eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
366 عکس
120 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
ققنوس
«از منصور ارضی تا منصور سمائی» (اربعین‌نوشت۸؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱
«پاقدم دکتر لاریجانی، برق عراق رفت!» (اربعین‌نوشت۹؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷| از دیروز ظهر که راهی شده‌ایم تا امروز عصر که رسیده‌ایم نجف، خواب درست‌وحسابی نداشته‌ایم... خورشید هم مقابل خورشید نجف، کم نگذاشته، می‌خواهد کم نیاورد تا می‌تواند، می‌تابد... اما باز هم زورش نمی‌رسد! بعد از ساعتی پیاده‌روی بالاخره می‌رسیم به «موکب سیده زینب»، ساختمان چندطبقه نیمه‌کاره‌ای که چند سالی هست بچه‌های ستاد مردمی اربعین قزوین، آن‌جا مستقر می‌شوند... کاری به شدت سخت و طاقت‌فرسا... اتفاقی که بسیاری از موکب‌های ایرانی مبتلا هستند... ▫️ خدا نگذرد از کسانی که يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ... آنانی که فرمایش آقا را کج فهم کردند یا کج به کار گرفتند و بهانه این‌که آقا فرموده‌اند «میزبانی را از عراقی‌ها نگیرید» مانع از آن شدند که موکب‌داران ایرانی، یا حداقل ستادهای اربعین هر استان، زمینی را برای موکب خودشان تملک کنند و به‌جای آن‌که هرسال بیایند با سختی فراوان، ساختمان‌های نیمه‌کاره عراقی را داربست بزنند، پارچه و برزنت و مشمع بکشند، موکت کنند، برق‌کشی و لوله‌کشی کنند، آشپزخانه برپا کنند، کلی چالش و‌ مشکل داشته باشند، از سرویس بهداشتی و حمام و فاضلاب تا خطر دیواره‌ها و گرمایش و سرمایش و... آخر هم همه را دوباره جمع کنند و مثل روز اول تحویل صاحب ملک دهند! زمین خودشان را آرام‌آرام آباد می‌کردند و هر خرج و هزینه‌ای از موقوفات و نذورات مردم صورت می‌گرفت، ماندگار می‌بود... آن روز که می‌شد و در توان موکب‌ها و استان‌ها بود، مانع خیر شدند و نگذاشتند، امروز هم که آ‌ن‌قدر هزینه‌ها بالا رفته که بخواهی هم به این راحتی‌ها نمی‌شود... ▫️ یاد مرحوم به‌خیر، آخرین سالی بود که اربعین دیدمش... همراه حاج بود و یکی دیگر از دوستان، شاید حاج ... که از همین مکان کنونی موکب راه افتادیم برای دیدن زمینی که پی‌گیر بودند برای موکب، جزییات را خاطرم نیست، تنها خاطره‌ای محو به جا مانده... ▫️▫️▫️ داخل کوچه می‌شویم، ورودی موکب به خوبی، مستور شده... اگر نشانی را ندانی، متوجه نمی‌شوی که این‌جا موکبی برپاست! کناره خیابان موکب‌های پذیرایی کنار هم قرار گرفته‌اند، بچه‌های سیده زینب هم علاوه بر غذای زائرانی که در موکب اسکان دارند، روزانه حجم زیادی غذا بین سایر زائران توزیع می‌کنند... در فاصله بین دو موکب پذیرایی، باریکه‌راهی باز است که وارد کوچه می‌شوی، کمی که داخل کوچه جلو بروی، نود درجه به راست می‌چرخی و وارد کوچه فرعی‌ای می‌شوی که ورودی حسینیه آن‌جاست... سمت راست کوچه درب ورودی برادران است و سمت چپ ساختمان نیمه‌کاره دیگری برای خواهران... هر دو پله می‌خورند به بالا... ▫️ همین که از پله‌ها بالا می‌رویم، اولین آشنایی که می‌بینم حاج شیخ است، روزهای قبل در کانال موکب دیده بودم مشغول خدمت است... خوش‌وبشی می‌کنیم و به مزاح می‌گویم طلبه‌ها کارهای واجب‌تری از آشپزخانه دارند... البته او هر محل باشد، کارش را می‌کند... الآن هم فکرکنم در حال مخ‌زنی بود! هنوز مستقر نشده‌ایم، یعنی هنوز نرسیده‌ایم که مستقر شویم... تا می‌آییم خودمان را پیدا کنیم، همان ابتدای کار در هم‌کف فرصت را مغتنم می‌بیند و یک بحث اساسی درباره «چرایی عدم وجود وحدت در گفتمان، پیام و شعار اربعین و فقدان هویت بصری یک‌پارچه و ضرورت اقدام اساسی، گسترده و فراگیر برای کمپین تبلیغاتی اربعین» مطرح می‌کند، بندبند بدنم دارد از هم می‌گسلد، کوله‌بردوش به سختی سنگینی این هیکل را بر دو پایه ضعیف پاها تحمل می‌کنم، سعی می‌کنم با دقت گوش کنم و با حوصله هم پاسخ دهم... اما فقط سعی می‌کنم! ▫️ و آقا و تعداد دیگری از دوستان را می‌بینم... برخی را از نزدیک و برخی را از دور... بچه‌های آشپزخانه را هم از دور براندازی می‌کنم... بچه‌های هیأت خودمان هستند، و تیمش... ▫️ امروز برق نجف از ظهر رفته است، رفتن برق در عراق امر عجیبی نیست، اما این‌بار فرق می‌کرد، از حدود ۱۱ صبح رفته و تا الآن که نزدیک غروب است، نیامده...، علاوه بر این، یک‌باره برق منطقه وسیعی از عراق رفته... هم‌زمانی این اتفاق با سفر دکتر به عراق، حرف و حدیث‌ها و شایعاتی را ایجاد کرده بود... یکی می‌گفت: «پاقدم دکتر لاریجانی، برق عراق رفت!» ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«پاقدم دکتر لاریجانی، برق عراق رفت!» (اربعین‌نوشت۹؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|
«سیدعلی خمینی در موکب ریحانةالنبی» (اربعین‌نوشت۱۰؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷| ، محبت می‌کند و راه‌نمایی می‌کند که طبقه اول، حسینیه است و طبقات بعدی اسکان... خادمان کم‌کم داشتند موکب را جمع می‌کردند، از طبقات بالا شروع کرده بودند و... در همان طبقه دوم، جاگیر می‌شویم... کوله را می‌گذارم زیر سرم، چفیه را هم می‌کشم رویم... از بی‌خوابی خوابم نمی‌برد، گرمای هوا، گرسنگی، سروصدای جمع‌کردن طبقات بالا، افتادن داربست‌ها و... موجب می‌شود به‌جای خوابیدن، مشغول لولیدن شویم! مثل مرغ پرکنده از این پهلو به آن پهلو می‌شوم... تا بالاخره خواب را در آغوش می‌گیرم، اما ساعاتی بعد از شدت گرما، خیس عرق از خواب می‌پرم... تازه از حرم آمده بود و از رفتن برق و حیرانی جمعیت در ازدحام حرم می‌گفت! این امر بی‌سابقه است، یادم نمی‌آید قبل‌تر هم چنین اتفاقی افتاده باشد... حدود ساعت ۲۱ است که برق‌ها می‌آید؛ حدود ۱۰ ساعت بی‌برقی! آن هم در وسط تابستان، در اوج گرما و ازدحام جمعیت... جمع می‌کنیم و راهی حرم می‌شویم... از صحن حضرت زهراء وارد می‌شویم و در وسط حیاط صحن، نقطه مقابل گنبد، چند عکس دسته‌جمعی می‌گیریم؛ لحظه عکس‌برداری به فکر انتشار عکس‌ها در کنار این متن‌ها نبودیم... بعدتر هنگام انتشار به مدد هوش مصنوعی، عکس‌ها قابل انتشار شد! ▫️ بعد از زیارت، آخرشب است که برمی‌گردیم سمت موکب سیده زینب... گرسنه هستیم و این ساعت شب، توقعی از مواکب نداریم... اما در راه که می‌آییم، یک‌درمیان دست زائران اشترودل بسته‌بندی‌شده می‌بینیم! ردش را که می‌گیریم، در فاصله مقام امام سجاد و پله‌برقی‌ها، می‌رسیم به موکب خادمان صحن فاطمةالزهراء...، از نیمه‌شب گذشته و خادمان موکب نگران هستند، زائری گرسنه نمانده باشد... کمی پایین‌تر هم خادمان موکب دیگری، شربت لیمو زعفران خنک و برخی هم چای‌زعفران را در این سینی‌های جالیوانی تعارف می‌کنند... فکر می‌کنم موکب آستان قدس باشد...، هرچه هست موکب بوی امام رضا(ع) می‌دهد... هم‌راهان هنوز نرسیده‌اند، اشترودل‌ها محدودیت ندارد، به تعداد خودمان و هم‌سفران می‌گیریم...، شربت لیموزعفران هم... فکرش را بکن از نیمه‌شب گذشته، در نجف، گوشه خیابان نشسته‌ای و‌ اشترودل و شربت لیموزعفران می‌خوری... در حال لذت‌بردن از این تصویر رویایی هستیم که خادم یکی از موکب‌ها عیش‌مان را منغَّص می‌کند: «از این آشغال‌ها نخورید، معلوم نیست چی توشه، ما خوردیم، بچه‌های موکب همه مریض شدند...» ما که زیارت مشهدمان هم بدون اشترودل ناقص است، خیلی توجهی نمی‌کنیم، اما اصرار زیادش باعث می‌شود پاسخ دهم: «اگر ضرر دارد، به باجناق می‌دهم!» او هم که ظاهراً راضی شده باشد، لبخندی می‌زند و دست از سرمان برمی‌دارد... ▫️▫️▫️ در همین فاصله، تا هم‌راهان برسند، شیخ را می‌بینم که با یک ماشین کیا کارنزای ۷نفره پلاک عراقی، از راه می‌رسد... می‌روم جلوتر شیخ صندلی عقب نشسته و آقای هم پشت فرمان است... حال‌واحوالی می‌کند و پرس‌وجو که کجا مستقر هستید... ظاهراً عجله دارند... با توتچی مشورتی می‌کند و می‌گوید هماهنگ می‌کنم، هماهنگ می‌کنم و می‌روند... هم‌راهان می‌رسند و ما هم امانتی را تحویل‌شان می‌دهیم و آن‌ها هم مشغول می‌شوند... در این فاصله برمی‌گردد... ماشین را گوشه‌ای پارک می‌کنند و می‌آید پایین و گپ‌وگفتی می‌کنیم، می‌گوید حاج آمده برای پیاده‌روی و الآن هم رفته موکب ریحانةالنبی... و منتظر است که بروم آن‌جا... چند موکب را معرفی می‌کنم و پیشنهاد می‌دهم که اگر شد حتماً را ببرند برای بازدید... می‌گوید قرار است فردا صبح برگردد ایران، اما تلاشش را می‌کند، بلکه ماند و دیرتر برگشت... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2