استاد پناهیان5_6091650831445134000.mp3
زمان:
حجم:
3M
🌸➰🌸➰🌸➰🌸➰🌸
#تربیت_فرزند
#قسمت_دوم
🎤استاد پناهیان
🌟اثر نیت مادران در سرنوشت فرزنــ❤️ـدان
┄┅═✧❁🌤یا مهدی🌤❁✧═┅┄
#اَللّهُمَ_عَجّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج🌤
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
#کانون_مهدویت_زمینه_سازان_ظهور_حضرت_مهدی_عج
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
اینستاگرام:
@8gerd_mahdaviat.ir
نشانی سایت:
8gerd-mahdaviat.ir
تلگرام:
@kanoon_mahdaviat313
ایتا:
@kanoon_mahdaviat313
⛅️🌺⛅️
🌺⛅️
⛅️
#سبک_زندگی_مهدوی😊
🖇#قسمت_دوم
📌 #تابلوی_زندگی💕
انسان منتظر در انتخابهایش، همیشه به این نکته توجه دارد که منتظر #ظهور است نه منتظر حضور
و امام عصر را حاضر و ناظر بر انتخابهایش میبیند.
انسان منتظر، یک روایت را همچون تابلویی بر دیوار قلبش نصب کرده است و در لحظات مختلف زندگی، مدام به آن #فکر میکند و سبک زندگی اش را حول محور این روایت، انتخاب میکند.
🔻 موسی بن سیار گوید: همراه امام رضا به شهر توس رسیدیم. صدای شیون می آمد... عده ای، جنازه ای را تشییع میکردند. دیدم امام رضا از اسب پیاده شده و نزدیک جنازه رفتند. او را بلند کرده و به خود چسبانید. وقتی جنازه را نزدیک قبر بردند، حضرت خود را به جنازه رساندند. دستشان را به سینه او نهادند و فرمودند: ای فلان بن فلان، تو را به بهشت بشارت باد. از این به بعد، دیگر وحشت و ترسی بر تو نیست.
گفتم: این میّت را میشناسید؟ فرمودند: آیا نمیدانی که اعمال شیعیان ما هر صبح و شام بر ما عرضه میشود؟ پس اگر خطایی در اعمالشان دیدیم، از خدا برایش طلب بخشش میکنیم، و اگر کار خوبی دیدیم برایش طلب پاداش میکنیم.
📕(بحارالانوار ج۴۹)
🌤السلام علیک یاصاحب الامر🌤
🌷☘️🌷☘️🌷☘️🌷☘️
لینک گروه کانون مهدویت هشتگرد👇👇
─┅═ೋ🌸❅ೋ═┅─
https://chat.whatsapp.com/BxyfeYqGLfc3Lx5I4ILCYv
─┅═ೋ🌸❅ೋ═┅─
🌷☘️🌷☘️🌷☘️🌷☘️
به رنگ مهدویت🎨
┄┅✧❁﷽❁✧┅┄ #قسمت_اول #داستانهای_مهدوی ✨#امام_زمان (ع) در صحرای عرفات 🔖 #قسمت_اول 🔰 حاج محمّد عل
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
#قسمت_دوم
#داستانهای_مهدوی
✨#امام_زمان (ع) در صحرای عرفات
🔖#قسمت_دوم
📎به محض آنکه به خانه🏠 رسیدم، همسرم با عجله گفت:
🔸 «این چند روز را کجا بودی؟ مرتّب از کاروان زنگ میزنند و میخواهند شما را همراه خود ببرند.»
▫️ من هم بلافاصله به مدیر کاروان مراجعه کردم و پرسیدم:
🔹 شما که نیّت بردن مرا نداشتید، حالا چهشده که میخواهید مرا هم در این سفر همراه کنید؟!🤔
▫️ مدیر کاروان سربسته اشاره کرد که از تصمیم قبلی خود پشیمان شده و میخواهد من نیز در این سفر طبق معمول سالهای گذشته به عنوان خدمه با او همراهی کنم.
به هر ترتیب، به عنوان کمکی کاروان، به «مکّه» 🕋 مشرّف شدیم. شب هشتم ماه که فردای آن روز حاجیان میباید در «#عرفات» باشند، مدیر کاروان مرا خواست و گفت:
🔸 «وسایل کاروان را زودتر از دیگر کاروانها به «منا» منتقل کن و در عرفات در کنار «جبلالرّحمه» خیمهها را برپا ساز ⛺️ تا کاروان ما در بهترین جای ممکن سکنا گزیند.»
من نیز فورا لوازم و خیمهها را با اتومبیلی🚙 به آنجا منتقل کردم؛
چادرها را برافراشتم و فرشها را گستردم.
👮🏽♂ در این حال یکی از شرطههای سعودی (پلیسهای عربستان) نزد من آمد و به زبان عربی گفت:
🔸 «چرا حالا آمدی؟ اینجا که کسی نیست!»
▫️ من هم با زبان عربی شکسته بسته که تقریبا در این سفرها آموخته بودم بهاو گفتم:
🔹 برای انجام مقدّمات کار، زودتر آمدم.
▫️ گفت:
🔸 پس امشب نباید بخوابی!
▫️ پرسیدم:
🔹 چرا؟
▫️ گفت:
🔸 «به خاطر اینکه ممکن است دزدانی پیدا شوند و به وسایل حجّاج دستبرد بزنند یا اینکه شما را بکشند. باید خیلی مراقب باشی!»💡
▫️ با شنیدن این سخنان، ترس عمیقی وجود مرا فرا گرفت. در این حال به یاد حضرت ولیّ عصر (ع) افتادم. به آن حضرت التجا و پناه بردم و پیوسته و پیاپی نام مقدّس آن قبله عالم را بر زبان میآوردم.🙄
میگفتم:
🔹 یا حجّه بن الحسن ادرکنی! یا خلیفه اللّه الاعظم أغثنی!
👈 ادامه دارد....
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
@qaeb12