eitaa logo
ܧَܩَ۱۳۳ــ🌙
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.3هزار ویدیو
85 فایل
‌• صوت استوری فیلم نظرات خود و تبلیغ و تبادل را با @m_mahdi_401 به اشتراک بگذارید باتشکر ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5794283792839481011.mp3
7.11M
دنیامی‌ت ُ‌❤️:) . عشق ِ‌خاصم ؛ تنهایارم‌امام‌حسین ـ
1403021414.mp3
12.37M
دوا دوای ابوالفضل..
مهدی رسولی.mp3
2.23M
نزدیک ترم با عشق علی من به تو نزدیک ترم 💔 .
حسین ستوده.mp3
14.43M
خب کسی ندارما ؛ امام رضا..
1402062403.mp3
12.07M
دل من کنار زوار توعه🥺 یا امام رضا..💔 کربلایی شدنم کارِ توعه.. یا امام رضا..💔
:)...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علما میگن انسان عاشق از چهار چیز معشوقش خسته نمیشه♥️ @paradise707『ܥ݆ܢܚ݅ܩܣߊ‌ࡅ࡙ܚ݅ࡍ』
enc_17124467672791129408260.mp3
3.59M
_ 01:05 خیــــــالِ‌ برگشتــن نــــداری انگــــار🥲💔 🌙
ܧَܩَ۱۳۳ــ🌙
بسم الله الرحمن الرحیم #جان_داده "قسمت چهل و چهارم" صندلی رو کشیدم عقب و نشستم‌.. حاج یاسین:" ا
بسم الله الرحمن الرحیم "قسمت چهل و پنجم " ساعت ۵ صبح بود. تاریکی هوا کم کم داشت میرفت. طلوع آفتاب رو نسبت به غروب آفتاب خیلی دوست داشتم. تو مسیر خونه تصمیم گرفتم برم رو بام تهران.‌. دقیقا همونجایی که شهر زیر پاته. وقتی رسیدم، موتور رو نگه داشتم و کلاه کاسکت رو از سرم برداشتم. پیاده که شدم، دست تو جیبم کردم و چند قدم رفتم جلوتر. طلوع آفتاب‌‌! چقدر قشنگ بود.. دوست داشتم کل ساعت طلوع رخ می‌داد و من نگاش میکردم.. ولی این اتفاق فقط برای چند لحظست.. یه عطسه کردم. سیدمحمد:" هعی، خدایا شکرت" آفتاب که کلا اومد بالا، حالا دیگه روشنایی کل شهر رو گرفته بود.. چند دقیقه ای موندم، در آخر حرکت کردم سمت خونه. موتور و بیرون دروازه گذاشتم. کلید انداختم که دروازه رو باز کنم که موبایلم زنگ خورد، سیدرضا بود: سیدمحمد:" سلام رضا" سیدررضا:" سلام محمد، خوبی؟ حالت خوبه؟" سیدمحمد :" ممنون، اتفاقی افتاده ؟" سیدرضا:" نه، مگه باید اتفاقی بیفته که من زنگ بزنم؟" در و باز کردم، وارد حیات شدم. سیدمحمد:" نه ولی معمولا هر وقت زنگ میزنی یا چیزی میخوای یا خبری رو میرسونی" سيدرضا :" نگران نباش. چیزی نشده. فقط از دیروز غروب خبری ازت نبود. گفتم زنگ بزنم ببینم چه کردی و به کجا رسوندی اون ماجرا رو، اصلا کاری کردی براش؟ " سیدمحمد:" بیخیالش " سیدرضا:" تعریف میکنی یا باید خودم از زیر زبونت بکشم؟ " سیدمحمد:" رضا خواهشا اصرار نکن که تعریف کنم، بیخیال. دوست ندارم دوباره دغدغه و فکرم بشه" سیدرضا:" مگه الان نیست؟ " سیدمحمد:" ای بابا، تو هم شدی مهدی؟ مدام سوال میپرسی... " سیدرضا:" طفره نرو از جواب سوال" سیدمحمد:" طفره نرفتم" سیدرضا:" امروز کجاهستی؟ " سیدمحمد:" خونه. به احتمال! شایدم رفتم مرکز یه سر. دیشب مسئول شب بودم نرفتم. به خاطر همین صد در صد اضافه شیفت میخورم. بدون مرخصی اونم. الانم که ساعت 6:10 دقیقست، میرم یه سر بخوابم، بعد میرم گچ دستم رو باز کنم." سیدرضا:" باشه، ساعت۹میام دنبالت، بریم تا گچ دستت رو باز کنی، از اونجا میریم مرکز" سیدمحمد:" زحمت میشه واست. " سیدرضا:" زحمت که هستی ولی خب کاریش نمیشه کرد، میبینمت پس پسر" سیدمحمد:" دست شما درد نکنه الان شدیم زحمت" میدونستم شوخی میکنه. کلا اهل شوخی بود، ولی تو زمان خودش جدی رفتار میکرد. سیدرضا :" شوخی میکنم، خب فعلا کاری نداری؟ من برم." سیدمحمد:" عزیزی، بازم ممنون. میبینمت پس" سیدرضا:" باشه فعلا یاعلی" سیدمحمد:" درپناه حق"