ققنوس
«سیدعلی خمینی در موکب ریحانةالنبی» (اربعیننوشت۱۰؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱
«یک شب در دفتر آقا در نجف!»
(اربعیننوشت۱۱؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴)
|۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷|
#شیخ_مرتضی دلش برای زن و بچهها سوخته و جایی را برای اسکان هماهنگ کرده... همین را هم تصریح کرد که خودتان هرکجا شد میخوابید، اما زن و بچه اذیت میشوند...، میگوید جایی که هماهنگ شده، کوچک است و امکان زنانهمردانهکردن هم ندارد، خانمها را بگذارید آنجا و خودتان هم برگردید موکب یا هر جای دیگری که خواستید!
▫️
نیمهشب است، ابتدا میرویم موکب سیده زینب، وسایل را جمع میکنیم و چونان لشکر شکستهخوردهای راهی نشانیای میشویم که #شیخ_مرتضی تشریحی توضیح داده، اما موقعیتمکانی(لوکیشن)، نداده!
هتل زمزم را رد میکنیم و پیچ شارع بناتالحسن را طی میکنیم تا از پشت برسیم به زیرگذری که سر تقاطع شارعالرسول در حال ساخت هستند...
بالاخره میرسیم به نشانی دادهشده، «مکتب السید علي الخامنئي»، بله! دفتر حضرت آقا در نجف است... بچهها خوشحال میشوند... نصفهشب زنگ دفتر را میزنم، یک نفر عراقی که از زبان فارسی هیچ بهرهای نبرده است، میآید مقابل درب، اسم رمزمان «شیخ #علی_حسینپناه» است، اما افاقه نمیکند، میرود و بعد از حدود شاید ده دقیقه، خود شیخ را میآورد!
▫️
دفتر، دوسه سوییت کوچک دارد که همه پر هستند، جز یک سوییت خیلی کوچک که بیش از یک اتاق ۹متری نیست، #شیخ_علی راهنماییمان میکند و بچهها را مستقر میکنیم، رختخوابها را که تحویل میدهد، اتاق پر میشود! بچهها جاگیر میشوند، اما خودمان مستأصلیم و نایی برای برگشت به موکب هم نداریم، آن هم این موقع نیمهشب!
به شیخ رو میزنیم و خواهش میکنیم اگر میشود در یکی از اتاقهای دفتر، گوشهای تا فردا اتراق کنیم، میگوید باید رخصت بگیرد... دقایقی بعد میآید و میگوید هماهنگ کرده... دنبالش پاورچین میرویم طبقه پایین، درب اتاقی را باز میکند... تاریکِتاریک... چشم، چشم را نمیبیند... اما خنکای مطبوعش لذتبخش است... شیخ میرود و ما میمانیم... کمی که چشممان به تاریکی عادت میکند، متوجه میشویم حسینیهمانندی است و سهچهار نفری هم گوشهای از آن خوابیدهاند... ما هم گوشهای از اتاق ولو میشویم...، هرچند خانمها فکر میکنند که ما فداکارانه راهی موکب شدهایم!
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
ققنوس
«یک شب در دفتر آقا در نجف!» (اربعیننوشت۱۱؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴
«یک شب در «پناه حسین»!، در اتاق خانه حاجآقای حسینپناه»
(اربعیننوشت۱۱٫۱؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴)
|۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷|
بعد از این قسمت، دوستِ ندیدهام، #سید_احسان_حسینی، یادداشت را به جنابآقای #حسینپناه عزیز رسانده و ایشان هم محبت کردهاند و روایت را اصلاح و تکمیل کردهاند و بخشی از پشتپرده داستان را بیان کردهاند:
سلام علیکم آقای آبفروش
متن اخیرتون رو برای آقای #حسینپناه فرستادم
ایشون هم تکمله اش رو نوشت 😅:
«سلام علیکم و رحمهالله
دقایق قبل از این رو توضیح نداده؛
از نگاه خودم تعریف میکنم ولی با بیان نارسا 😁
از سرکشی مواکب «طریق یا حسین» برمیگشتیم؛ من و شیخ #مرتضی_استقامت و پسر گل ایشون و آقای دکتر اصغرزاده [همون حاجآقای اصغریان خودمان!]
حدود نیمهشب بود که به نجف رسیدیم، از شارع حولی و امتداد بحر نجف، به سمت حرم اومده بودیم و با پشتسرگذاشتن سیطره، وارد شارع سور شده بودیم، جلوی ستاد بازسازی عتبات، آقای #استقامت یکباره گفت که وایستا و اشاره کرد که کمی برگردم عقب، من که راننده بودم [بله، اینجا را بنده اشتباه کرده بودم، آقای #توتچی در برگشت، همراه آقای #استقامت بودند]، دنده عقب زدم و آقای #استقامت از داخل ماشین صدا زد «آقای آبفروش!» ایشون که اومد جلو، #آقا_مرتضی بعد چاقسلامتی، از ایشون پرسید جا دارید یا نه؟! کجا مستقر هستید؟!
ایشون با مناعت طبع، جواب داد که الحمدلله یکجا مستقر هستیم ، بعد اصرار شیخ #استقامت که خبر داشت تو این شرایط شلوغی نجف، کسی به راحتی نمیتونه جای استراحت مناسب، پیدا کنه، آقای آبفروش گفت «اگه جایی سراغ دارید، خانم و بچهها رو جا بدید!»
هرجا که میشد زنگ بزنم، اون موقع شب، جا نبود! گفتم بفرمائید خونه خودمون
به ایشون نگفتم که اون جاییکه «سوییت» خطاب کردن، یکی از دو اتاق خونه ما بود.
این هم باقی ماجرا... 👆»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2