حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب
(قسمت هشتم)
«صدای مرگ بر اسراییل از بیت رهبری»
#حاج_احمد، مهندس(!) #داود_شکاری را دعوت میکند، این قصه عناوین و القاب هم سرِ درازی دارد، از طرفی آنچه مرام و مطلوب جامعه ستایشگران بااخلاص است، همین بیت معروف است:
شوكت و دولت و منصب به كسان ارزانی
از عناوين جهان مرثيهخوان ما را بس
از سوی دیگر هم انگاره غلطی در اذهان بسیاری، شکل گرفته، مبنی بر عدم علمیت و توانمندیهای مختلف مداحان اهلبیت(ع) که گاه لازم است برای عدهای یادآوری شود امروزه مداحان بسیاری داریم که مدارج عالی علمی را طی کردهاند، در حوزه و دانشگاه مشغول تحصیل هستند، اهل پژوهش و تتبع و تألیف هستند و...
#داود را ابتدا نمیشناختم، اما بعد دیدم که دیدهام و به یاد نداشتهام، دیدم پیش از این در گوشی فیلمی از جلساتش دارم و البته در این ایام بیشتر شناختمش، جوانی مؤدب و متین، اهل خطه ورامین، بعد از دیدار هم فهمیدم خادم هیأتها و رابط مشعر در منطقه قرچک ورامین است:
افتاده بر پایش قلمهایی که قادر نیست
یعنی که از زهرا نوشتن کار شاعر نیست
باید یکی همواره از ما بهتران گوید
روحالقدس باید خودش از عمق جان گوید
باید بگوید نور در اوزان نمیگنجد
در شعر شاعر روح الرّحمان نمیگنجد
خیر کثیر حضرت داور تولد یافت
مجموعه پیغمبر و حیدر تولد یافت
ناموس حق گهوارهجنبانش ملک باشد
تنها فدک نه سهمالارثش نُه فلک باشد
هفتآسمان را هم بگردی مثل زهرا نیست
معراجرفته تازه میفهمد که زهرا کیست
صدای بهبه... جمعیت بلند میشود...
به گمانم در همین حین #میثم_مطیعی و #مهدی_رسولی وارد حسینیه میشوند... همان جلوی درب ورودی، سمت چپ جمعیت مینشینند و ردیف دیگری، عمود بر جمعیت شکل میگیرد...
#داود ادامه میدهد:
روح عفاف است و حجاب ارثیه زهراست
الگوی مادرهای ما صدیقه کبریاست
ما را به راه راست دعوت میکند زهرا
با فعل و تقریرش هدایت میکند زهرا
محتاج زهراییم در معبرگشاییها
هستند زیر منت او کربلاییها
مدیون زهرا بود هر نسلی حسینی بود
اندیشه زهرا در افکارِ خمینی بود
تصویر ما از فاطمه تعریف قرآنیاست
شاگرد درس مکتبش قاسم سلیمانیاست
صدای تشویق حضار بالا میرود...
رزمندهها را نهضت زهرا به خط کرده
زهرا سلیمانیِ ما را تربیت کرده
ارزش ندارد جان اگر نذر ولایت نیست
پایان راه فاطمیون جز شهادت نیست
باید شناسایی کنیم اهداف دشمن را
باید بشارت داد فرداهای روشن را
سیدعلیمان فتح خیبر میکند فردا
فرزند حیدر کار حیدر میکند فردا
باز هم صدای تشویق حضار به گوش میرسد...
ای رهبرم نطق بلیغت همچو طوفان است
فرمان دهی حیفایشان با خاک یکسان است
با سر بیفتد قوم فرعون زمان در نیل
شیعه کمر بسته به نابودی اسراییل
تشویق حاضران به اوج میرسد و فریادهای «مرگ بر اسراییل» در فضای حسینیه میپیچد...
فردا همه راهی قدس از سمت لبنانیم
در مسجدالاقصی نماز شکر میخوانیم
راهی برای عدهای یاغی نمیماند
نامی از اسرائیل هم...
«باقی نمیماند» را جمعیت یکصدا میخوانند...
فردا که شوق هر فلسطینی تماشاییاست
بیت المقدس تا مدینه راهپیماییاست
صدای «احسنت احسنت» جلسه بالا میرود...
از ته جلسه یکی فریاد میکشد «دوباره دوباره!»
و این بیت تکرار میشود...
و نهایتاً سه بیتی که اگر نبودند، کار در اوج پایان یافته بود:
بیرون کنیم از منطقه حکام ظالم را
قطعاً بگیریم انتقام حاج قاسم را
آقا خلاصه ما همه پا در رکاب هستیم
تا پای جان پای نظام و انقلاب هستیم
ما در جهاد جبهه تبیین به صف هستیم
سربازهای لشکر شاه نجف هستیم
آقا با لبخند و سرتکاندادن «طیبالله انفاسکم» و «احسنت» میگویند و کمال رضایت خود را ابراز میدارند... اوج ابزار احساسات و عواطف جمعیت حاضر در جلسه همین اجرا بود که از قبل هم در جلسات انتخاب، پیشبینی کرده بودم...
وقتی که به بازنویسی این بخش از جلسه میرسم، در راه فرودگاه امامخمینی(ره) با حاجآقای #محمدزمانی همراه هستیم... (برای سفری که اگر توفیق بود شاید وقایع آن سفر را هم برایتان بازگو کنم) از قضا حرف دیدار میشود و اجراها و...؛ #علیرضا_خاکساری، شاعر این اشعار تماس گرفته بود و از تغییر اشعار گلایه کرده بود، ظاهراً همین سه بیت پایانی بود که یکی هم دچار اشکال وزنی شده بود و محل نقد... #جواد_آقا هم شاکی بود از این مسأله که علیرغم تذکرات، هر سال تکرار میشود...
#داود زبان بدن خوبی را هم در این اجرا از خود به نمایش گذاشت... نکته مهمتر درباره #داود این بود که خودش بود و نه دیگری! اگر اینجا اینگونه حماسی خواند، در هیأت خودش هم همین است و این یک امتیاز ویژه بود، چرا که شده بود عزیزی در بیت چنان انقلابی اجرا کرده بود که حنجرهاش هم پیش از این، چنین اشعاری را به خاطر نداشت و نیز بعد از این!
ادامه دارد...
@qoqnoos2
ققنوس
«امام جمعهای که با تاکسی به نماز جمعه میرود!» (اربعیننوشت۸؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳) |۳شنبه|۶
«امام جمعهای که با تاکسی به نماز جمعه میرود!»
(اربعیننوشت۸؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳)
|۳شنبه|۶شهریور۱۴۰۳|۲۲صفر۱۴۴۶|
قسمت ۳از۳
• به بیستون که نزدیک میشویم، تبلیغات موکب حضرت قائم را میبینیم و یاد قولی که به #داود_ورمزیار داده بودم میافتم، #داود را ندیدهام و نمیشناسم، جز آن مقدار که به برکت همین نوشتهها و پیامها ردوبدلشده، آشنا شدیم... راه را کج میکنیم و با تابلوهای راهنمای موکب به سمت قدمگاه #سید_کاظم_روحبخش میرویم! دقیقاً داخل مجموعه و در ورودی بیستون، موکب بنا شده بود، جای خاصی است... مسیر عمومی زوار نیست... اما از باب خدمترسانی معنوی و اثرگذاری فرهنگی روی گردشگران، میتواند قابل تأمل باشد... شاید برای کشاندن جماعت به این نقطه، حضور فردی مانند #سیدکاظم و سرمایهگذاری روی این امر، لازم باشد... به #داود زنگ میزنم... کرمانشاه است... میگویم الوعدهوفا! آمدیم، نبودید!
• #داود را نمیشناسم اما «شرکت توسعه گردشگری ایران» خود را به نوعی صاحب موکب، معرفی کرده، خب طبیعی است که موکبش را در این نقطه بنا کند و طبیعیتر است که برود سراغ #سیدکاظم یا هر چهره سرشناس دیگری...
• در مسیر برگشت، بخشی از سوغاتیهای سفر دوباره خودشان را نشان میدهند... بدندرد و آبریزش بینی همراه شدهاند با ضرورت مراجعه مکرر به کاخ سفید! همینها کافی است که مسیر را سلانهسلانه و با احتیاط بیشتری طی کنیم...
• به گردنه اسدآباد نزدیک میشویم... دوسال قبل در مسیر سرکشی به مرزها، #علی_مروتی راننده بود.... روحالله میگوید یادتان هست با آقای مروتی چه کردید! حالا نوبت شماست... محکم میگویم قاعده همان است، راننده دوغ نمیخورد! در بالای کوه به مسجد امام خمینی(ره)، میرسیم... همانجا که بار قبل دوغ محلی خریدیم و به علی ندادیم... توقف میکنم و یک بطری یکونیم لیتری از دوغ محلی تگری اسدآباد میخرم... وقتی داخل لیوان میریزی، پولکهای دوغ یخزده مثل شیشهخرده صدا میدهند، از تمام منافذ محیط دهانم، بزاق درحال ترشح که نه، در حال جوشش است... اما قاعده همان است، راننده دوغ نمیخورد!
• کموبیش موکبها برقرار هستند، کسی گرسنه نمیماند... یک موکب نان و گوجه و پنیر میداد و دیگری نان و سیبزمینی و خیارشور... یک موکب هم به گمانم کباب میداد، ندیدم، اما از صفی که مقابلش بود، حدس میزنم...
• مواکب همدان هم در امتداد مواکب کرمانشاه، پررونق و متعدد برقرار بودند... این حجم از حضور مواکب در داخل کشور، بسیار مهم و مغتنم است... امر بسیار بزرگی که به واسطه پراکندگی و عدم تجمع در یک نقطه یا مسیر محدود، به درستی دیده نمیشود...
• از فرط بدندرد و خستگی و خوابآلودگی، بالاخره کنار یک مجتمع خدماتی میزنیم کنار و نیمساعتی میخوابیم... از خواب که بلند میشویم، اتوبوسی کنارمان توقف کرده و جماعتی ریختهاند پایین که یادآوری کنند قصههای بهشت رو به اتمام است، ای پسر آدم به زمین خوش آمدی!
• به پردیسان که میرسیم، مستقیم میرویم به سمت کلاس زبان روحالله و با بیست دقیقه تأخیر راهی کلاس میشود... ازراهنرسیده رفت سر کلاس... دلم برایش سوخت!
• خانه خالی است، مختصری خرید و... میرسیم به خانهای که هشتروز پیش ترکش کردیم...
تا اربعینی دیگر و اربعیننوشتی دیگر...
التماس دعا
پایان
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2