معلوم نیست اسم ڪانال چے بود؟
#ادمینش کے بود!
چند تا عضو داشت؟
ولی آنچہ ڪہ معلومہ اینڪه:
تا آخر #ڪانال را ترڪ نکردند...!
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌹شهـــید حسن باقری:
اگر از دست کسی ناراحت شدید، دو رکعت نماز بخوانید و بگویید؛ خدایا!! این بنده تو حواسش نبود من ازش گذشتم. تو هم بگذر
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
خواب دیدمـ ڪہ فرج آمده در دولتِ عشق
باز فرماندهے قدس است سلیمــــانۍ ما...
#حاج_قاسم ❤️
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
💠راکتهای فلسطینی آرزوی حاجقاسم را در خود دارد
✅رئیس شورای اجرایی حزب الله لبنان گفت، راکتهایی که امروز از فلسطین پرتاب شدند، امید و آرزوهای فرمانده شهید قاسم سلیمانی، حاج عماد مغنیه و سید مصطفی بدرالدین را در خود داشتند.
🔹«سید هاشم صفی الدین» رئیس شورای اجرایی حزب الله لبنان گفت که امروز، سپاه قدس دستاوردهای بزرگی را محقق می کند و از حیث دیدگاه و نگرش، به نظر میرسد که تماما رهاورد و نتایج اقدامات حاج قاسم سلیمانی است.
🔸ایشان فزود: توانمندی و قدرت مقاومت در فلسطین، از بعد نظامی بسیار بالاست، بسیار بیش از آنچه رژیم صهیونیستی تصور میکند.
🔹سید هاشم صفی الدین تصریح کرد: هدف گرفته شدن فرودگاه بن گورین، حمله ای کیفی و از برکت های دفاع از قدس بود.
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
24.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #یادمان_والفجر۸
🔻نماز عید سعید فطر یادمان شهدای عملیات والفجر ۸ (اروندکنار)
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔴 انفجار در کابل ۱۲ شهید برجای گذاشت
▪️پلیس کابل اعلام کرد که در پی انفجاری در مسجدی در شهرستان «شکردره» این ولایت ۱۲ نفر از جمله امام جماعت شهید شده و بیش از ۱۵ تن دیگر زخمی شدند.
▪️این انفجار درحالی رخ داده است که طالبان سه روز عید فطر را آتشبس اعلام کرده و دولت نیز گفته آتشبس را رعایت میکند.
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#دلنوشته
-میگنچرامیخوایشهیدشی؟!
+میگمدیدیدوقتییهمعلمرودوستداری
خودتومیکشیتوکلاسشنمره²⁰بگیری
ولبخندرضایتشدلتروآبکنه؟!
منمدلمبرالبخندخدامتنگشده(:"
میخوامشاگرداولکلاسششم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🕊
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_82
دیگه خوشم نمی اومد باهاش حرف بزنم.
اگه مثل قبل بود که اصلا برام فرق نداشت طرف مقابلم پسر باشه یا دختر به بحث ادامه می دادم.
ولی الاندیگه می دونستم نگاه پسر با یه دختر به جنس مخالفش زمین تا آسمون فرق داره.
پوفی کردم و موهامو از روی چشمم کنار زدم.
سینا با لحنی که معلوم بود پشیمون شده گفت:
_اصلا بیا درباره یه چیز دیگه صحبت کنیم.
شونه هامو انداختم بالا و گفتم:
_مثلا چی؟
_درباره کارایی که گفتی می کنی با پسر عموت.
یه نگاه بش انداختم که قیافه بچه های مظلوم و مؤدب و به خودش گرفته بود. خنده ام گرفت. اونم خوشحال شد و گفت:
_آخیش داشتم قبض روح میشدم. حالا تعریف کن.
منم ناخودآگاه شروع به تعریف چند تا از شیرین کاریام کردم. داشتیم با سینا می خندیدم که سر و
کله ماکان و ارشیا پیدا شد.
ناخوداگاه لبخندم جمع شد. ماکان اخماش حسابی تو هم بود. نمی دونستم چه غلطی بکنم. سینا که هنوز متوجه
موضوع نشده بود با تعجب گفت:
-چت شد؟
آروم گفتم:
-سه نکن داداشم.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_83
چشمای سینا هم گرد شد و صاف نشست.
ماکان یه چشم غره ای بم رفت و گفت:
_برو مامان کارت داره.
پوفی کردم و بلند شدم. می دونستم مامان کارم نداره.
این یعنی ترنج خانم هری.
دلم می خواست خفه اش کنم. خودش راحت با دخترا میگه و میخنده نوبت من که میشه آقا غیرتی میشه.
اخم هامو کشیدم تو هم و رفتم بیرون. آتنا داشت میز و جمع می کرد. بقیه پسرا هم داشتن کمک
میدادن منم که بیکار بودم رفتم طرف آتنا و گفتم:
_بذار کمک کنم.
_نه برو بشین. دیگه قبل از شامم زحمت کشدی.
چیزیم که نخوردی.
_نه بابا این حرفا چیه. حوصله ام سر میره از بی کاری.
آتنا لبخند زد و مشغول کارش شد. منم داشتم یکی یکی بشقاب ها رو تمیز می کردم که می خوان بذارن تو ظرف شوئی راحت باشن.
چند تا بشقاب و که جمع کردم دیدم یکی کنار ایستاده. نگاهم و آوردم بالا.
ارشیا بود.
لبم و گاز گرفتم.خدایا این دیگه اینجا چکار میکنه!!
بدون اینکه به من نگاه کنه. مشغول جمع کردن میز شد و آروم گفت:
_سینا پسر بدی نیست ولی خوب بهتره خیلی باهاش گرم نگیرین.
دهنم باز مونده بود. ارشیا چی داشت می گفت. منظورش از این کارا چی بود.!؟؟؟
بدون اینکه به من نگاه کنه ادامه داد:
_ماکان صلاح شما رو می خواد پس ازش دلخور نشین.
چند تا ظرف و گذاشت توی هم و برد طرف آشپزخونه.تازه وقتی رفت معنی حرفاشو فهمیدم.
یعنی من نمیفهمم. یعنی چی این حرفا. اصلا به چه حقی به خودش اجازه میده تو کار من دخالت کنه.
کی بهش همچین اجازه ای داده!!
برگشتم و به سالن نگاه کردم ماکان بی خیال نشسته بود
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻