ققنوس
«روزی که اشک هور جاری شد...» یادداشتهایی درباره چهلوسومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۳ (یادداشت سوم) #
«موسی، کلیمالله؛ مهدویترین فیلم سینمایما»
یادداشتهایی درباره چهلوسومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۳
(یادداشت چهارم)
بیتردید باشکوهترین فیلم امسال جشنواره، «موسی، کلیمالله» بود، یک سروگردن بالاتر از فیلمهای دیگر...
▫️
فیلم با صحنههای شکنجه بردگان عبرانی آغاز میشود و جهانی پر از ظلم و درد و رنج را به تصویر میکشد... مردمی که به ستوه آمدهاند و در محل «وداع با یوسف» برای آمدن «منجی» دعا میکنند و طلب فرج دارند...
▫️▫️
از اینسو صحنههای خواب آشفته فرعون، قابهای شگفتانگیزی را خلق کرده است...
همین چند سکانس اول کافی بود تا چهار سیمرغ «طراحی صحنه»، «طراحی لباس»، «چهرهپردازی» و «دستاورد فنی» را از آن خود کند!
▫️▫️
#فرهاد_آییش، از یکسو در نقش آنوبیس، مُعبِّر خواب دربار فرعون و بزرگ شیطانپرستان، و از دیگرسو در نقش پیر و بزرگ قوم مؤمنین، در دو نقش متضاد، شاهکار دوران بازیگری خودش را به نمایش گذاشته است؛ بازی فوقالعادهای که سیمرغ پنجم را برای «موسی» شکار کرد!
▫️
آنوبیس را در مصر باستان خدای مرگ و مردگان گفتهاند، خدای تدفین... از خدایان کهن که در قدیمیترین کتیبهها از او بهعنوان نگاهبان مردگان یاد شده... گفتهاند او کسی بود که شیوه «مومیاییکردن» مردگان را ابداع کرد...
آنوبیس تولد «ویرانگر شوم» را پیشبینی میکند، «ویرانگرتر از یوسف کنعانی»، تولد «منجی» بردگان عبرانی را...
در مقابل پیر قوم هم با طلوع ستارهای درخشان، تولد منجی را بشارت میدهد...
▫️▫️▫️
#مریلا_زارعی، به خوبی از پسِ نقش یوکابِد مادر موسی و همسر عمران برآمده بود که به نظر بسیاری شایسته نه فقط نامزدی، بلکه دریافت سیمرغ بود.
#علیرضا_کمالی هم نقش عمران، پدر موسی، کاتب دربار را داشت که در برابر بازی درخشان فرهاد آییش و بهنام تشکر، کمتر فرصت جلوهگری پیدا کرد.
▫️▫️▫️
فرعون و اذنابش هر کاری میکنند تا «موسیِمنجی» به دنیا نیاید، اما «ویرانگر شوم» در زِهدان مادرش آرام میگیرد...
در شب طلوع ستارهای که بشارت منجی است، کوه گوشن، محل زندگی بردگان عبرانی را محاصره میکنند، مردان را از زنان جدا میکنند، اما غافل از آنکه «چه فرخنده شبی است امشب!»؛ تگرگ و طوفان، سرباز دستگاه الهی است، روزی بلا میشود و مایه مجازات و عقوبت اقوام و روزی هم مایه رحمت الهی بر مستضعفان، باعث شکست سیاست فرعونیان و زمینهساز تولد موسیِمنجی...
فرعون و فرعونیان هر کاری میکنند... ابتدا میخواهند تمام زنان گوشِنی را از دم تیغ بگذرانند، بعد پیشنهاد کشتن تمام نوزادان پسر داده میشود، قابلههای دربار تمام زنان را معاینه میکنند، زنان باردار را مشخص میکنند، وضعحمل را خودشان انجام میدهند تا نوزادان پسر را سربهنیست کنند... نوزادان پسر را در توبره میاندازند، توبرهها را در نیل... اما عاقبت به دست «فوعه»، قابله دربار موسی به دنیا میآید و در آغوش آسیه بانوی دربار آرام میگیرد!
▫️▫️▫️
شاید «موسی،کلیمالله» مهدویترین فیلم سینمای ما باشد، تا به امروز... جایجای فیلم، انتظار منجی را فریاد میزند، خط سیر انتظار را در درازنای تاریخ دنبال میکند، از یعقوب و یوسف تا موسی و مهدی... اما هنرمندانه و لطیف، گلدرشت و سخیف فریاد نمیکند، خارج نمیزند! از درد و داغ انتظار تا بشارت فرج...
ستاره دنبالهدار درخشان، نشانه ولادت منجی است، جوشش دوباره چشمه خشکیده یوسف نبی، در میدان گوشن، نشانه فرج است... که خود فرج است...، دعاها و نجوای بردگان و بندگان... جایی حواست نیست، اما از زبان سبطیان، داری فرازهای ندبه را زمزمه میکنی... أین... أین... کجایی؟ کجایی؟
و در آخر با «نور پنج تن» است که پایان مییابد...
▫️▫️▫️
شاید یکی از بخشهای فیلم که میتواند مورد نقد جدی قرار بگیرد، صحنههای متعدد زایمان زنان سبطی باشد... امری که نمیدانم واقعاً چهقدر ضرورت داشت تا این حد و به این شکل و با این کیفیت و از این زاویه به آن پرداخته شود... همین صحنهها کفایت میکند برای اینکه فیلم ردهبندی سنی جدی داشته باشد، بماند که صحنه شکنجهها و نیز خواب آشفته فرعون و... هم برای کودکان مناسب نیست...
▫️▫️▫️
«موسی» روایت ایمان یوکابد و فداکاری فوعه است...
«ای مادر موسی!
او را رها کن...
ما او را به تو باز خواهیم گرداند...
او از رسولان خواهد بود،
رهایش کن!»
ادامه دارد...
#جشنواره_فیلم_فجر_۱۴۰۳
#فجر_۴۳
✍ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
«دو یار همدل و همراه و همدماند آن دو»
دو شیرمرد خداجو، دو رستماند آن دو
دو یار همدل و همراه و همدماند آن دو
دو زندهتابهابد یا دو کشتۀ ره عشق
دو جسم پاک، دو روح مجسّماند آن دو
دو دُرّ نادر و دو کیمیای دور از دست
میان این همه، دردا! عجب کماند آن دو..
قسم به عشق که بیگانه با هوس بودند
به رمز و راز شهادت چه محرماند آن دو..
عزیز مردم و با مردماند یار و رفیق
کنار قافلۀ شادی و غماند آن دو
شبیه آب روان روح زندگی دارند
که سلسبیل، که کوثر، که زمزماند آن دو..
شکست قامت دشمن ز کوه هیبتشان
که آیههای جهادند و محکماند آن دو
✍🏻 #علیرضا_قزوه
🏷 #حاج_قاسم_سلیمانی | #سیدحسن_نصرالله
🇮🇷 @Shere_Enghelab
🚩 @qoqnoos2
0d056c61-3375-414b-827b-a471deb2cba3.mp3
527.7K
🚩 «حزبالله...»
#حزب_الله
اهل اطاعت و ولايت است و
قدر نعمت میشناسد،
فداكار است و
از مرگ نمیترسد و
گوش به فرمان
«اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اوليالامر منكم»
سپرده است و
اينچنين،
تو گویی خداوند
وظيفه تحقق اهداف الهی همه انبياء را
بر گرده صبور و پرقدرت آنان نهاده است و
چه شرفي از اين بالاتر؟
#حزب_الله
از جانب خدا مأمور است كه
انسان را و جهان را تغيير دهد؛
انسانی كه
امروز بيش از هر زمان ديگر
گرفتار ظلمت شرک و بتپرستی است.
در اينچنين دنيایی كه
بشر امروز بت خويشتن را ميپرستد،
ظهور #حزب_الله معجزهای است كه
از نفخات قدسی دم مسيحایی امام امت برمیآيد.
🎙 #سید_مرتضی_آوینی
▫️@qoqnoos2
7.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«إلیاللقاء...»
إلیاللقاء مع انتصار الدم علی السیف
إلیاللقاء في الشهادة
إلیاللقاء في جوار الأحبّة
#إنا_علی_العهد
▫️@qoqnoos2
«باورمان نمیشود...»
باورمان نمیشود که چنین داغ عظیمی را باید بر گُرده کشیم و پیکر پاک شما را به زمین بسپاریم... و خداوند چه صبری به زمین دادهاست که داغهایی اینچنین را در خود فرو میبرد و همچنان برقرار است...
📷 اولین تصویر از تابوت پیکرهای مطهر
شهیدان
#سید_حسن_نصرالله و
#سید_هاشم_صفی_الدین
#إنا_علی_العهد
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 «حزبالله...»
#حزب_الله
اهل اطاعت و ولايت است و
قدر نعمت میشناسد،
فداكار است و
از مرگ نمیترسد و
گوش به فرمان
«اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اوليالامر منكم»
سپرده است و
اينچنين،
تو گویی خداوند
وظيفه تحقق اهداف الهی همه انبياء را
بر گرده صبور و پرقدرت آنان نهاده است و
چه شرفي از اين بالاتر؟
#حزب_الله
از جانب خدا مأمور است كه
انسان را و جهان را تغيير دهد؛
انسانی كه
امروز بيش از هر زمان ديگر
گرفتار ظلمت شرک و بتپرستی است.
در اينچنين دنيایی كه
بشر امروز بت خويشتن را ميپرستد،
ظهور #حزب_الله معجزهای است كه
از نفخات قدسی دم مسيحایی امام امت برمیآيد.
🎙 #سید_مرتضی_آوینی
#إنا_علی_العهد
▫️@qoqnoos2
«فرار از تالار وحدت»
(فاجعهنگاری چهلودومین جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران)
قسمت یکم(۱از۲)
اولین بار هست که بهعنوان یک ناشر میخواهم در این مراسم حاضر شوم... حدود ساعت ۱۵ میرسم به محوطه تالار وحدت، هوا عجیب سرد است و استخوانسوز... ضلع روبهروی درب ورودی، داربست زدهاند و با برزنتی نامرتب و کثیف، غرفهای دستوپا کردهاند، یک سردر هم زدهاند: امانات... یک طرف کیف و ساک و... را میگیرند و طرف دیگر موبایل و سوییچ و تبلت و... را...
دو نفر و تنها دو نفر، با طمأنیه و اسلوموشن مشغول بودند... یک کیسه پلاستیکی را شماره میزدند و میدادند دستت که هرچه داری بریزی داخلش و تحویل دهی، یک شماره متناظرش هم نزد تو میماند...
بعد از این دو مرحله، نوبت به صف دیگری میرسید که باید پرینت دعوتنامه و کارت ملی را میدادی و کارت دعوت چاپی و مقوایی تحویل میگرفتی... صفی طولانی... که وقتی میرسیدی به پشت میز، میفهمیدی نه سیستمی هست، نه سامانهای، نه حسابوکتابی... اصلاً پرینت دعوتنامه و کد دعوت و... کشک! فقط از روی کارت ملی، اسم و شماره ملی را دستی و بدخط در دعوتنامه مینوشتند و تحویلت میدادند! یعنی هر کسی که از اینجا گذر میکرد، ناشر بود یا شاطر، نویسنده بود یا فروشنده، مؤلف یا مُفَتّش، صحاف یا علّاف، فرهنگی یا سرهنگی میتوانست صرفاً با ارائه کارت ملی، کارت دعوت را بگیرد!
تازه بعد از این میرسیدی به چهارمین صف، مقابل درب ورودی... صفی طویل که با حرکت کندی پیش میرفت، فقط چند نفری مانده بود به ورودی حیاط که درب را بستند! اول فکر کردیم میخواهند سرما داخل نشود و آنها که وارد شدهاند از گیت بگذرند و بعد درب را دوباره باز کنند، اما این وسط لابهلای ماجرا یکنفر گفت ظرفیت تکمیل!
▫️▫️▫️
درب را بستند و دیگر نه کسی پاسخگو بود، نه توضیحی، نه گفتوگویی... نه... هرچه جماعت به شیشه در و پنجرهها میزدند، فریاد میکشیدند و...فایدهای نداشت، تقریباً همه در حال غُرزدن و ناراحتیکردن و نقدونظر و گاه فحش و فضیحت بودند... یکی میگفت چون جلسه اهالی فرهنگ و اهل قلم هست، اینگونه است، اگر جلسه اقتصادی بود و قرار بود بانکیها و اقتصادیها و دزدها و اختلاسگران جمع شوند، جرأت نداشتند، اینجوری بیادبی و توهین کنند... یکی تیکه میانداخت که میخواهند جهان را هم اداره کنند... بعد هم با پوزخند گفت «تمدن نوین اسلامی!» و... البته کسی یادش نبود، قاعده دموکراسی لرزیدن پای خربزهای است که خوردهای!
رسماً اعصاب ملت را خرد و خمیر کرده بودند، علناً داشت توهین میشد... همه دعوتنامه دردست، میگفتند چندبار پیامک زدید، هشدار داده بودید کسانی دعوت میشوند که زودتر عدد مربوطه را ارسال کنند، بعد دعوتنامه فرستادید و باز هم پیامک تأکید و... از این حرفها؛ یعنی چه که ظرفیت تکمیل!
بندگانخدا با همه این حرفها قانع هم بودند، میگفتند حداقل یکنفر بیاید و همین را واضح بگوید و تکلیفمان را مشخص کند تا برویم! در پاسخ همه اینها طرف فقط آمد و پرده پشت شیشه دودی درب ورودی را هم کشید! صحنه منزجرکنندهای بود... تهوعآور... بیش از نیمساعت این اوضاع ادامه داشت، خانمها هم از آنطرف آواره و مستأصل، جواب نگرفته، آمده بودند سمت برادران، اینجا هم متحیر و سرگردان... برخی همراه فرزند کوچک خود در آن سرما میلرزیدند... سرما هم که استخوانسوز و سگکش! هیچکس، هیچکس را هم پیدا نمیکردی که دو کلمه حرف بزنی، که توضیحی بدهد، که...! یکی از نیروهای پذیرش -که احتمالاً از اختراع تلفن همراه بیخبر بود- آمده بود بیرون که به چادرهای صدور کارت بگوید دیگر کارت صادر نکنند، خودش هم مانده بود بیرون و راهش نمیدادند... رسماً جنگلی بود!
دستگاه ناراضیسازی مسؤولین با تمام توان و قدرت، در حال بازتولید خشم و نفرت و انزجار بود... خشم و نفرتی که در این بافتار ذهنی نه دولت مستقر که به اصل نظام و منطق حکمرانی آن را هدف میگرفت... من که کارهای نبودم، داشتم از شرمندگی آب میشدم و قلبم به درد آمده بود از ظلمی که به انقلاب روا شده بود...
از روی استیصال رفتم سمت چادر صدور کارت که ببینم اقلاً آنها ارتباطی با مسؤولین امر دارند یا نه، در کمال تعجب دیدم فارغ از دو جهان، هنوز دارند کارت صادر میکنند! واقعاً فاجعهبار بود... آنارشیسم مدیریتی، اختلال راهبردی، سندروم متابولیک کودنبودگی مزمن... واقعاً اگر یک مُنگُل را میگذاشتی بالای سر این کار، شرایط بهتر از این بود!
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
«فرار از تالار وحدت»
(فاجعهنگاری چهلودومین جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران)
ادامه قسمت قبلی...(۲از۲)
در همین حیصوبیص آنطرف درب باز شد و جمعیت ناامید پراکنده، دوباره برگشتند و هجوم آوردند سمت درب، برگشتم، اما این بار ته صف... رغبتی نداشتم بروم جلو و نوبتم را در صف بگیرم... بگذریم بالاخره وارد ورودی تالار شدیم، چند ردیف قفسه ایستاده که نمیشد اسمش را نمایشگاه گذاشت و کتابهایی که بیقاعده و نامنظم چیده شده بودند... که تعدادی هم ماکت کتاب بود و نه خود کتاب!
چهلودومین جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، سیودومین جایزه جهانی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران... شوخی که نیست، ارث پدری کسی هم نیست، آبروی کشور و یکی از مهمترین نمادهای فرهنگ این سرزمین است...
در بدو ورود رسماً با یک فاجعه زیستمحیطی مواجه شدیم... آخر بیتدبیری و کارنابلدی تیم پذیرش و پشتیبانی «وزارت ارشاد» یا «خانه کتاب و ادبیات» یا «حفاظت نهاد» یا نمیدانم... هر کجای دیگری که این افتضاح را به بار آورده بود...
اگر این کار را به بچههای هیأت یک شهرستان داده بودند، بهمراتب بهتر از این درمیآوردند... بدیهیات اولیه عقلی را هم رعایت نکرده بودند و به همین راحتی موجبات نارضایتی و ناراحتی و اعتراض و شِکوه و شکایت جماعت را فراهم آورده بودند...
نمونه کوچکی از آنچه امروز در بخشهای دیگر مدیریتی کشور میگذرد... دقیقاً کپی شیوه مدیریت کلان دولت در ناترازیها، تعطیلیها، برق و آب و ارز و... فقط در اندازهای کوچکتر!
▫️▫️▫️
طبقه همکف تالار که طبیعتاً پر بود، رفتم طبقه بالاتر در بالکن... جمعیت تازه داشت ردیفهای بالکن طبقه اول را پر میکرد و طبقات بالاتر هنوز خالی بود و در این حال جمعیت را در آن سرما معطل نگه داشته بودند!
وارد یکی از بالکنها شدم، یکیدو صندلی خالی بود، نشستم، اما دیدی به جایگاه نداشتم، رییسجمهور مشغول صحبت بود... چند دقیقهای نشستم... دیدم بالکن مجاور جای خالی دارد و دید بهتر... رفتم آنجا... شاید ده دقیقه، یکربع بیشتر نگذشت که سخنرانی آقای پزشکیان تمام شد، جمعیت کفی زدند و مجری ناشناسی آمد و دوباره کفی گرفت و تمام! در کمال ناباوری برنامه تمام شده بود، رسماً!... کف کردم!
از این سیرک که خارج شدم، دوباره باید سوره صف را تکرار میکردی! یکبار برای دادن و اینبار برای گرفتن!... این وسط هم ماشینهای مختلف دیپلماتیک و تشریفات و آتشنشانی و... به تناوب این صفهای طولانی را پاره میکردند... مدتی گذشت اما تقریباً صف تکانی نمیخورد، تا اینکه یک نفر رفت جلو و اعتراض کرد و آمدند جلوی افرادی که خارج از صف میآمدند را گرفتند... تازه صف به کندی به حرکت درآمد... یک نفر گفت: «آخه یک کلید کوچک چه خطری دارد که برایش اینقدر صف بایستم؟! با کلید که نمیشود کسی رو کشت!» جوانی که کنارش بود گفت چرا اتفاقاً، فیلم «جان ویک» را ندیدهای؟ طرف با یک مداد قتل انجام میدهد! احتمالاً دیگری هم در دل میگفت روزی در همین کشور با یک کلید جان و روح بسیاری را ستاندند! اما امان از نسیان امت... بالاخره میرسیم به محل امانات... جماعتی آشفته، پریشان و رسماً گیج مشغول پیداکردن کیسههای موبایل و... طبق شمارهها بودند... درب بسیاری از کیسهها باز بود، بعضی پیدا نمیشد و بعضی وسایلش ریخته بود بیرون و... جنگل مولا...
خیلی دردناک بود... زبان حال جماعت این بود که: «از طلاگشتن پشیمان گشتهایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید...» گوشی را که میگیرم از محوطه تالار وحدت فرار میکنم به سمت سرچشمه...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
ققنوس
«موسی، کلیمالله؛ مهدویترین فیلم سینمایما» یادداشتهایی درباره چهلوسومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۳ (
«عاشقانهای موشکی»
یادداشتهایی درباره چهلوسومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۳
(یادداشت پنجم)
#خدای_جنگ شاید مظلومترین یا مغفولترین فیلم جشنواره چهلوسوم بود، البته در نگاه هیأت داوران...
«خدای جنگ» از نگاه داوران، نامزد دریافت هیچ سیمرغی نشد، مگر سیمرغ بلورین بهترین فیلم از نگاه ملی،
اگرچه از نگاه مردم، جزو هفت فیلم برتر بود!
عوامل فیلم هم در اعتراض به نتیجه داوری و ترکیب فهرست نامزدها در اختتامیه حضور پیدا نکردند و برای دریافت سیمرغ هم کسی به جایگاه نیامد...
▫️▫️▫️
فیلم روایت روزهای سخت و تلخی است که انقلاب مردم ایران، امت خمینی مغضوب قدرتهای شرق و غرب قرار گرفته و جنگی نابرابر، غریبانه پیش میرود... روزگاری که برای سیمخاردار هم محتاج اینوآنیم و موشکهای چندمتری عراق روزانه از مردم بیدفاع در شهرها تلفات میگیرد...
▫️▫️▫️
فیلم سعی کرده است به #حسن_تهرانی_مقدم نزدیک شود، اما حریمش را حفظ میکند و ادعای روایت زندگی شخص او را ندارد و فیلم را با این عبارت به اتمام میرساند:
«برداشتی آزاد از یک رویداد واقعی»
البته شاید هم ترسیده باشد بیش از این به او نزدیک شود و بال و پرش بسوزد! حق هم دارد...
ابراهیم، قهرمان فیلم، سایهای است از حسن... حالا مثلاً همرزمش یا...
ابراهیم، نرگس همسرش را هم در اثر حملات موشکی رژیم بعث از دست میدهد... و در ادامه باید از هدیٰ، دخترش هم بگذرد...
ابراهیم و ابراهیمهایی که داغ و درد غربت و مظلومیت این مردم را بر دل دارند، نه برای انتقام که برای خروج از این شرایط قیام میکنند...
نرگس نماد تمام زنان و مردان و کودکانی است که مظلومانه به شهادت میرسند... یعنی همه آنها مانند نرگس، پاره تن ابراهیم هستند، آنها هم ناموس اویند...
▫️▫️▫️
ابراهیم از افرادی است که واحد موشکی سپاه را پایهگذاری میکنند و اولین قدمها را در این راه برمیدارند... گروهی که پنجماه برای آموزش راهاندازی و کار و شلیک موشکها به سوریه میروند تا بتوانند هدایای لیبیاییها، موشکهایی را که از سرهنگ قذافی خریدهایم، فعال و شلیک کنند، اما...
▫️▫️▫️
#ساعد_سهیلی، نقش ابراهیم را بر عهده دارد، نقشی که به نظر نتوانسته است از پس آن بربیاید، نمیدانم شاید هنوز سایه گشت ارشاد روی سرش سنگینی میکند!
از اینسو #دانیال_نوروش، نقش مجتبی، بچهزرنگ بسیجی اصفهانی که کشمش به او نمیسازد و به جایش زرشک میخورد! را خوب از آب درآورده... هرچند در کنار بازی #داریوش_کاردان و #حسین_سلیمانی و #پیام_احمدی_نیا و #نادر_فلاح، سخت است که به چشم منتقدین بنشیند...
اما از #عمار_شلق، بازیگر لبنانی فیلم نباید گذشت، بازیگری که قبلتر او را در فیلم «ابوزینب» دیده بودیم، اینبار نقش فرمانده لیبیاییها را بر عهده دارد و بازی محکم و خوبی ارائه داده است...
▫️▫️▫️
موشک را «الهه حرب» خواندهاند، «پسر زئوس»! و قامتش آنگاه که آماده پرتاب میشود چه تمثیلی است از اُبلیس! اما «خدای جنگ» هم عاقبت بنده فرزندان خمینی میشود... که خمینی استادتمام توحید عملی بود در دوران شرک و بتپرستی مدرن و شاگردانش موحّد به توحید خمینی بودند...
در صحنهای از فیلم که تصویر خاطرهانگیز جماران را بازسازی کرده بود، وقتی صدای امام در سالن پخش شد، در دل تاریکی لرزش صندلی مجاور توجهم را جلب کرد، جاافتادهمردی بود... نمیدانم از جماران خاطره داشت یا صاحب صدا که شانههایش اینگونه به لرزه درآمده بود!
▫️▫️▫️
«خدای جنگ» تلاش میکند اراده خدای جنگ و خدای صلح را، خدای یگانه مقتدر یکتا را به مخاطب یادآوری کند، از تذکر و یادآوری ذکر «انشاءالله» تا آیه «و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی» بر روی موشکها...
روایتی است از دعوای جنگ در مکتب ایمان و الحاد؛ جنگ داریم تا جنگ! جنگ با قواعد انسانی یا جنگ بر مدار خوی حیوانی؟
تلاشی است برای صرف فعل «توانستن»، برای روایت «ما میتوانیم»
روایت فریادهای «نه شرقی، نه غربیِ» انقلاب است، نه آمریکا، نه انگلیس، نه چین، نه روسیه و نه حتی لیبی و سوریه...
روایت عدم اعتماد به هیچ قدرتی، جز قدرت الهی است، ابرقدرت باشد یا قَدَرقدرت یا جوجهقدرتی مانند لیبی که هنوز سر از تخم درنیاورده!
▫️
و در آخر «خدای جنگ»، عاشقانهای موشکی است... بر مدار جنگ در مکتب ایمان...
ادامه دارد...
#جشنواره_فیلم_فجر_۱۴۰۳
#فجر_۴۳
✍ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
«داستان راستان بوستان!»
(یادداشت برادر طلبه فاضل و مجاهدم حجتالاسلام #سید_علیرضا_مقتدوی)
کمی قبل ظهر بود که بچهها را برده بودم بوستان علوی. صدای اذان که بلند شد و چند قدمی به نمازخانه نزدیک شدیم، دیدم که یک روحانی آمد و بیرون در ایستاد و باصدای بلند شروع به اذان کرد. نخواستم جواب سلام خللی ایجاد کند و دستبهسینه عرض ادبی کردم و رفتم داخل...
طبق استراتژی پیشگیری از بکشوبگیرهای قبل از جماعت و تعادل و تراجیح ادله تقدم هاشمی و راتب و مرتب و باتربیت و صاحب تربت و غیره! رفتم آن انتها و مشغول نماز شدم. خدا را شکر جواب داد و شیخ آمد و سجادهای پهن کرد و اقامهای گفت و قامت بست. من شدم تنها مأموم این جماعت.
نماز ظهر که تمام شد برگشت و عذرخواهی کرد و عقب نشست و حکم کرد که باید جلو بایستی و هیچ هم عقب ننشست! ماهم که دیدیم «و لایحیق مکر السيء إلا بأهله» از جایگاه خودمان تجاوز کردیم و در نهایت این جماعت، چهارنفره به پایان رسید.
بعد از نماز شیخ برای همین جمع کوچک که یکیشان هم رفته بیرون و جواب تلفنش را میدهد مشغول صحبت شد. مهمان یک بیان کوتاه و خودمانی با چند حدیث خوب و کاربردی شده بودیم.
چند دقیقهای گذشته و گرم محبت و صفای این روحانی جوان پرشورم که با من گرم گرفته و یک دعای جیبی هم مهمانم کرده. ضمیر ناخودآگاهم در پی یافتن مرجع ضمیر تحسین از مسئولی خوشفهم و سلیقه است که چه خوببرنامهای برای ظهر رمضان مهمترین پارک شهری مثل قم چیده و چه مناسبطلبهای برای آن دیده. شاید از شهرداریاست، شاید از سازمان تبلیغات است و شاید از... که چرت خیال خوش از سرم میپرد.
شاید شیخ، حبابِ «شایدها» را بالای سرم دیده که خودش لب به تعریف گشوده که چند سال است چنین برنامهای دارد. شیراز، قم، سواحل شمال و هر آنجا که باشد... هر آنجا که زمینهای است از این زمینها که هیچکس در آن بذر محبتی نمیکارد و بذل مجهودی نمیکند.
«شایدها» که پرید، شاید یک «حتماً» بنشیند؛ حتماً رتبه و رزومه و حکم و تسویه تبلیغی خوبی دارد. بالأخره ظهر هر روز ماه رمضان با زبان روزه از هر کجای قم که هستی بیایی و خودت را به کنج بوستان علوی برسانی و تمام؟ حتماً قدرشناسی و تیزبینی آن مسئول که ضمیر همچنان تائه و واله یافتن اوست، چنین شگفتانهای را نادیده نمیگذارد.
چه میشنوم؟ فقط ظهرها و این نماز و سخنرانی نیست؟! فقط ماه مبارک هم نیست؟ تخصصی، مشاوره کار کردهای و ساعات پرتردد بوستان مینشینی و مشاوره هم میدهی؟ دو ساعتی هم به هر سوی پارک پای پیاده میروی تا دستی بدهی که دستی بگیری؟ دست کسانی که دستبهسینه به احترامت ایستادهاند؟ نه؟ دست کسانی که هر روز دستت میاندازند و میخندند؟ حتی دست همان که دستبهچاقو تهدیدت کرد که اگر دوباره در پارک ببیندت فردا را نمیبینی؟
باز فردا شد و آمدی؟ سزای آن همه ناسزا این است؟
باشد که ادامه داشته باشد...
✍️ #سید_علیرضا_مقتدوی
📎 پینوشت:
بعد از انتشار این متن در گروه، برادر عزیزم حجتالاسلام #هادی_فلاح از نام این طلبه مجاهد رونمایی کرد:
«شیخ #احسان_عسکرپور که مثلش پیدا نمیشه، اهل شیراز، متولد ۶۳، ساکن...»
▫️@qoqnoos2
«فاطمهبهار و همکلاسیهایش»
(یادداشتی از کانال «دلگویه»)
پشت در اتاق عمل تا صدایت آمد، همان زمین بیمارستان پاستور، مکان خوبی بود برای سجده شکر.
شکر آمدنت، شکر مادرشدن خواهرم، شکر خالهشدنم، شکر دختربودنت.
توی دلم یک چیزی میگفت این بچه برایت چهقدر ارزشمند میشود.
◽◽◽
از آن ایام نه سالی میگذرد، حالا بهار دلم، تکلیف شده و باید روزه بگیرد.
حالا دیگر از عمو رحیم هم باید رو بگیرد، حتی اگر به قاعده عموهایش دوستش داشته باشد، از داداشی هم و خیلیهای دیگر.
خانمشدن یکبارهاش را حس میکنم.
وقتی دارد دانهدانه احکام فقه جعفری را میآموزد.
▫️▫️▫️
بدون اغراق مچ دست فاطمهبهارم، به قاعده عرض دو انگشت است؛ همین قدر ظریف، ساقه نازکی که امسال روزه اولی شده.
بهانه نمیآورد، با ذوق روزه میگیرد، حتی گاهی یادش میرود که روزه است؛ مثل همین امروز که بوی نان بربری دوتایمان را مست کرده بود؛ با هم، نانها را در کیسه گذاشتیم و بو کشیدیم.
دارد یاد میگیرد که توی وجود کوچکش یک چیزهایی هست که باید بزرگش کند، مثل نفس.
نفس فاطمهبهار، هر لحظه با روزهاش بزرگ میشود؛ دارد جهاد میکند. یک جهاد واقعی، یک جهاد کبیر، مثل مبارزه با نفس. مخصوصاً وقتی که دو تا ناقلای خانه جلویش چیزی میخورند و راه میروند و آب میخورند و بوی ناهار کل خانه را میگیرد.
همان موقع، بهارم دارد بزرگ میشود؛ بزرگتر از هرکسی که با خدا و پیغمبر فقط موقع گرفتاری کار دارد؛ یا زخمهای معدهای که تقویم قمری را خوب بلدند؛ یا سینههای ستبری که در ملاءعام روزهخواری میکنند.
نمیدانم دادگاه عدل خدا چگونه است؟ اما حتماً حساب و کتاب دقیقی دارد؛ مثلاً خدا همکلاسیهای فاطمه بهار را برای حجت، میآورد وسط محشر و مثال میزند برای خیلیها؛ برای خیلیها که روزه نمیگیرند، بیعذر و بهانهای و خیلیها که روزه میگیرند و غر میزنند، مثل خودم.
روزهدار کوچک خانواده کوچکم خدا حافظ خودت و ایمانت و دوستانت.
✍🏻 #فاطمه_میری_طایفه_فرد
▫️@del_gooye
▫️@qoqnoos2