eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
339 عکس
120 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
امسال به نیابت از۱۰۸۶ شهید و ۵۸۰۰ جانبازبستری، پیاده‌روی را برگزار خواهیم کرد، ان‌شاءالله... این اعداد حرف‌ها دارند با ما... ما برای هر قدم از این مسیر، ندای «لبیک‌یاحسین» سر داده‌ایم... نه یک‌بار، نه ده‌بار، به قطره‌قطره خون شهدای‌مان... ✍️ ▫️https://virasty.com/qoqnoos/1752566288912317202 ▫️@qoqnoos2
جنگ ما با اسرائیل، نه دوازده روز که سال‌هاست آغاز شده و ادامه دارد... این جنگ، جنگ حق و باطل، جنگ نور و ظلمت، جنگ تاریخی اولیاء و اشقیاء است، تا ازاله نجاست صهیون... :: این دوازده روز تنها یک جلوه جَلیّ از این نبرد تاریخی بود... :: در تکرار این واقعه شکی نیست، دیر و زودش محل بحث است... آماده هستیم؟ ✍️ ▫️https://virasty.com/qoqnoos/1753104132514089401 ▫️@qoqnoos2
📌 سؤال مهم: وضعیت غذا و آب در چه طوریه؟ این‌ها که پول جمع می‌کنند چه طوری می‌رسونند؟ پاسخ: جاهای مختلف غزه فرق دارد؛ برخی جاها غذا نیست و مردم مجبور به کوچ هستند، در همین روزها بسیاری دوباره طعم آوارگی را چشیدند جاهایی هم که مواد غذایی هست، به شدت کم و بسیاربسیار گران هست و به علت، همین کمبود، هر روز هم گران‌تر می‌شود... یک گرانی سرسام‌آور و باورنکردنی! در این شرایط، اکثریت مردم که از حیث مالی ضعیف هستند، توان خرید را ندارند گروه‌های خیریه در غزه فعالیت دارند، اما آن‌ها هم شدیداً احتیاج به کمک مالی دارند میزان بسیار کمی هم هنوز دامپروری و کشاورزی وجود دارد که از آن طریق هم کمک‌هایی تهیه می‌شود کمک‌های ارسالی ما، فقط و فقط به‌صورت نقدی و غیرمستقیم، گاه با چند واسطه و جابه‌جایی‌های مکرر انجام می‌گیرد؛ اما از راه‌های مطمئن به دست افراد خبیر و امین در خود غزه می‌رسد (که شرح بیش از این جزئیات هم خلاف مصلحت می‌باشد.) نتیجه این‌که: فرآیند رساندن کمک‌ها سخت است، ولی الحمدلله هم‌چنان می‌رسد، اگرچه قیمت‌ها بسیار بالاتر از حد تصور هست. 🇵🇸 جهت دریافت شماره کارت برای واریز نذورات، کلمه غزه را به شماره ۳۰۰۰۱۵۴۲ ارسال نمایید. 🚩 احرار | هیأت و جهانی‌اندیشی ▫️@ahrar1542 ✍️ ▫️@qoqnoos2
برادر رحیم آبفروش.mp3
زمان: حجم: 7.82M
🚩 دهمین‌‌گردهمایی‌‌ملی فعالان‌‌مردمی‌اربعين و دهمین‌همايش‌ هيأت‌های‌‌فعال درعرصه‌اربعين تیرماه۱۴۰۴|شهرمقدس‌قم| 🎙▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️🎙 (00:31) مقدمه و خوشامدگویی به خادمان اربعین (03:01) تجلیل از ماهیت مردمی و خودجوش گردهمایی و شرایط همایش (06:51) آمادگی برای دو سناریو: «اربعین در عراق» یا در «ایران عاشورایی» (08:39) تعریف مأموریت اصلی: برپایی ضدصهیونیستی‌ترین اربعین تاریخ (11:01) از موکب خدماتی تا موکب مقاومت (14:21) طرح‌های عملیاتی: «نایب‌الشهید» و «نایب‌الولی» (19:50) برنامه محوری: راهپیمایی «مسیرةالاحرار» و تلاوت سوره فتح 🚩 جامعه‌فعالان‌مردمی‌اربعین ▫️@jarbaein 🎙 ▫️@qoqnoos2
«امید است دیگر...» (یادداشتی برای برادر مجاهد هیأتی‌ام امید توسنگ) است دیگر... نامت که باشد، دست خودت نیست، بخواهی‌نخواهی، غم‌کش دیگرانی و تکیه‌گاهی و یاری و یاوری و... نگرانی و... امید دگرانی... در واقع، دیگر کسی «دیگری» نیست، همه تویی! خودِ خودت! خودت هستی، «منِ» وجودی‌ات بسط یافته و ما شده و «دیگری» را هم جزئی از خود کرده‌ای... ▫️▫️▫️ روحت باید سعه یافته باشد، قد روحت باید بلند شده باشد تا بتوانی غم‌های دیگران را غم خودت بدانی... و روح بارها این افق را زده بود! چه وقتی که غم‌خوار استان‌ها بود و سنگ صبور سی‌وشش رابط استانی و مَحرم راز یک ایران هیأت، چه وقتی که در ستاد مهرواره هوای‌نو، آیین مهرورزی و مهرافروزی هیأتیان را مشق می‌کرد و آن حادثه تلخ برایش رقم خورد و یک پلاتین نیم‌متری مهمان ران پایش شد... چه این روزها که خادمی سیدالاحرار، درد تمام آزادگان عالم را در دلش روشن کرده و برای غزه آرام و قرار نداشت... ▫️▫️▫️ عاشق خانواده و زندگی و همسر و زینب و‌ زهرایش هست، نه این‌که چون غم‌خوار یک جهان گردیده، زن و زندگی‌اش را فراموش کرده باشد... اصلاً مگر می‌شود آن دوقلوهای نازنین و معصوم را فراموش کرد؟ این را بارها و بارها در رفتارش فریاد زده، در سفرهای بسیاری که با هم هم‌قدم شدیم... می‌دانید که مردها کم‌تر می‌گویند و گاه صدای رفتارشان از گفتارشان بلندتر است... ▫️▫️▫️ اربعین امسال، از مدت‌ها پیش با این‌که هنوز آثار تصادف سنگین اسفندماه از بین نرفته بود و لنگ‌لنگان قدم برمی‌داشت، درد بچه‌های غزه، آرام و قرارش را گرفته بود... در تکاپو بود برای نشان‌دادن چهره ضدصهیونیستی اربعین امسال، برای رساندن فریاد مظلومیت مردم مظلوم غزه به جهانیان... برای جمع‌آوری کمک‌های مردم جهان برای فلسطین... در همین مدت هم با همت و جِدّ و جهد او بود که چیزی قریب به ۳۰ میلیارد تومان برای کمک به غزه ارسال گردید... با همین وضع جسمی راهی اربعین شد، نه با پرواز و چارتر و... نه! با ماشین و همراه ... این را گفتم که گمان مبرید... ولش کن... همراه با و ، دو عزیز هنرمندِ غیرت‌مندِ دردمندِ توانمندی که اگر می‌خواستند می‌توانستند هر کجای دیگری با هر تیم رسانه‌ای و تلویزیونی و تلوبیونی و... دیگری با شرایط و امکانات بسیاربسیار بهتر و دست‌مزد و صله بسیاربسیار بیش‌تر، نه برای مجلس عیش و عشرت! نه، برای همین برنامه‌های اربعینی، راحت بیایند و برگردند و تسبیح عمل به تکلیف را هم بر گردن بیافکنند و از ته حلق هم خدا را بر توفیق خدمت به حسینش حمد گویند! در طول ایام اربعین متمرکز بر همین هدف، موکب‌به‌موکب هرکجا که رنگی از مقاومت داشت، حاضر می‌شدند و روایت مقاومت اربعین امسال را ثبت و‌ ضبط می‌کردند که بخشی از نتایج و حاصل این زحمات را در شبکه‌های اجتماعی می‌توانید ببینید... از کانال احرار تا مشعر و اربعین... ▫️▫️▫️ روز اربعین، کربلا، انتهای قصه بود... تیغه آفتاب که عمود می‌شد و از وسط آسمان عبور می‌کرد، قافله باید را از صحن عقیله آغاز می‌کرد و به سمت بیت‌المقدس راهی می‌شد... تا آزادی‌خواهان جهان، از یمن تا افغانستان، از لبنان تا تونس، از ایران تا فلسطین فریاد برائت از مستکبران و ظالمان سر دهند... اتمام این حج بی‌برائت جایز نبود... یک هفته‌ای بود که در این مسیر، از نجف تا کربلا، موکب‌موکب، قدم‌قدم رفته بودند و آمده بودند، اگرچه لنگ‌لنگان... اما هیچ‌وقت عقب نمی‌ماند... این را می‌گوید... اما روز اربعین، کربلا... اوضاع فرق می‌کرد... می‌گفت برید، من هم می‌آیم... اواخر مسیرةالاحرار بود... نمی‌دانم چه شد... صدای شکستنی آمد و دیگر قدم از قدم برنداشت... کمک کردند، سوار یک گاری شد و راهی محل اسکان... و چه شیرین که محل اسکان و سکینه‌مان در کربلا هم مسکن برادران فلسطینی بود... ▫️▫️▫️ زیاده نگویم... آمپول و استراحت و دارو افاقه نکرد، شنبه فردای اربعین، تصویربرداری پزشکی می‌گفت هم پلاتین و هم استخوان هر دو از همان ناحیه قبلی شکسته‌اند! فردای اربعین بود و از نمایندگی بیمه و... هم خبری نبود... اوضاع پا هم هر لحظه بدتر می‌شد، همان کربلا پا را گچ گرفتند و با سواری راهی مرز... از مرز هم با همان ماشین راهی قم... این‌ور و آن‌ور بزن تا پزشک حاذقی پیدا شود... - باید پلاتین را خارج کنیم و پلاتین جدید، جاگذاری کنیم...، بیمارستان دولتی هم عمل ندارم... همه فرایند شش‌ماه پیش باید دوباره از نو تکرار شود! ▫️▫️▫️ اگر این متن را با تأخیر نخوانید، الآن باید بی‌هوش در اتاق جراحی، منتظر دسته‌های دعا و توسل شما باشد که برایش ارسال می‌کنید... ✍️ ▫️@qoqnoos2
ان‌شاءالله اگر توفیق یار باشد، اربعین‌نوشت‌های امسال را اگرچه با تأخیر، تقدیم خواهم کرد... اما قبل از آن، مرور نوشته‌های این روزهای پارسال، خالی از لطف نیست... اربعین‌نوشت۱۴۰۳(سال گذشته): «موکب حضرت قائم(عج) با حضور سید کاظم روحبخش» اربعین‌نوشت۱؛ ۱از۲ اربعین‌نوشت۱؛ ۲از۲ «عبور از روی دریاچه سد دیاله تا خانه‌ای در مجاورت بهشت» اربعین‌نوشت۲؛ ۱از۳ اربعین‌نوشت۲؛ ۲از۳ اربعین‌نوشت۲؛ ۳از۳ «موکب‌کاروان سیار حسن مرادی» اربعین‌نوشت۳؛ ۱از۳ اربعین‌نوشت۳؛ ۲از۳ اربعین‌نوشت۳؛ ۳از۳ «بودرةالاطفال لاموجود!» اربعین‌نوشت۴ «طبر! سرویس شدیم!» اربعین‌نوشت۵؛ ۱از۲ اربعین‌نوشت۵؛ ۲از۲ «خوشگل‌ترین دکتر جهان در مسیرةالاحرار» اربعین‌نوشت۶؛ ۱از۴ اربعین‌نوشت۶؛ ۲از۴ اربعین‌نوشت۶؛ ۳از۴ اربعین‌نوشت۶؛ ۴از۴ «کربلایی و مبتلا داری، شهر عشقی بروبیا داری» اربعین‌نوشت۷؛ ۱از۳ اربعین‌نوشت۷؛ ۲از۳ اربعین‌نوشت۷؛ ۳از۳ «امام‌جمعه‌ای که با تاکسی به نمازجمعه می‌رود!» اربعین‌نوشت ۸؛ ۱از۳ اربعین‌نوشت ۸؛ ۲از۳ اربعین‌نوشت ۸؛ ۳از۳ ✍️ ▫️@qoqnoos2
«اگر زنده بودیم، بعد از اربعین...» (اربعین‌نوشت یک؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۱شنبه|۱۸مرداد۱۴۰۴|۱۵صفر۱۴۴۷| «نوشتن» هم توفیق می‌خواهد! همین‌طوری که نیست... آن‌ها که رخصتش را دارند، قدرش را بدانند... وگرنه مثل من گرفتار می‌شوید و ده روز از اربعین می‌گذرد، تازه شاید اجازه دهند شروع کنی، اگر جواز ادامه‌اش را نگیرند! اگر بدانید این دانه سرنخ کلمات را کی و کجا نشان گذاشته‌ام و حالا دارم رج‌شان می‌کنم! گاه پشت فرمان در مسیر مرز، گاه در موکبی بین راه... گاه در حرم... نجف، کربلا، حتی قم، همین چندشب پیش که کنج حرم کار داشت تمام می‌شد و قرار سر رسید و باز هم ماند برای امروز و این لحظات... که همین حالا هم نمی‌دانم به سرانجام می‌رسد یا نه! خوش به حال آن‌ها که در لحظه نوشتند و منتشر کردند... مثل مرتضی رجائی، مثل کانال دل‌گویه و خیلی‌های دیگر... و بدا به حال من که از قطار روایت جا ماندم... هم‌چنان که از قطار راویان و از صف شاهدان و صفوف شهیدان... ▫️▫️▫️ از عیادت امید برمی‌گردم مشعر، روز شهادت امام رضا(ع) است و دفتر خبری نیست... می‌نشینم و واژه‌های قسمت اول را مرتب می‌کنم و همین مقدمه‌ای را که می‌خوانید اضافه می‌کنم... برمی‌گردیم به یک‌شنبه قبل از اربعین... ▫️▫️▫️ تا اربعین چند روزی بیش‌تر نمانده است... آخر هفته اربعین است و یک‌شنبه هم آمده و هنوز تکلیف من مشخص نیست... بچه‌ها همه عازم شده‌اند، یک‌به‌یک و گروه‌گروه رفته‌اند... ▫️ چه اربعینی است امسال! اگرچه به این تحیر قبل از اتفاقات یا بخوانید ابتلائات عادت کرده‌ام، اما این ماه‌ها و روزها خیلی فرق می‌کند... به قول داده‌ام پسر خوبی باشم و همان بالای درخت، مثل بچه آدم بنشینم و کاری به کار لباس هیچ پادشاهی نداشته باشم و غزل «شرمندگی» هم سر ندهم... هرچند می‌دانم پسر خوش‌قولی نخواهم بود، اما فعلاً سر قولم هستم... ▫️ یک هفته‌ای هست که این تردید در رفتن و ماندن، کش آمده... در همین کشاکش رفتن و نرفتن، سناریوهای مختلفی را هم مرور کرده‌ایم... پیشنهاد جدی‌ام رفتن از مرز است... هم دلم برای و و و سایر بچه‌های باصفای مریوان و باشماق تنگ شده، هم برای دریاچه زریوار و مقر حاج احمد و... هم در این شرایط کشور، رفتن از کردستان و عبور از این مرز و دیدن شرایط اقلیم و موکب کسنزانیه و... را لازم می‌بینم، هم هوای متفاوت این منطقه و خلوتی غیرقابل مقایسه‌اش با سایر مرزها و... وسوسه‌انگیز است... اما چند چالش وجود دارد، طولانی‌بودن مسیر تا نجف، داخل خاک عراق؛ شیوه برگشت تا مرز باشماق در عراق و هزینه‌ای که نسبت به مرزهای معمول کمی بیش‌تر می‌شود... اما هیچ‌کدام از این چالش‌ها به اندازه تصمیم جمعی هم‌راهان اهمیت ندارد. ▫️▫️▫️ هنوز ارز مسافرتی را نگرفته‌ایم، یعنی شرایطش نبود که بگیریم، آخرسر، دقیقه نود که تصمیم بر رفتن قطعی می‌شود، از این‌ور و آن‌ور مبلغش را جور می‌کنیم و برای خرید اقدام می‌کنیم، اما برق‌های شعبه پست‌بانکی که انتخاب کرده‌ایم، رفته! سر ظهر است و درب بانکی که با رفتن برق تعطیل شده، بسته می‌شود! ما هم به امید این‌که ارز را از شعب دیگر تا مرز خواهیم گرفت، راهی می‌شویم... ▫️▫️▫️ دارد دستی به ماشین می‌کشد، می‌پرسد ماشین نیازی به تعویض روغن ندارد؟ دفترچه را نگاه می‌کنم، دقیقاً وقتش هست! اما امیرحسین که کربلاست... چاره‌ای نیست، در راه چشم می‌اندازیم تا اولین تعویض روغنی توقف کنیم... به استقبال می‌آید و راه‌نمایی می‌کند به داخل، می‌گوید شما بودید زنگ زدید؟ نگو یک جک دیگر زنگ زده و او هم منتظرش بوده... می‌گوید واسکازین را کی عوض کرده‌اید؟ یادم نمی‌آید عوض کرده باشم! می‌رود بازدیدی می‌کند و می‌گوید خطرناک است، حساب‌وکتابی می‌کند... و می‌گویم اگر زنده بودیم، بعد از اربعین... ▫️ عوارضی تاکستان را رد می‌کنیم، فاطمه می‌گوید یادش به‌خیر، زمان آقای رئیسی، ایام اربعین عوارضی‌ها را رایگان کرده بودند... ▫️ به خرم‌دشت، می‌رسیم، توقع دارم شهر را با تصاویر شهید پوشانده باشند، اما هرچه بیش‌تر گشتم، کم‌تر اثری یافتم... دنیا است دیگر... باید نه فقط بچه‌های خرم‌دشت، نه همه نوجوانان قزوینی، نه همه نسل‌های امروز و فردای ایران اسلامی، بلکه نسل‌درنسل، همه آنانی که فطرت پاک و روح آزادی‌خواهی دارند، با اسطوره‌ای مثل ، جان بگیرند... اما چه می‌شود کرد که از شاه‌نامه، فعلاً فصل سهراب‌کشی را ورق می‌زنیم... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
ققنوس
«اگر زنده بودیم، بعد از اربعین...» (اربعین‌نوشت یک؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۱شنبه|۱۸مرداد۱۴۰۴|
«از آپاراتی تا موکب‌داری، عشق است و عشق...» (اربعین‌نوشت۲؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۱شنبه|۱۸مرداد۱۴۰۴|۱۵صفر۱۴۴۷| قرارمان موکب سیدالشهداء آوج است، چیزی حدود ۸۰۰ کیلومتر آن‌سوتر از کربلا، رسماً یک شهر اربعینی برپا کرده‌اند! مجموعه‌ای کامل و جامع، پر از خادمان باصفا و پرانگیزه... اربعین، نه! امام اربعین چه قدرتی دارد! وقتی در مغناطیس امام قرار بگیری، صدها کیلومتر آن‌سوتر هم بر مدار این جاذبه، به نظم درمی‌آیی! خاک آوج را به خاک کربلا پیوند می‌زنی، زمین لیاقت پیدا می‌کند تا خیمه سیدالشهداء در آن برپا شود و تو خود را در زیر خیمه او درک می‌کنی... چیزی که می‌تواند در تمام شهرها و روستاهای دور و نزدیک جاری شود... هم‌چنان‌که در بسیاری از شهرها و روستاهای دور و نزدیک جاری شده است! به نیت و همت مردمان هر دیاری که در بین‌شان مردی از خویش برون آمده و کاری کرده، هرچند در خیلی از شهرها هنوز رستم دستانم آرزوست، هم‌چنان‌که در رزن این‌گونه بود... حیف است نسیم اربعین وزیدن بگیرد و دشت و دمنی از این فرصت بی‌نظیر تاریخ بی‌بهره بماند... ▫️▫️▫️ از دور چیزی شبیه نیروگاه شهید رجایی رخ می‌نماید... اما ما که در جاده قزوین-تهران نیستیم! شاید جاده را اشتباه آمده‌ایم! شاید هم وارد تونل زمان شده‌ایم! نزدیک‌تر می‌شویم، نیروگاه شهید مفتح همدان است... به سمت همدان که می‌رویم، موکب پشت موکب است که چشم می‌نوازد و دل می‌برد، کاملاً این خطه رنگ و بوی اربعین گرفته... از سوی دیگر پیوند اربعین با شهیدان راه اربعین، حال‌وهوای متفاوتی ایجاد کرده است... از پرده‌نگاره‌ها کاملاً شیرفهم می‌شوی که شهید شادمانی متعلق به این استان است! دم بچه‌های پابه‌کار اربعینی همدان گرم که سنگ تمام گذاشته‌اند... ▫️▫️▫️ در نقشه و خیابان، چشم می‌گردانیم که شعبه‌ای از پست‌بانک پیدا کنیم... همین حین تماسی هم با می‌گیرم و استعلامی از وضعیت شعب پست‌بانک... مثل همیشه پرانرژی و با روی باز می‌گوید که اتفاقاً یکی از بچه‌های اربعینی در یکی از شعبه‌های پست‌بانک همدان مشغول است و قرار می‌شود پی‌گیری کند و خبر دهد... هوا دارد رو به تاریکی می‌رود و داریم از همدان خارج می‌شویم که به می‌گویم دنبال شعب پست بانک کرمانشاه باشد... استعلامی هم از می‌گیرم... او هم پی‌گیر است... ▫️▫️▫️ هنگام خروج، می‌اندازم در کمربندی اسدآباد که با زحمت برای اربعین افتتاح شد... زنگ می‌زنم به ، از بچه‌های باصفای اربعینی... قبل‌تر آپاراتی داشت، الآن را نمی‌دانم... از سال‌ها پیش موکب جمع‌وجوری را راه انداخته بود که با همت بلندشان امروز برای خودش مجموعه مفصلی از خدمات را به زائران ارائه می‌دهد... در کمربندی اسدآباد، کنار پمپ بنزینی که هم‌زمان با افتتاح کمربندی مورد بهره‌برداری قرار گرفته، موکب را برپا کرده‌اند... افتتاح با خدمت‌رسانی به زائران امام حسین! این‌جا هم پست‌بانک و هم بانک ملی، یک باجه در موکب زده‌اند و خارج از ساعت دارند خدمات می‌دهند! نماز مغرب‌وعشاء را می‌خوانیم، بعد از نماز هم بساط شام برپاست... یک‌سر می‌رویم باجه بانک در موکب، اما این‌جا هم می‌گوید اگر محل دریافت را تعیین نکرده بودید، همین الآن ارز را می‌دادیم، اما الآن... هنگام رفتن مسؤول پمپ‌بنزین و مجتمع هم می‌آید و خوش‌وبشی می‌کنیم و‌ تشکر می‌کنم بابت این هم‌راهی و حمایت... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
ققنوس
«از آپاراتی تا موکب‌داری، عشق است و عشق...» (اربعین‌نوشت۲؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۱شنبه|۱۸مرد
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 موکب سیدالشهداء(ع) آوج به همت روح‌الله با هم دوری کوتاه و سریع در موکب سیدالشهداء(ع) آوج بزنیم... آب‌دوغ خیار خنکی بر بدن بزنیم و دمی بیاساییم... انگار هنوز اربعین باقی است... چرا انگار؟ واقعاً اربعین جاری است... ✍️ ▫️@qoqnoos2
«چیزی شبیه به معجزه!» (اربعین‌نوشت۳؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۱شنبه|۱۸مرداد۱۴۰۴|۱۵صفر۱۴۴۷| به کرمانشاه که نزدیک می‌شویم، اهالی کرمانشاه، برای تکمیل مهمان‌نوازی و تشویق زائران به مرز خسروی، دست به کار شده‌اند... جابه‌جای مسیر تابلوهایی به چشم می‌خورند با این عبارات: «خسروی، بهترین انتخاب» و «خسروی، نزدیک‌ترین مرز به کربلا»! انگار که در این بازار خریداران یوسف می‌خواهند سهم بیش‌تری داشته باشند، در آخرین لحظات تصمیم‌گیری، قبل از دوراهی که به سمت مهران می‌رود، آخرین تلاش‌های‌شان را برای برگرداندن نظر زائران مهرانی به کار می‌بندند... ▫️▫️▫️ کنگاور در راه است، موکب مدافعان حرم را در خاطرم هست، موکبی که یکی از بچه‌هایش پیامک داده بود: «...یک موکب واقعا الگو و نمونه در سطح کشور در ایام اربعین است» با هم‌او تماس می‌گیرم، چندباری... کسی پاسخ‌گو نیست، احتمال می‌دهم که راهی کربلا شده‌اند... می‌گذریم به سمت بیستون... موکب سیدالشهداء که سال گذشته هم وصفش را گفته بودم... پای کوه بیستون، بساط عاشقی برپا کرده‌اند و با هم نوا سر داده‌اند: «رنج گل بلبل کشید و بوی گل را باد برد بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد» با فرهاد، نه... با داود تماس می‌گیرم...‌... موکب نیست، رفته کرمانشاه... می‌گوید اما در موکب است... چندسالی هست که سیدکاظم همراه تعداد زیادی از بچه‌های‌شان از مشهد برای خادمی می‌آیند بیستون، کنار بچه‌های کرمانشاه... ▫️▫️▫️ می‌رویم کرمانشاه، مسجد و حسینیه حضرت قائم که پاتوق اصلی بچه‌های موکب در طول سال است... جایی در حاشیه شهر و در مجاورت خانه‌های مسکن مهر... محله‌ای پر از معضل و آسیب‌، بدون هیچ مجموعه فرهنگی و مذهبی... همراه دوری در مجموعه می‌زنیم و او هم روایت می‌کند... بچه‌ها با دستان خالی، مجموعه‌ای کامل و مفصل را برپا کرده‌اند... اتفاقی شبیه به معجزه، مسجد، آشپزخانه، دو طبقه حسینیه مرتب و مجزا برای خواهران و برادران، چند سوییت جمع‌وجور و... که همه این زیرساخت‌ها در ایام اربعین به خدمت زائران درمی‌آید... بخش ستادی هم کامل و حرفه‌ای طراحی و آماده شده است، از بخش رسانه و بخش طراحی‌گرافیک تا خیریه مهرباران و فروشگاه مجازی ژیوان و... کلاس‌های آموزشی و‌ تالار اجتماعات و... همه این مجموعه در مدت زمانی کوتاه، با جمع‌آوری بیش از سی میلیارد تومان کمک‌های مردمی و مشارکت‌های خرد مردم به سرعت برپا شده‌است... گفتم که چیزی شبیه به معجزه! ▫️▫️▫️ از آن‌جا می‌رویم سمت دفتر جبهه، جایی که بچه‌های امداد زائر مستقر هستند... پاسی از شب گذشته و بچه‌ها پای سامانه نشسته‌اند و تلفن‌های مردم را پاسخ می‌دهند... از آغاز امدادزائر، شش سالی می‌گذرد... و‌ جمعی از بچه‌های باصفا و باسواد، چند تا آدم‌حسابیِ امام‌حسینی، ایستاده‌اند پای این کار تا گرهی از کار زائری باز کنند... با دستان خالی کار بزرگی کرده‌اند... با ذوق و شوق تعریف می‌کنند و با همان لهجه پرمحبت کرمانشاهی از تلخی‌ها و شیرینی‌های مسیری که طی کرده‌اند می‌گویند: - تازه بعد از ساعت ۱۲ شب کارمان جدی می‌شود! - امسال آقایان پیامکی را که هنگام ورود مسافران به محدوده آنتن‌های بی‌تی‌اس کرمانشاه برای‌شان ارسال می‌کردیم، ارسال نکردند، گفتند اگر قرار به خوشامدگویی است، خودمان می‌گوییم، چرا امدادزائر! - امدادزائر، تنها یک موکب نیست، بلکه یک موکب است در خدمت تمام موکب‌های دیگر! ما ظرفیت همه موکب‌ها و فعالان اربعینی استان را به زائران وصل کرده‌ایم... - بچه‌ها، از جیب خودشان گذاشته‌اند و چند هزار ساندویچ برای زائران آماده کرده‌ایم! - ما فقط اسکان و غذا هماهنگ نمی‌کنیم، تمام تلاش‌مان را می‌کنیم مشکلات زائران امام حسین(ع) را برطرف کنیم... شبکه‌ای از داوطلبان مختلف داریم، تعمیرکار، آپاراتی، تعویض روغنی، یدک‌کش، پزشک، نیروی درمانی و... - همه اطلاعات را در سامانه ثبت کرده‌ایم... - نرم‌افزار سامانه را یکی از بچه‌های مهندس خودمان نوشته... - همه تماس‌ها و اطلاعات را درلحظه، روی سامانه ثبت می‌کنیم... - و... باورش نمی‌شود و این را چند مرتبه تکرار می‌کند که اگر نیامده بودم و با چشمان خودم ندیده بودم، باور نمی‌کردم چنین کار بزرگی این‌جا و توسط این بچه‌ها انجام می‌شود... ▫️▫️▫️ گوشی زنگ می‌خورد...، است، از مرز تماس می‌گیرد، این ساعت شب زنگ زده که چرا ویدئووال مرز تصویر ندارد! گوشی را از می‌گیرم و با صحبت می‌کنم و خداقوتی می‌گویم... می‌گویم راهی مرز هستیم، ان‌شاءالله همدیگر را می‌بینیم... ساعت ۱۲:۴۵ را نشان می‌دهد که راهی مرز می‌شویم... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2