این #کانال ها که فراموش بشوند
مردم میروند سراغ کانالهای دیگر
مرداد سال 1366
سلیمانیه عراق / عملیات نصر7
عکاس : یونس ذاکری
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
خداچیست؟ کیست؟ کجاست؟
خدا در دستی ست که به یاری میگیری
درقلبی ست که شاد میکنی،
درلبخندی است
که به لب مینشانی
خدا درعطر خوش
نانی ست که به دیگری میدهی
خدا درجشن
و سروری ست که برای دیگران بپا میکنی
خدا آنجاست که عهدمیبندی و عمل میکنی
خدا؛ درتو،باتو، و برای توست. #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
°•{مجتهد مظلوم مشروطهخواه
#شهید_آیـــــتالله
#شیـــــخ_فضــلالله_نـــــوری🕊🌹}•°
✍ #بر_بال_سخن
◽️قبل از اینكه ریسمان دار را به گردن وی بیندازند یكی از مشروطهخواهان برای او پیغام آورد كه شما مشروطه را امضا كنید و خود را از كشتن رها سازید!
◽️شیخ فضلالله گفت: من دیشب پیامبر (صلیالله علیه و آله) را در خواب دیدم و به من فرمود كه فردا شب مهمان من هستی و من چنین امضایی نخواهم كرد.
◽️و بعد از چند لحظه طناب دار را به گردن او انداختند و چهارپایه را از زیر پای وی عقب راندند و طناب را بالا کشیدند.
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢قسمت نوزدهم:
آغاز اسارت
وارد مرداب شدم آب مثل تگرگ سرد بود. بناچار با شنا از اون عبور کردم. دیگه بین من و خاکریز مانعی دیگه جز تعدادی نی که پشت اونا قایم شده بودم وجود نداشت. فاصله هم حدود سی متری بود. اگه عراقیا پشت خاکریز باشن حتما منو می بینن. تردید و دو دلی عجیبی داشتم. مقداری توقف کردمو با دقت گوش میدادم ببینم صدایی شنیده مشیه تا متوجه بشم بچه های خودمون هستند یا دشمنه. ولی سر ظهر بود و هیچ صدایی بگوش نمی رسید.
تقریبا مطمئن شدم این خاکریز خودیه. چون سه شب پیش از جائی که عملیات را شروع کرده بودیم، بعد از مرداب یه کانالِ آب نزدیک خط عراق بود و اینجا خبری از کانال نیست. تصورم این بود پس این همون مرداب بوده که پشت سر گذروندم و بسمت ایران حرکت کرده ام. این جای خوشحالی داشت. می گفتم احتمالا جبهه خودمان باشه و الا حتماً باید کانال اینجا می بود. منطقه هم نسبت به سه روز قبل آرامتر شده بود و از حجم آتشباری دو طرف به میزان زیادی کاسته شده بود، گر چه هنوز در جای جای منطقه صدای انفجارای متعدد توپ و خمپاره بگوش می رسید.
همانطوریکه که گفتم ، از قبل و برای پیش بینی و اینکه مبادا ناغافل با عراقی ها مواجه بشم و یا در دام گشتی های عراقی گرفتار بشم یک زیر پوشِ سفید همراه داشتم. که برای شرایط مبادا ازش استفاده کنم. واقعاً اگه می دونستم این خاکریز دشمنه ، تحت هیچ شرایطی حاضر نبودم تسلیم بشم و یواشکی برمی گشتم و دوباره با تحمل سختیای بیشتر برای برگشت به وطن تلاش می کردم ، اما تردید در اینکه دشمنه یا خودی. از طرفی دیگه جون نداشتمو مرگ جلو چِشام بود. از درون وسوسه می شدم و انگار یکی بهم می گفت برو جلو شاید ایران باشه. بین حالتی از بیم و امید گرفتار شده بودم. بالاخره تصمیم خودمو گرفتم. با خودم گفتم بلند میشم و اگه بچه های خودمون بودند داد می زنم نزنید ایرانی هستم. نی ها روکنار زدم و بلند شدم ببینم چه خبره و اینجا کجاست که با نعره ی سرباز عراقی و صدای ایست (اوگف) او تمامی آمال و آرزوهام بر باد رفت و خودمو در چنگال دشمن دیدم.
نگهبان عراقی که در اون وقتِ ظهر به تنهایی پست میداد اسلحه شو به سمتم نشانه رفته بود و داد می زد تعال(بیا) و من میخکوب شده بودم. چاره ای جز تسلیم نداشتم. شاید حکمت و تقدیر در اسارت بود. شاید اگه می موندم از تشنگی و ضعف همونجا جون می دادم . بناچار زیر پوش رو بلند کردمو با سینه خیز به طرفش حرکت کردم.
✍خاطرات طلبه آزاده، رحمان سلطانی
ادامه دارد ⏪
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢قسمت بیستم:
لحظات پرالتهاب اسارت
مسافت سی متری تا خاکریز رو بکُندی طی می کردم. در واقع دیگه داشتم خودمو می کشوندم تا برسم به خاکریز.
بدنم تحلیل رفته بود و اون نگهبان مرتب سرم فریاد می زد. با هر زحمتی بود به سه،چار متری خاکریز رسیدم و با تعداد زیادی مین از انواع مختلف روبرو شدم. ترسیدم و توقف کردم.
اونم مرتب با دست اشاره می کرد بیا و چیزایی می گفت که نمی فهمیدم، ولی دستشو به علامت نه تکان می داد و با داد و فریاد میخواست که از روی اونا عبور کنم و اسلحه شو سمتم گرفته بود و بالا و پایین می کرد که یالله زود باش.
فقط تعال، تعالش رو می فهمیدم. بالاخره با خود گفتم حالا چه فرقی می کنه روی مین برم و شهید بشم یا اینکه این بابا منو بکشه. دِلو به دریا زدم و وارد میدان مین شدم . چشمامو بسته بودم و هر آن منتظر بودم که با منفجر شدن یکیشون برم هوا و تموم !، ولی وقتی خبری نشد و بپای خاکریز رسیدم دیدم اون عراقی بیچاره حق داست. چاشنی مین ها رو دراورده بودن وخنثی شده بودند.
ادامه دارد ⏪
✍رحمان سلطانی
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
در هیاهوے این شهرِ آلوده هوا !
که نه دستت به مشـــــهد میرسد
نه به کـــــربلا
نه به نـــــجف
و نه حتے به قم
دنج ترین جا
براے پر کردن خلأ قلبتــــــ
همیـن جاست ..
جایــــے #کنار_شهدا ..🌷
اینجا بـے اختیـار خـم میشود پاها
#اشک مے ریزد چشم ها ...
#حاجت مےخواند لب ها ...
#شهدا براے قلبــهای ما هم دعاکنید🌷
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_مدافع_وطن
#شهدای_دفاع_مقدس
#او_با_سپاهی_از_شهیدان_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
💠 #دوری_از_فساد_و_شهوت 💠
🌸زمان قبل از انقلاب فساد بسیار علنی بود. بسیاری از هم سن و سال های ما گرفتار فساد جنسی بودند.
🌸یبار ابراهیم گفت:
فلان پهلوان قدیم از بس قدرت داشته که درخت رو از جا می کَنده! چون یکی از علت هاش این بوده که تا قبل از ازدواج دنبال شهوت نبود. خدای نکرده کاری نمیکرد که قدرت جنسی او از بین بره.
ابراهیم میگفت:
🌸«وقتی انسان به دنبال فساد و شهوت بره دیگه نمیتونه بدن قوی داشته باشه».
🌸آدم باید وقتهای خالی خودش رو با کار یا ورزش پُر کنه و تا وقتی که زمان ازدواجش نرسیده،دنبال ارتباط کلامی با جنس مخالف نره چون که آهسته آهسته خودش رو به نابودی میکشه.
📚سلام بر ابراهیم2
#شهید_ابراهیم_هادی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شما حاضری فقط به عشق علی چی کارکنی؟
#فقط_به_عشق_علی
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حےعلےالصلاه
اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی
#شهیدحامدبافنده
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#شاهعالممولاۍماسٺــ 🕊💌
پدرم از پدرش گفت که میگفت پدرم
نسل در نسل همگی نوکر شاه نجفیم..
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
rasoli-ya-sayedoshohada.mp3
1.54M
یا سید الشهدا … 🎤 مداحی حاج مهدی رسولی #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#پنج_شنبه_های_شهدایی
#افسران_جنگ_نرم 🌸سلام بر تمامی همسنگران
💐عزیزانی که امروز گلزار شهدای شهرشون رفتن عکسی از 🌹قبور مطهر شهدا ارسال نمایند به آی دی خادم کانال @montazer_61 تا در کانال قرار بگیرد منتظر تصاویر شما عزیزان هستیم.التماس دعا
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
پنجشنبه ها،
دلتنگی جور دیگری است
دلتنگ کسانی می شوی؛
که نبودنشان عمیق تر
از بودن خیلی هاست...
باید بنشینی گوشه ای
و با نداشته هایت خلوت کنی،
و بین اشک و لبخندهایت
جای خالی آنها را
به آغوش بکشی...
🌷به یاد عزیزان آسمانیمان ، شهدا و امام شهدا
بخوانیم فاتحه و #صلوات
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
بسمــ رب الشهدا
:
جنگ اگرهست همه عشق شهادت داریم
مابه دنیای پرازحادثه عادت داریم
سالیانیست که اسپنددرآتش هستیم
ماهمانیم که رندان بلاکش هستیم
عشق آموخت ره کرببلاپروازاست
یادمان داددرباغ شهادت بازاست
#رزقک_شهادت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
میهمان شــ🕊ــهید پنجشنبه ها
#شهـید_والا_مـقام_
#محسن_صدقی_بجنوردی
قطعه یک
از شــــ💔ــهدای شـــهرستان شهید پرور بجنورد
#سلام__بر_شهدا_وامام_شهدا
#شـهدا_همیشه_نـگاهی🌷
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة
#فی_سبیلک
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🍃💔
شهادت سنگ را بوسیدنے کرد؛
شهادت خاک ها را دیدنے کرد؛👌
در آنجایی که عقل و علم ماندند؛
شهادت عشق را فهمیدنے کرد
#رزقک_شهادت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
میهمان شــ🕊ــهید پنجشنبه ها
#شهـید_والا_مـقام_
#سید_رحمت_حسینی
از شــــ💔ــهدای شـــهرستان شهید پرور #بندر_انزلی
#سلام_من_بر_شهدا_وامام_شهدا
#شـهدا_همیشه_نـگاهی🌷
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة
#فی_سبیلک
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
هر چقدربگوییم؛
#غواص...
بگوییم #اروند...
باز هم کم است
برای دانستن از اروند
فقط باید؛
غواص باشی ..
دستت بسته باشد
شب باشد
و اروند بی تاب...
#هنیئا_لک_الشهادة
#التماس_شفاعت
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
( شوخ طبعی #شهید_علیرضا_کوهستانی )
💟بذله گویی و شوخی های علی رضا کوهستانی نظیر نداشت👌، طوری بود که آن شوخی ها هیچ وقت از ذهن من پاک نمی شود. یک روز در فاو نشسته بودیم. در همان اورژانس خط اول، با علی رضا چای می خوردیم.
💟....یک لحظه هر دویمان متوجه شدیم که یک مگس 🐝روی لبه ی لیوان چای علی رضا نشسته. همین طور خیره به مگس بودیم.😳 مگس روی لبه ی لیوان راه رفت و راه رفت تا این که یک دفعه مثل این که سر خورده باشد، افتاد توی لیوان علی رضا.😄
💟علی رضا هم برگشت گفت: نگاه کن! می رود روی جنازه ی عراقی ها می نشیند و غسل میت اش را می آید توی چایی ما انجام می دهد.😂
راوى: رزمنده نوجوان دوران دفاع مقدس جواد صحرايى
📕بر گرفته از خاطرات پرتقالى"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#مادرانه
چادرش و دو تیکه آجر
کمی خورد و خوراک و خرما و گلابدان و عکس شهیدش....
یعنی خونه ی مادری
فقط یه مادر می تونه خونه ی مادری رو برداره ببره سرخاک
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo