eitaa logo
کانال قزوین سلام 💠
2هزار دنبال‌کننده
69.2هزار عکس
20.4هزار ویدیو
397 فایل
امید مانند ستونی است که جهان را سرپا نگه می‌دارد. امید آفرینی سر مشق و سر تیتر ماست
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوستداران ولایت
گاردویژه نادر ، جوان یاد شده را محاصره کردند ولی او دلیرانه می جنگید و چند تن از افراد نادر را از پای درآورد ، افراد نادر که دیدند نمی توانند او را به اسارت بگیرند نخست دست راستش را از کار انداختند و هنگامی که دیدند با وجود مجروحیت ، باز هم بسوی آنان حمله می کند ، او را از اسب سرنگون و بدنش را آماج شمشیرهای برهنه خود قرار دادند ، خانِ دوران که از دور ، پیوسته متوجه فرزند دلاورش بود هنگامیکه او را در محاصره دید با پسر دیگرش بنام عاشور خان و افراد گارد ویژه اش به کمک پسرش آمد ولی هنگامیکه به معرکه رسید با پیکر تکه تکه شده فرزند برومندش روبرو شد ، مشاهده پیکر بی جان فرزند ، پدر را دیوانه کرد و با سربازان بیشمار خود ، حمله ای سخت را آغاز کرد جنگ سخت و انتقامحویانه ای درگرفت ، دم به دم ، گروهی از هر دو طرف به خاک و خون می غلطیدند ، عاشورخان که در کنار پدر می جنگید به تنهائی ، بلای جان سواران ایرانی شده بود ، هندیان که به خشم آمده بودند چنان شمشیر می زدند که تا آنزمان دیده نشده بود ، سواران دو طرف مانند گردابی شتابنده و چرخنده ، در هم می لولیدند و می چرخیدند ، برق شمشیرها چشمان را خیره کرده بود ، از هر دو سو ، جنگاوران از زین اسب سرنگون ، و لگد کوب سم اسب ها می شد ، نادر که در قسمت دیگری در حال نبرد بود متوجه وخامت اوضاع شد و پیشاپش دویست نفر از گارد ویژه خود ، به قلب منطقه درگیری شتافت رسیدن نادر و فریادهای دلهره آورش ، توان و روحیه سربازان ایرانی را بالا برد ، نادر و همراهانش ، از میان جنگجویان به خشم آمده هندی ، شمشیر زنان و تبرزین کشان راه گشودند و مستقیما بسوی خانِ دوران و محافظانش حمله کردند ، حملات نادر و فدائیانش چنان شدید بود که لحظه به لحظه به خان دوران نزدیک و نزدیک تر می شدند و در نهایت نیز به او رسیدند و علیرغم محافظت شدید از وی ، چند زخم کاری بر او وارد کردند ، عاشور خان ، جوان شیردل هندی که پیشاپش پدرش شمشیر می زد مورد توجه فدائیان نادر قرار گرفت و یکی از سواران ایرانی کمندی بسوی او انداخت و او را از صدر زین اسب سرنگون ، و با همان حال او را بر روی زمین کشید و از منطقه درگیری دور کرده و در نهایت ، به اسارت نیروهای ایران درآمد ، ستون چهارم نیروهای هندی که نیمی از افرادشان را از دست داده بودند با زحمت زیاد ، خان دوران را که زخم کاری برداشته بود را از مهلکه بدر برده و عقب نشستند در این احوالات پر فراز و نشیب ، سعادت خان نیم دیگر نیروهای تازه نفس نیروهای هندی (به استعداد پنجاه هزار نفر) که مجهز به تفنگ بودند را وارد کارزار کرد ، نیروهای ایران که مدت پنج ساعت جنگیده بودند به راستی خسته و فرسوده شده بودند ، نادر با دیدن خیل بی شمار تفنگداران هندی ، و با در نظر گرفتن خستگی بیش از حد افرادش ، دستور عقب نشینی داد حضور تفنگداران بی شمار هندی ، وضع جنگ را عوض کرده بود و بیم شکست سواران ایرانی می رفت ، به فرمان نادر ، ستون تحت فرماندهی نصراله میرزا (پسر دوم نادر) که تا آن هنگام وارد میدان نشده بود به جای سواران خسته ایرانی ، پای بدرون میدان جنگ گذاشت حضور نیروهای ذخیره سپاه ایران دوباره کفه ترازو را بسود ارتش ایران دگرگون کرد ، محمد شاه که از دور ، میدان جنگ را زیر نظر داشت دسته دیگری را به میدان فرستاد ، آتش جنگ دوباره شعله کشید و نبردی شگفت آور و سوزنده تر از قبل زبانه کشید محمد شاه و نادر ، مانند دو بازیگر شطرنج ، پیوسته مهره های خود را به میدان میفرستادند ، تا یکی از آنها می رفت که نیرویش بر دیگری بچربد رقیب ، مهره دیگری را میفرستاد ، تا اینکه بعلت کثرت و فزونی نیروهای هندی ، کار برای نیروهای ایران سخت شد و هر لحظه بیم آن می رفت که سد ایجاد شده سربازان ایرانی را بشکند و هندیان مانند سیلی خروشان ، بنیاد ارتش ایران را از بیخ و بن برکنند ، نادر که اینگونه دید آخرین مهره و امید بزرگ خود را ، که گارد ذخیره و ویژه اش بود را در واپسین دقیقه های روز دوم جنگ به میدان فراخواند (گارد ویژه نادر ، دست چینی از زبده ترین و چابک ترین افراد ، از اقوام مختلف ایرانی تشکیل شده بود و یک گروه صد نفره از آنان بر هزار نفر جنگجو و حتی بیشتر ، برتری داشت) با ورود گارد ویژه به صحنه نبرد  که با نزدیک شدن به غروب آفتاب همراه شده بود زد و خورد دو طرف به اوج خود رسید ، بوی باروت جوی خون ، شیهه اسبان ، برق شمشیرها نعره دلاوران ناله مجروحان سفیر گلوله ها حتی برای یک لحظه قطع نمی شد ، گارد ویژه نادر ، آرام ولی با صلابت و شدتی مثال زدنی ، از میان  هندیان به خشم آمده و انبوهی از جنگ افزارهای ریز و درشت آنان ، تونلی گشودند و خود را به پشت آنها رساندند ، سرعت عمل و نحوه جنگیدن آنان به حدی شدید بود که باعث وحشت هندیان می شد # دوستداران _ولايت https://eitaa.com/doostdaranvelayat
هدایت شده از دوستداران ولایت
پرچم داران و پیام آوران صلح و آشتی به اردوی ایران رسیدند و یکسره به سراپرده نادر رفتند و پیام محمد شاه را در خصوص متارکه جنگ و جلوگیری از خونریزی بیشتر ، به آگاهی نادر رسانیدند ، نادر به آنان گفت احترام متقابل از شرایط همسایگی است ، به محمد شاه بگویید ما هم‌ راضی به جنگ نبودیم ولی بخاطر بی توجهی دولت هند و پناه دادن به عده ای شورشی افغان که بهمراه اشرف افغان دست به جنایت زده اند و همچنین کشته شدن سردار عزیزمان محمد خان ترکمن ، ناچار و ناگزیر شدیم دست به جنگ بزنیم ، بروید به محمد شاه  بگوئید درخواست او را درباره متارکه جنگ می پذیریم و چشم براه نمایندگان رسمی او هستیم مدت زیادی طول نکشید که نمایندگان ویژه محمد شاه بهمراه نظام الملک مجددا به اردوی ایران آمدند ، نخستین شرط نادر برای متارکه و صلح ، خلع سلاح ارتش هند و حضور شخص محمد شاه ، در اردوی ایران بود این درخواست برای هیئت هندی غیر قابل قبول و غیر منتظره بود ، لذا نظام الملک که انتظار چنین شرطی را نداشت گفت ، آمدن حضرت پادشاه ، به اردوی ایران ممکن نخواهد بود زیرا باعث سرشکستگی مقام شامخ و والای سلطنت است ، اعلیحضرت به ما اختیار تام‌ داده اند  که درباره بستن پیمان صلح گفتگو کنیم ، نادر اما زیر بار نرفت و در حالیکه خشم خود را فرو میخورد گفت ، شرط متارکه جنگ همین است که گفتم و بهیچوجه ، از آن باز نمی گردم ، پادشاهتان باید شخصا به اردوی ایران بیاید در غیر اینصورت منتظر جنگ باشید ، ولی این را هم بدانید که در صورت شکست قطعی سپاه هند ، ما با محمد شاه و دیگر بزرگان هندی مانند یک اسیر جنگی رفتار خواهیم کرد نظام الملک به نادر گفت ، محمدشاه بسیار رئوف و مهربان است و نمیخواهد خانواده های بیشتری از دو طرف داغدار شوند ، نادر با تمسخر و طعنه گفت ، ایشان خیلی زودتر ، پیش از آنکه آتش جنگ روشن شود هم ، می توانستند لطف و مهربانی خود را نشان دهند نادر با احترام فراوان نمایندگان هندی را بدرقه کرد ، ولی هنوز آنها از اردوی نادر خارج نشده بودند که شیپور آماده باش در شرایط جنگی ، در سپاه ایران بصدا درآمد نظام الملک شرط نادر را برای محمد شاه و درباریان بازگو کرد ، محمدشاه برآشفت و با تندی گفت ، معلوم می شود این مرد درنده ، بسیار کینه توز تمامیت خواه نیز هست ، نظام الملک که نادر را از نزدیک دیده بود کرنش و تعظیمی کرد و گفت ، البته هر دستوری که اعلیحضرت بفرمایند با دیده منت تا پای جان بر آن می ایستیم ، ولی نادری که من دیدم ، علاوه بر اندام درشت و چشمان گیرا و نافذش که تا مغز استخوان آدمی را می سوزاند ، دارای اراده و پشتکاری بسیار قوی است و لشگریانش مانند کودکی که از پدرش اطاعت می کند از وی اطاعت می کنند ، سر و وضع وی و چهره آفتاب سوخته اش ، با یک سرباز ساده ایرانی ، هیچ فرقی ندارد ، او مرد روزهای سخت است ، لذا در حال حاضر ، صلاح مُلک و سلطنت هند را ، در گروی مدارا با این اعجوبه دوران می دانم تا در آینده چه پیش آید محمد شاه مانند مات زدگان ، نظام الملک را می نگریست و پس از مدتی خاموشی گفت ، پس با این اوصاف چاره ای نیست و باید شرایط نادر بپذیریم ، نظام الملک با شنیدن سخن شاه ، گوئی که کوهی را از دوشش برداشته باشند ، نفسی به راحتی کشید ♻️دو پادشاه در مقابل هم* محمد شاه بهمراه جند تن از بزرگان هند و نظام الملک ، بسوی اردوی نادر براه افتاد ، بدستور نادر ، احترام ویژه ای در استقبال از محمد شاه بعمل آمد ، نادر حتی چند مرد تنومند را برگزیده بود تا هنگام پیاده شدن محمدشاه از پیل جنگی ، او را درون تخت روان زیبائی جای دهند و بر روی دوش خود حمل کرده و بهمراه دویست نفر گارد ویژه شاهی با لباس های زیبا و رسمی ، او را اسکورت و به چادر نادر راهنمائی کنند قلب محمد شاه به سختی می تپید ، او داستانهای زیادی از سخت گیریها و جنگاوری نادر شنیده بود و نگران بود که نادر چگونه با او رفتار خواهد کرد ، سرانجام پرده چادر نادر بدست پرده دار کنار رفت و محمد شاه بدرون سراپرده نادر ، گام نهاد نادر با دیدن محمدشاه از جای خود برخاست و با احترامی که بوی دوستی از آن به مشام می رسید ، به او خوش آمد گفت و محمد شاه را که اندامی لطیف و کوچکتر از او داشت را مانند کودکی در آغوش گرفت و چهره وی را بوسید ، محمد شاه اختیار از کف داد و اشک از دیدگانش سرازیر شد ، حاضران از دو طرف ، علی الخصوص بزرگان هند ، با دیدن اشک های محمدشاه ، زار زار شروع به گریستن کردند ، نیم ساعتی طول کشید تا مجلس به آرامش رسید و نادر شروع به صحبت کرد و گفت # دوستداران _ولايت https://eitaa.com/doostdaranvelayat