eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
346 عکس
120 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از جامعه ایمانی مشعر
جامعه ایمانی مشعر‌‌‌‌.mp3
زمان: حجم: 21.21M
📌 🔻این نبرد، نبردآوارگان در پشت جبهه است. 🎙 برادر 🔰 سلسله‌نشست‌های هیأت‌وجهانی‌اندیشی ❇️ روایت‌لبنان (نشست اول) 🗓 ۳ آذرماه ۱۴۰۳ 💠 احرار | هیأت و جهانی‌اندیشی @ahrar1542 💠 جامعه‌ایمانی‌مشعر ✅ @www1542org
و خدّام کعبه خدا می‌فروشند غزلی از حسن بیاتانی در نقد «دین‌فروشی» 🔺رسانه بافتار 🆔 @baftar_resane 🆔 @qoqnoos2
غزل «از این پیرهن‌ها...» سرودهٔ حسن بیاتانی در سال 1393، یک شعر عاشورایی است و مسئله‌ای مهم در سر دارد: «ظاهرگرایی در دین و طعنه به این نوع دین‌داری». این شعر در پی برملاکردن معرکهٔ مدعیان مسلمان است که با اصول ذبح شرعی، دین را سَر می‌برند. فعل «می‌فروشند» ردیف شعر است و به همین نکته اشاره می‌کند که این به‌ظاهر مسلمانان، همه‌چیز را فدای تجارت و دنیا می‌کنند حتی دین را. بیت دوم شعر البته ما را یادِ سو‌ءاستفادهٔ سیاسی از مناجات «ربنا»ی شجریان در سال ۸۸ نیز می‌اندازد. سراسر این غزل، علیه اسلام منفعت‌طلب ظاهرگرای عافیت‌طلب بازاری است. او موقعیتی را توصیف می‌کند که مفاهیم مهم دینی مانند جهاد و نماز و حج به گوششان رسیده و اتفاقا همین‌ها دست‌مایهٔ دنیاطلبی آن‌هاست و بی‌توجه به حقیقت و اساس دین که به مقتل برده شده است. شعر بیاتانی، محور عمودی دارد و هر بیت آن با بیت بعدی ارتباط دارد. او پس از اشاره به مفاهیم مختلف دینی که بازیچه عده‌ای اِسماًمسلمان شده، در بیت آخر، معنا و جوهرهٔ اصلی دین را رو می‌کند و خطاب به امام حسین(ع) می‌گوید: «تو ای زخم کهنه که در بوریایی، از این پیرهن‌ها کجا می‌فروشند؟». میزانسن شعر، دقیقاً ما را یاد اسلام آمریکایی می‌اندازد. همین اسلامی که نماینده تام و تمام آن، برخی کشورهای مسلمان مثل عربستان است و اتفاقاً این روزها، نمودش را در جشنواره «موسم ریاض» می‌بینیم. عربستانی که به دنبال تصویری مدرن و شیک از اسلام است، دیگر هیچ‌کدام از مفاهیم اصلی اسلام مانند وحدت و جهاد برایش مهم نیست و حاضر است برای جلب مشتری و گردشگر و نرمال شدن، همهٔ داروندارش را فدای شکم‌بارگی و شهوت‌رانی و پول و‌... کند. کسانی که کلیددار مهمترین اماکن اسلامی از جمله کعبه و مسجد النبی و گنبدالخضرا هستند. هم‌مضمون این شعر در میان ادبیات جهان عرب، شعری از «نِزار قبانی» است. او در قصیدهٔ «الحب و البترول»، چفیه خلیجی را نماد تن‌پروری، بی‌غیرتی و اشرافیت می‌داند. هنر، نحوه‌ای از اندیشیدن است و از جهتی نیز آدمی را به اندیشیدن وادار می‌کند. به همین جهت، حتی یک اثر هنری برای ساعت‌ها تأمل و تفکر کافی‌ست و نیازی به ردیف‌‌شدن ده‌ها اثر هنری نیست. به همین جهت، هر‌از‌چند‌گاهی در بافتار، این فرصت پیش می‌آید که تنها به یک اثر هنری توجه کنیم و آن را با حوصله بخوانیم. پیش‌تر نیز فرسته‌هایی با محوریت یک شعر داشته‌ایم و بر آن بودیم تا به اندازهٔ یک شعر، تجربه‌ هنری داشته‌ باشم. پس نام این‌گونه‌ فرسته‌ها را «یک غزل(اثر)‌تجربه» گذاشتیم. 🔺رسانه بافتار 🆔 @baftar_resane 🆔 @qoqnoos2
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 «شبیه قاسم، شبیه عبدالله...» بی‌سبب نبود اگر حضرت صادق(ع) فرمودند نوجوانان را دربیاید... عَلَيكَ بِالأْحداثِ فَإنَّهُم أسرَعُ إلى كُلِّ خَيرٍ... نسل زد و ایکس و ایگرگ را می‌خواهی بشناسی، این صحنه‌ها را خوب بنگر... حتی یک صحنه این‌چنین که برخلاف جریان فراگیر باطل جهانی شکل بگیرد، باطل‌السحر تمام یاوه‌بافی‌های بوق‌های استکبار است... حال آن‌که به برکت خون‌های مطهر شهداء، سرزمین ما از این صحنه‌ها بسیار دارد... ▫️▫️▫️ در حاشیه روایت‌گری حاج کودکی سیزده‌ساله اصرار دارد به لبنان اعزام شود... ترکیب اصرارهای نوجوان با صحنه‌هایی از دوران جنگ، خروجی زیبایی را خلق کرده است... ✍️ ▫️@qoqnoos2
«وقتی که آینه مرتضی شکست...» (چندخطی برای آقااحسان) قسمت ۱از۲ درست ایام سالگرد دیدار حضرت آقا با بچه‌های جبهه فرهنگی، ابتدای ایام فاطمیه، در بحبوحه درگیری‌های رزمندگان مقاومت، خبر رفتن «از اوج» یا «در اوج» آمد... این خبر، خبری نبود که بتوان راحت از کنار آن عبور کرد... حداقل در زیست‌بوم فرهنگ و هنر کشور... همان روز این یادداشت را پهن کردم، اما جمع‌کردنش زمان لازم داشت... وسط درگیری و نبرد بودیم (و البته هستیم...)، از خیلی‌ها هم که سؤال می‌کردی، بهت و حیرت، تحویلت می‌دادند (و می‌دهند...)، دعواهای زرگری فضای مجازی هم قانعت نمی‌کرد... صبر کردم کمی از التهابات کم شود، شاید ابعاد مسأله روشن شود... که هرچه گذشت، ابری‌تر شد... فرصتی برای تأخیر بیش از این نبود... آفتاب داشت می‌زد... وسط اخبار ضدونقیض و تصاویر تلخی که از حلب می‌رسد، کلماتی را که از قم و تهران تا زینبیه و دمشق و بیروت ریخته بودم در داریه، سعی می‌کنم مرتب کنم و سامان دهم... هرچند خودم سامان ندارم... در زمانه غریبی و غربت فرهنگ و اهالی و اصحاب و اعوانش، تجلیل و قدرشناسی از آنانی که پرچم فرهنگ و هنر انقلاب اسلامی را در اهتزاز نگاه داشتند، اقلِ وظیفه ماست، در این دوران قهرمان‌کشی... بدون شک یکی از پرچم‌داران جبهه فرهنگ و هنر انقلاب در این سال‌ها بوده و خواهد بود... ▫️▫️▫️ وقتی آینه آقامرتضی شکست، تکه‌هایش را این‌سو و آن‌سو می‌یافتیم... در «روایت فتح»، «میثاق» و... یکی از قطعه‌های ازقضا بزرگش افتاده بود در «عاشورا»... بماند که عده‌ای هم شیشه دردست، ادعای آینگی می‌کردند... از دشمنان دیروزش تا دوست‌نماهای روزهای پس از حیات زمینی‌اش... از... تا... نام‌های‌شان را نوشتم و پاک کردم... به امیدی، شاید، روزی... اما میان تمام آینه‌ها، «عاشورا» رنگ‌وبوی خودش را داشت... این را از خیمه‌های ظهر عاشورای فکه بازپرس... از نشریه تک‌صفحه‌ای که پشتش عکس صددرهفتاد شهیدی بود یا از عکس صددرهفتاد شهیدی که پشتش نشریه‌ای تک‌صفحه بود... همان روزها هم دنبال کارهای متفاوت بودی... آن روزها که بسیاری از مدعیان امروز، هنوز سر از تخم درنیاورده بودند... روزگار غربت فرهنگ... روزگار غریب کار فرهنگی... این را که می‌گویم، آنان که دردش را نچشیده باشند و رنجش را نکشیده باشند، نمی‌فهمند چه می‌گویم... آتش بگیر تا که بدانی چه می‌کشم... اما تو خوب درک می‌کنی! من روزگار غربت عاشورا را دیده بودم... روزهایی که بچه‌ها برای روشن‌نگه‌داشتن چراغ عاشورا ته‌مانده حساب‌شان را خالی می‌کردند... روزگاری که از حقوق و اضافه‌کار و حق مأموریت و... خبری نبود... روزگاری که هیچ تکلیفی را «پروژه» نمی‌کردیم، بلکه اگر لازم می‌شد خودمان را برای تکلیف «پروژه» می‌کردیم! در همان روزهای ناداری، تو دنبال کارهای متفاوت بودی... در همان روزگار نداری، تو با دستان خالی کارهای شیک می‌کردی! اعتقادت این بود که باید برای انقلاب اسلامی، بهترین کارها را انجام داد... در وسط همه آن نداری‌ها، هم کار شیک می‌کردی، هم خودت شیک بودی! مثل حال آوارگان لبنانی! ببخشید منی که آن‌قدر پرهیز دارم از واژگان فرنگی، این‌قدر شیک‌شیک می‌کنم... هر واژه دیگری را از توصیف این معنا عاجز یافتم... آری، تو خودت را، بچه‌های عاشورا را، ذائقه مخاطبانت را عادت دادی به کارهای فاخر... و این عادت بعدها هم کار دستت داد! ▫️▫️▫️ گفتم ... این سنت سخیف دنیای دنی است... از جبر روزگار گریزی نیست... قصه هم قصه امروز و فردا نیست... تو سال‌ها با این قصه زیسته‌ای... می‌گویی نه! از سردار بازپرس، آن روزها که هنوز بود! در دوران اوج «معاونت هنری بنیاد حفظ»... از آن روزی که به جرم دیدار اخطار گرفتید، هم خودت و هم سردار! و سردار سینه سپر کرد در حمایتت... از حال این روزهای که بیش از دوسال است پدر را ندیده، از روزی که آمد لبنان و ایستاد پای آرمان حزب‌الله تا امروزی که داغ مُهر بی‌مهری‌ها را بر سینه‌اش تحمل می‌کند... از آن سفر حجی که همسر و دخترت را تنها روانه کردی و خودت از فرودگاه روانه بازجویی و سین‌جیم‌های‌شان شدی... از «بنیاد روایت» و غم‌ها و غصه‌هایش... از حاج ... که شباهت‌های‌تان به هم کم نبوده و نیست... متن اصلی یکی بوده، نسخه‌ها کمی فرق کرده، یکی نسخه قم و یکی تهران! از و راهیان‌نورش، از و جبهه فرهنگی، از بنیاد کرامتش، از ستاد اربعین و... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2