🔻هفدهم دیماه ۱۳۱۴ خورشیدی در راستای سیاستهای تغییر پوشش در ایران، قانونی تصویب شد که به موجب آن، زنان و دختران ایرانی اجازهی استفاده از چادر، روبنده و روسری نداشتند. قانونی که به قانون منع حجاب مشهور است.
این قانون اوج سیاستهای رضاخان در زمینه تغییر لباس بود که از سال ۱۳۰۷خورشیدی آغاز شده بود. این سیاستها واکنشهایی از جمله قیام مسجد گوهرشاد را در پی داشت. هرچند سالها بعد با درخواست و اصرار علما، این قانون در سال ۱۳۲۳ در دوره حکومت محمدرضاپهلوی لغو شد، اما در همان دوره این قانون فشار عجیبی بر جامعهی مسلمان ایران آورد.
رضاامیرخانی نویسندهی نامآشنا، در کتاب "منِاو" با زبانی طنزگونه، قصهی تلخی این حادثه را گنجانده که بخشهایی از آن را در ادامه میخوانید.👇
..فکلی دوام نیاورد. نامهها را به دست عزتی داد و به فتاح گفت: خود دانید... هفتهی آینده، با یک خانم، با پوشش مرسوم زمانه، تشریف میآورید.
ارباب تقی گفت: برای هفتهی بعد، برای خودم و خودت و فخریجان نگرانی نداشته باش، اما به کس دیگر نگویی که قوهاش را ندارم.
فتاح با تعجب پرسید: چه جور نگرانی نداشته باشم؟ بانوی سرِ باز از کجا بیاورم؟ از دریانیِ دونبش نسیه کنم؟
ارباب تقی گفت: عجله نکن. دریانی دیگر کیست؟ تا من را داری، غمت نباشد. برایتان جور کردهام؛ زنِ سرِ باز. اصلا زنی برایتان میآورم که عین ترقی باشد. کانه خودِ خاتونی باشد که شاه میخواهد...
فخرالتجار خندید و گفت: بفرما! این هم عاقبت دمکلفتها و استخوانخردکردههای تهران! گندهشان که همین ارباب تقی بود، شده عینه ذالمحمد پاانداز!
فتاح خندید و گفت: حالا از کجا جور کردهای؟ کی هستند؟
ارباب تقی با رضایت جواب داد: میگویم! غریبه نیستند. سه تا زن لهستانیاند؛ پاک و نجیب. اینها بعد از جنگ آواره شدند. من توی سفر فرنگ دیدمشان؛ سه زن. چه زنی؟ شیرزن. من با چندتای دیگر از رفقا بودم. برگشتنی از سفر فرنگ. این سه زن را توی استانبول دیدیم. سه زن تنها، وسط شهر شلوغ استانبول. آن هم بعد از ترقیات آتاتورک! با لنج از بسفر رد شده بودیم. این سه زن هم توی لنج ما بودند. ما داشتیم از لنج پیاده میشدیم که دیدیمشان. هفت-هشت تا از لشوش ملوان و ماهیگیر دورهشان کرده بودند. به خیالم موقع پیاده شدن پول کم داشتند. یا کیفشان را زده بودند؛ یادم نیست. لشوش هم که کأنه لاشخور منتظر فرصت. خلاصهاش این که کرایهشان را دادیم. بعد یکیشان با زبانِ بیزبانی حالیمان کرد که پول ندارند و بالاسر ندارند و توی نخ مردانهگی بچهها اسیر شدهاند و به سبیلمان قسم دادند و... مال بد بیخ ریش صاحبش گیر کرد! الانه هم توی باغ شمیران من زندهگی میکنند. به نوههایم فرانسه درس میدهند، گلدوزی میکنند و خرجشان را هم درمیآورند. هر سه زن نجیب و سالم. از آقا، امام جماعت مسجد قندی هم پرسیدم. گفت ایراد ندارد. گفت جخ خوب هم هست. خودش حکایتی منبری میشود که در جشنِ فرخنده، مومنین خدعه زدهاند و زنِ اجنبیه قالب کردهاند، اما گفت شرط دارد، شرطش این است که به فتاحی و فخری اطمینان داشته باشی که دست از پا خطا نمیکنند.
فتاح خندید و گفت: من که به خودم اطمینان دارم، اما گرهِ بندِ تنبانِ فخرالتجار را من نبستهام؛ نمیدانم!
ارباب تقی خندید و گفت: به آقا هم گفتم، سه زن خودشان سالماند. وسط یک لشکر عزب هم ولشان کنی، پاک برمیگردند، چه رسد به شما پیرمردهای دگوری!
ماجرای جشن فرخنده نقل مجلس شده بود. هرکسی از راه میرسید، چیزی تعریف میکرد.
حاج رضا پیشتر گمان زده بود که اینها هم یک الک و دولک بازیِ حکومت است، اما جریان جشن فرخنده و بگیر و ببندها را که میشنود، چرتش پاره میشود. میگویند دیروز اسباب و اثاثیهاش را بغچه کرده، سه لاری کرایه کرده و رفته به عتبات. میخواهد آخر عمری مجاور بشود. نه فقط حاج رضا که خیلیهای دیگر هم رفتنیاند. بیشتر هم میروند طرف کربلا و نجف. خاصه نجف که ایرانی زیاد دارد. حسین طلا و اصغر حاج حسن هم رفتنیاند.
وقتی زن و بچهی آدم امنیت نداشته باشند، زندهگی اعتبار ندارد. برای همین است که میروند...
سر همین بگیر بگیریها، پاسبان چادر از سر یک زن پابهماه توی شهر ری کشیده، زن سقط کرده.
عن قریب است که بیایند توی خانهها و هرچه چادر است، جلب کنند.
از همان چند سال پیش که زن و بچهاش [زن و بچه رضاخان] بیچادر رفتند قم، معلوم بود...
نه فقط چادر، که عبا و عمامه را هم منع کردهاند...
جخ این که چیزی نیست، کلاه پهلوی اجباری شده...
حاج فتاح در دل میترسید. نه برای جشنِ فرخنده، بل برای عاقبت ترقیات!
📚 منِاو
#تقویم_تاریخی
🏫 مدرسه تاریخاندیشی قصص
🆔 @qasas_school
📅 هجدهم دیماه: داغ پرواز 752
📌 در ماجرای زدن هواپیمای اوکراینی که بخشی از پارههای تن ایران به آتش خودی گرفتار آمدند، تاریخ لبریز از نمونههای بیشماری است که میتوان قصهی هرکدام را به همین مناسبت بازخوانی کرد.
📌اما قصهی جنگ رستم و سهراب و کشته شدن فرزند به دست پدر از همهی قصههای دیگر مناسبتر مینمایاند.
#تقویم_تاریخی
🏫 مدرسه تاریخاندیشی قصص
🆔 @qasas_school
📜 در بخشی از داستان، سهراب از هژیر نشانهی رستم را میخواهد و هژیر از گفتن نام و نشان رستم حذر میکند. بیآنکه بداند این نشانهخواهی، تمنای پسری گمگشته است در طلب پدری نامدار، نه پیجویی جنگاوری جویای نام که در سودای کشتن جهانپهلوان دشنه تیز و کینه توز و اندوز کرده. از این رو هژیر، نکرد آنچه میبایست میکرد و نگفت آنچه گفتنی بود. چنانچه در شب حادثهی زدن هواپیمای 752، نکردند آنچه بایستنی بود مانند کلیر کردن آسمان.
📜 علاوه بر این رستم نیز در میدان پیکار خود را به سهراب نمایاند اما نشناساند. عاقبت هم سهراب چو به دست رستم بر خاک افتاد و خنجر رستم بر جگرش نشست، لب به سخن باز کرد و به رستم بیم داد با این تهدید: هرچند مرا کشتی اما پدرم رستم از تو انتقام خواهد گرفت.
#تقویم_تاریخی
🏫 مدرسه تاریخاندیشی قصص
🆔 @qasas_school
▪️ کنون گر تو در آب ماهى شوى/ و گر چون شب اندر سیاهى شوى
▪️ و گر چون ستاره شوى بر سپهر/ ببرّى ز روى زمین پاک مهر
▪️ بخواهد هم از تو پدر کین من/ چو بیند که خاکست بالین من
▪️ ازین نامداران گردنکشان/ کسى هم برد سوى رستم نشان
▪️ که سهراب کشتست و افگنده خوار/ ترا خواست کردن همى خواستار
♦️ اینجا ما میمانیم و یک سوال دردآلود و تا ابد بیپاسخ: رستم چگونه از خویش انتقام فرزند خویش بستاند؟
ازین خویشتن کشتن اکنون چه سود؟
پ.ن: تصویر فوق اثری مینیاتوری است متعلق به دوران صفویه
#تقویم_تاریخی
🏫 مدرسه تاریخاندیشی قصص
🆔 @qasas_school
📆 نوزده دی ماه، سالروز قیام مردم قم است که سال ۱۳۵۶ به خیابانها ریختند. آن هم برای اعتراض به انتشار مقالهای توهینآمیز با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه».
🔴 در این مقاله با صراحت تمام به امام خمینی(ره) اهانت شد و همین خون بسیاری از مردم مسلمان ایران را به جوش آورد و حرکت چرخهای انقلاب اسلامی را تسریع کرد.
#تقویم_تاریخی
🏫 مدرسه تاریخاندیشی قصص
🆔 @qasas_school
🔰 جالب آنکه سالها بعد از انقلاب اسلامی باز در حوالی نوزده دی سال ۱۳۸۱، روزنامهی حیات نو، کاریکاتوری را منتشر میکند که در آن قاضی چارلز هيوز، رئيس ديوانعالی كشور آمريكا زير انگشت فرانكلين روزولت، رئيس جمهوری وقت درحال له شدن است.
🔴 تصویر چارلز هیوز در این کاریکاتور که اصل آن مربوط به سال ۱۹۳۷ میلادی است، برای برخی تداعی کننده چهره حضرت امام بود. از این رو پنداشتند که این روزنامه اصلاحطلب امام خمینی(ره) را درحال له شدن زیر انگشتان آمریکا تصویر کرده است.
🔺همین شائبه که برخی آن را تعمد برای اهانت به امام خمینی قلمداد کردند منجر به اعتراضاتی شد که به توقیف روزنامه انجامید.
#تقویم_تاریخی
🏫 مدرسه تاریخاندیشی قصص
🆔 @qasas_school
📌 مصادف شدن این اهانتهایی که از سر قلم به شکل کلمه و کاریکاتور میچکد با توهین اخیر مجله شارلی ابدو به رهبرمعظم انقلاب، همه حاکی از آن است که هرگاه یک گروه و جریان به ورطه ورشکستگی در سیاستورزی و اقدام منطقی میافتد، روی دیگر خود [واقعیت خود] را آشکار کرده و اینگونه به تولید خشم و خشونت و ایجاد نفرت در یک جامعه دامن میزند تا صرفا با انواع و اقسام فحاشی و ناسزا، مفری برای خنک کردن دل خود بیابد.
🔺 همانگونه که توهین مقاله روزنامه اطلاعات نشان از پایان استبداد پهلوی با خود داشت، اهانت فرانسویها نیز شاهدی است بر شکست مدعیان آزادی و احترام به حقوق بشر در میدان مبارزه.
#تقویم_تاریخی
🏫 مدرسه تاریخاندیشی قصص
🆔 @qasas_school