eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35هزار عکس
16.3هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹سید مجتبی جوان حکیمی بود و هیچ گاه کاری را بدون استدلال قوی و ایمان راسخ انجام نمی داد . یک روز برای جلسه قرآن در مسجد حاضر بودیم خیلی دوست داشتم که بدانم سید هدفش از رفتن فقط شهادت است یا نه.... 🌹به شوخی گفتم :سید بیا یک عکس یادگاری باهات بگیریم تو که میخای بری سوریه شهید بشی. آروم نگاهی بهم کرد و گفت : شهادت لیاقت می خواد ما کجا و شهادت کجا ، در ضمن من برای دفاع از حرم و مظلومین می رم ... جایی می جنگم که نزدیک اسراییل باشد، در سوریه توان رزمی ام بالاتر است. آخرین عکس پروفایلش نوشت: شرمنده ام که از غم زینب(س) نمرده ام آخر حضرت زینب کبری (س) مزد نوکریش را داد. "شهید سید مجتبی‌ ابوالقاسمی" 🌷   🍃یاد همه شهدا با ذکر صلوات 🍃 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌹🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿بچہ‌ها! مراقب‌ باشید بہ شهدا تمسڪ ڪنید بصیرتتون رو بالا ببرید ڪہ ترڪش نخورید!! رابطہ خودتون رو بـا خدا زیاد ڪنید با اهݪ بیت یڪی بشید و در این راه گوش بہ فرمان اونها باشید√ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
هر کس به تماشایی, رفته است به صحرایی.. ما را که تــو منظوری, خاطر نَرَود جایی! شهید محمد سلیمانی 🥀 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَد وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🥀 https://eitaa.com/piyroo
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌷شهید مدافع حرم 🌷 ▪️نام و نام خانوادگے :علیرضا قنواتی ▪️نام پدر:موجود نیست. 📅ولادت: 1348 ( رامهرمز _ جاییزان) 📅شهادت:1394/7/11 (سوریه _ حمص) ▪️وضعیت تاهل:متاهل _ داراے یک فرزند دختر و سه پسر ▪️نام جهادی:نداشتند ▪️آخرین مقام: مستشار نظامی وے بازنشسته سپاه لشگر 27 محمد رسول الله و داراے 60 ماه سابقه حضور در جبهه هاے دوران دفاع مقدس در مناطقے نظیر بستان، سوسنگرد، دهلاویه ، شلمچه و ... را در ڪارنامه ڪارے خود دارد. ▪️نحوه شهادت: در سوریه فرمانده گردان زرهے و مستشار نظامے بود ڪه به واسطه فاش شدن محل عملیات توسط برخے نیروهاے جاسوس بر اثر اصابت خمپاره در منطقه حمص به شهادت رسید. سه روز بعد نیز پیڪرش به تهران منتقل و در زادگاهش شهر جایزان از توابع رامهرمز به خاک سپرده شد. ❤️علاقه: فرزند شهید: پدر همیشه مے گفت ڪه اگر روزے من به مرگ طبیعے بمیرم و امام حسین (ع) آن دنیا ازمن سوال ڪند ڪه هنگامے ڪه خانه خواهر من را خراب مے ڪردند تو بچه شیعه چه ڪار مے ڪردے من چه جوابے بدهم؟ اگر از من سوال ڪند ڪه هنگام محرم حسین حسین مے ڪردے چطور اجازه دادے به حریم خواهر من تجاوز شود شما چه جوابے مے خواهید بدهید؟ در ڪل زندگے پدرم اواخر خیلے تغییر ڪرده بود و اڪثر مواقع عبادت مے ڪرد. او بسیار معتقد و پیرو ولایت فقیه بود. آخرین آرزوے ایشان اقامه نماز جماعت پشت سر رهبر معظم انقلاب در بیت المقدس بود . صبر او زبانزد خاص و عام بود، همیشه سعے مے ڪرد سنگ زیرین آسیاب باشد و در مشڪلات پیش آمده سڪوت مے ڪرد تا راه حلے براے آن پیدا ڪند، بسیار مهربان بود و دست دوست و همسایه را مے گرفت. 💌 ء شهید: از نصایح همیشگے این بزرگوار به فرزندانشان این بود ڪه انان را به صداقت توصیه می‌ڪرد و می‌گفت: صداقت حرف اول زندگیتان باشد. اول با خدا بعد با خود و خانواده. اگر صداقت باشد هر چیزے پشت‌بندش می‌آید. 📿همرزم شهید: شهید قنواتے همیشه مے گفت : وقتے حضرت یوسف را براے فروش به بازار برده‌فروش‌ها آوردند، عده‌اے براے خرید ایشان به صف ایستادند، در میان آنها مرد فقیرے بود. به او گفتند تو براے چه اینجا ایستادے؟ تو ڪه پول خرید یوسف را ندارے. مرد فقیر گفت: من پولے براے خرید یوسف ندارم اما اینگونه حداقل نامم درلیست خریداران یوسف ثبت می‌شود. حالا حڪایت بچه‌هاے رزمنده مدافع حرم هم همین است، اگر شهید نشوند لااقل اسم شان در لیست مدافعان حرم حضرت زینب (س) ثبت خواهد شد. ما هم به این نیت راهے شدیم. 🌷شادے روح شهدا صلوات🌷 ....🕊🌸 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 سلیمانی : من به عنوان فرمانده در درون یک جامعه ای، من فاقد معنویت باشم، انتظار داشته باشم جامعه دارای معنویت باشد؟ 🙌🏻 اَلنّاسُ عَلی دینِ مُلوکِهِم، مردم تبعیت می کنند، تابعیت می کنند از رهبران خودشان، رهبران فقط رهبری 💛 در بالا نیست. ♨️ همهٔ سطوح ما به نوعی نقش رهبری داریم در جامعه خودمان. https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 سوری خانم نیم خیز شد ومسعود هم با چشمان گرد شده نگاهش کرد.ماکان گفت: -خوب چیه؟ مسعود با عصبانیت گفت: -نگفتی این وقت شب باید تنها برگرده.؟ ماکان دستی به سرش کشید و گفت: -خوب مجبور شدم. جایی کار داشتم. -کارت از خواهرت هم مهم تر بود؟ ماکان دست به جیب ایستاد و گفت: -خوب الان چکار کنم؟ -می دونی کجا رفته؟ -آره آدرسشو داد. -خوب ماشین و بردار برو دنبالش. همانن موقع در باز شد و ترنج وارد شد وگفت: -یره دنبال کی؟ ماکان چرخید و با دقت به ترنج نگاه کرد: -دنبال جناب عالی. کجا بود تا این موقع شب؟ ترنج با آرامش کفش هایش را گذاشت توی جاکفشی و گفت: -خوبه قبل رفتن قرار بود خودت برسونیم. خونه استاد مهران بودم. ماکان بدون اینکه چشم از ترنج بردارد گفت: -همیشه اینقدر دیر نمی کردی.ترنج رفت سمت پله و گفت: -امشب یه مهمون ویژه داشتیم برا همین طول کشید. بعد هم از پله بالا رفت. ماکان دنبالش از پله بالا دوید و گفت: -مهمون ویژه؟ .ترنج چادرش را برداشت و روی دستش انداخت و وارد اتاقش شد. -آره. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 .ماکان دنبال ترنج وارد اتاقش شد. نمی توانست از برانداز کردن خواهرش دست بردارد. مدام داشت او را کنار ارشیا تصور میکرد.هنوز بچه اس ولی این. . نیم وجبی می خواد شوهر کنه.حواسش نبود که به در تکیه داده و به ترنج نگاه می کند توی فکر بود. آخه ارشیا عاشق کجای این لیمو شیرین شده. و لبخندی ناخوداگاه امد روی لبهایش. صدای ترنج او را به خودش آورد. -هی کجایی؟ -چی گفتی؟ -حالت خوبه وایسادی اینجا به چی زل زدی؟ ماکان خندید و خواست از اتاق خارج شود که نگاهش به جای خالی دف افتاد. -ترنج دفت کو؟ ترنج چادرش را تا زد و گذاشت توی کمد و گفت: -دادم به همون مهمون ویژه. ماکان اخم هایش را توی هم کشید: -کیه این مهمون ویژه اونوقت؟ ترنج لبخند بدجنسی زد و گفت: -مهدی امشب اومده بود. ماکان جا خورد و رفت سمت ترنج با اخم های در هم رفته گفت: -چکارت داشت؟ ترنج دست به کمر ایستاد و گفت: -من کی گفتم با من کار داشت؟ -پس چی؟ -هیچی با نامزدش اومده بود. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ماکان مثل بادکنکی که بادش خالی شده باشد آرام شد. ترنج خندید و گفت: -من مرده این غیرتتم داداش جون. ماکان لبخند زد و پرسید: -برا چی پسش دادی؟ ترنج شانه ای بالا انداخت و گفت: -اون موقع نه من به کسی تعهد داشتم نه اون. ولی الان فرق می کنه. ماکان با بدجنسی گفت: -تو الان دقیقا به کی تعهد داری؟ ترنج یک لحظه گر گرفت.چرخید و گفت: - من... من... که.. هیچ...کی منظورم...مهدی بود. ماکان زیر لبی خندید و با خودش گفت:جون خودت. تو گفتی و منم باور کردم. ولی بلند گفت: -آها. راستی گفتم ارشیا برگشته. ترنج برگشت و گفت: -آره گفتی. بعد برای اینکه ماکان بیشتر از این دست پاچگی اش را نبیند گفت : -می خوای تا صبح‌همین جا وایسی؟ -نه دیگه دارم می رم با مامان اینا یه کاری دارم. -خوب برو دیگه می خوام بخوابم 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻