت همه ذرات عالم بزنم. خدایا ترا سپاس که امید شهادت را نصیبم کردی تا با پرونده‌ای سیاه در مقابل تو نایستم.اکنون‌که با جسم خون‌آلود تو را ملاقات می‌کنم خدایا از تو می‌خواهم اسلام و مسلمین را نصرت عنایت بفرما و بر کفار و منافقین ذلت و خواری و به مخالفین امام وروحانیت زبونی و پستی و به جوانان نجابت و تعهد و مکتب و به زنان ما عفاف https://eitaa.com/piyroo
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از #شهید_محمدهادی_درودیان جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 #التماس_دعای_فرج ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ #محمدهادی_درودیان #اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_الشهدا #ملتمس_بهترین‌_دعا #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo ❤️❤️❤️❤️