eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
346 عکس
120 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
ان‌شاءالله اگر توفیق یار باشد، اربعین‌نوشت‌های امسال را اگرچه با تأخیر، تقدیم خواهم کرد... اما قبل از آن، مرور نوشته‌های این روزهای پارسال، خالی از لطف نیست... اربعین‌نوشت۱۴۰۳(سال گذشته): «موکب حضرت قائم(عج) با حضور سید کاظم روحبخش» اربعین‌نوشت۱؛ ۱از۲ اربعین‌نوشت۱؛ ۲از۲ «عبور از روی دریاچه سد دیاله تا خانه‌ای در مجاورت بهشت» اربعین‌نوشت۲؛ ۱از۳ اربعین‌نوشت۲؛ ۲از۳ اربعین‌نوشت۲؛ ۳از۳ «موکب‌کاروان سیار حسن مرادی» اربعین‌نوشت۳؛ ۱از۳ اربعین‌نوشت۳؛ ۲از۳ اربعین‌نوشت۳؛ ۳از۳ «بودرةالاطفال لاموجود!» اربعین‌نوشت۴ «طبر! سرویس شدیم!» اربعین‌نوشت۵؛ ۱از۲ اربعین‌نوشت۵؛ ۲از۲ «خوشگل‌ترین دکتر جهان در مسیرةالاحرار» اربعین‌نوشت۶؛ ۱از۴ اربعین‌نوشت۶؛ ۲از۴ اربعین‌نوشت۶؛ ۳از۴ اربعین‌نوشت۶؛ ۴از۴ «کربلایی و مبتلا داری، شهر عشقی بروبیا داری» اربعین‌نوشت۷؛ ۱از۳ اربعین‌نوشت۷؛ ۲از۳ اربعین‌نوشت۷؛ ۳از۳ «امام‌جمعه‌ای که با تاکسی به نمازجمعه می‌رود!» اربعین‌نوشت ۸؛ ۱از۳ اربعین‌نوشت ۸؛ ۲از۳ اربعین‌نوشت ۸؛ ۳از۳ ✍️ ▫️@qoqnoos2
«اگر زنده بودیم، بعد از اربعین...» (اربعین‌نوشت یک؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۱شنبه|۱۸مرداد۱۴۰۴|۱۵صفر۱۴۴۷| «نوشتن» هم توفیق می‌خواهد! همین‌طوری که نیست... آن‌ها که رخصتش را دارند، قدرش را بدانند... وگرنه مثل من گرفتار می‌شوید و ده روز از اربعین می‌گذرد، تازه شاید اجازه دهند شروع کنی، اگر جواز ادامه‌اش را نگیرند! اگر بدانید این دانه سرنخ کلمات را کی و کجا نشان گذاشته‌ام و حالا دارم رج‌شان می‌کنم! گاه پشت فرمان در مسیر مرز، گاه در موکبی بین راه... گاه در حرم... نجف، کربلا، حتی قم، همین چندشب پیش که کنج حرم کار داشت تمام می‌شد و قرار سر رسید و باز هم ماند برای امروز و این لحظات... که همین حالا هم نمی‌دانم به سرانجام می‌رسد یا نه! خوش به حال آن‌ها که در لحظه نوشتند و منتشر کردند... مثل مرتضی رجائی، مثل کانال دل‌گویه و خیلی‌های دیگر... و بدا به حال من که از قطار روایت جا ماندم... هم‌چنان که از قطار راویان و از صف شاهدان و صفوف شهیدان... ▫️▫️▫️ از عیادت امید برمی‌گردم مشعر، روز شهادت امام رضا(ع) است و دفتر خبری نیست... می‌نشینم و واژه‌های قسمت اول را مرتب می‌کنم و همین مقدمه‌ای را که می‌خوانید اضافه می‌کنم... برمی‌گردیم به یک‌شنبه قبل از اربعین... ▫️▫️▫️ تا اربعین چند روزی بیش‌تر نمانده است... آخر هفته اربعین است و یک‌شنبه هم آمده و هنوز تکلیف من مشخص نیست... بچه‌ها همه عازم شده‌اند، یک‌به‌یک و گروه‌گروه رفته‌اند... ▫️ چه اربعینی است امسال! اگرچه به این تحیر قبل از اتفاقات یا بخوانید ابتلائات عادت کرده‌ام، اما این ماه‌ها و روزها خیلی فرق می‌کند... به قول داده‌ام پسر خوبی باشم و همان بالای درخت، مثل بچه آدم بنشینم و کاری به کار لباس هیچ پادشاهی نداشته باشم و غزل «شرمندگی» هم سر ندهم... هرچند می‌دانم پسر خوش‌قولی نخواهم بود، اما فعلاً سر قولم هستم... ▫️ یک هفته‌ای هست که این تردید در رفتن و ماندن، کش آمده... در همین کشاکش رفتن و نرفتن، سناریوهای مختلفی را هم مرور کرده‌ایم... پیشنهاد جدی‌ام رفتن از مرز است... هم دلم برای و و و سایر بچه‌های باصفای مریوان و باشماق تنگ شده، هم برای دریاچه زریوار و مقر حاج احمد و... هم در این شرایط کشور، رفتن از کردستان و عبور از این مرز و دیدن شرایط اقلیم و موکب کسنزانیه و... را لازم می‌بینم، هم هوای متفاوت این منطقه و خلوتی غیرقابل مقایسه‌اش با سایر مرزها و... وسوسه‌انگیز است... اما چند چالش وجود دارد، طولانی‌بودن مسیر تا نجف، داخل خاک عراق؛ شیوه برگشت تا مرز باشماق در عراق و هزینه‌ای که نسبت به مرزهای معمول کمی بیش‌تر می‌شود... اما هیچ‌کدام از این چالش‌ها به اندازه تصمیم جمعی هم‌راهان اهمیت ندارد. ▫️▫️▫️ هنوز ارز مسافرتی را نگرفته‌ایم، یعنی شرایطش نبود که بگیریم، آخرسر، دقیقه نود که تصمیم بر رفتن قطعی می‌شود، از این‌ور و آن‌ور مبلغش را جور می‌کنیم و برای خرید اقدام می‌کنیم، اما برق‌های شعبه پست‌بانکی که انتخاب کرده‌ایم، رفته! سر ظهر است و درب بانکی که با رفتن برق تعطیل شده، بسته می‌شود! ما هم به امید این‌که ارز را از شعب دیگر تا مرز خواهیم گرفت، راهی می‌شویم... ▫️▫️▫️ دارد دستی به ماشین می‌کشد، می‌پرسد ماشین نیازی به تعویض روغن ندارد؟ دفترچه را نگاه می‌کنم، دقیقاً وقتش هست! اما امیرحسین که کربلاست... چاره‌ای نیست، در راه چشم می‌اندازیم تا اولین تعویض روغنی توقف کنیم... به استقبال می‌آید و راه‌نمایی می‌کند به داخل، می‌گوید شما بودید زنگ زدید؟ نگو یک جک دیگر زنگ زده و او هم منتظرش بوده... می‌گوید واسکازین را کی عوض کرده‌اید؟ یادم نمی‌آید عوض کرده باشم! می‌رود بازدیدی می‌کند و می‌گوید خطرناک است، حساب‌وکتابی می‌کند... و می‌گویم اگر زنده بودیم، بعد از اربعین... ▫️ عوارضی تاکستان را رد می‌کنیم، فاطمه می‌گوید یادش به‌خیر، زمان آقای رئیسی، ایام اربعین عوارضی‌ها را رایگان کرده بودند... ▫️ به خرم‌دشت، می‌رسیم، توقع دارم شهر را با تصاویر شهید پوشانده باشند، اما هرچه بیش‌تر گشتم، کم‌تر اثری یافتم... دنیا است دیگر... باید نه فقط بچه‌های خرم‌دشت، نه همه نوجوانان قزوینی، نه همه نسل‌های امروز و فردای ایران اسلامی، بلکه نسل‌درنسل، همه آنانی که فطرت پاک و روح آزادی‌خواهی دارند، با اسطوره‌ای مثل ، جان بگیرند... اما چه می‌شود کرد که از شاه‌نامه، فعلاً فصل سهراب‌کشی را ورق می‌زنیم... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«اگر زنده بودیم، بعد از اربعین...» (اربعین‌نوشت یک؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۱شنبه|۱۸مرداد۱۴۰۴|
«از آپاراتی تا موکب‌داری، عشق است و عشق...» (اربعین‌نوشت۲؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۱شنبه|۱۸مرداد۱۴۰۴|۱۵صفر۱۴۴۷| قرارمان موکب سیدالشهداء آوج است، چیزی حدود ۸۰۰ کیلومتر آن‌سوتر از کربلا، رسماً یک شهر اربعینی برپا کرده‌اند! مجموعه‌ای کامل و جامع، پر از خادمان باصفا و پرانگیزه... اربعین، نه! امام اربعین چه قدرتی دارد! وقتی در مغناطیس امام قرار بگیری، صدها کیلومتر آن‌سوتر هم بر مدار این جاذبه، به نظم درمی‌آیی! خاک آوج را به خاک کربلا پیوند می‌زنی، زمین لیاقت پیدا می‌کند تا خیمه سیدالشهداء در آن برپا شود و تو خود را در زیر خیمه او درک می‌کنی... چیزی که می‌تواند در تمام شهرها و روستاهای دور و نزدیک جاری شود... هم‌چنان‌که در بسیاری از شهرها و روستاهای دور و نزدیک جاری شده است! به نیت و همت مردمان هر دیاری که در بین‌شان مردی از خویش برون آمده و کاری کرده، هرچند در خیلی از شهرها هنوز رستم دستانم آرزوست، هم‌چنان‌که در رزن این‌گونه بود... حیف است نسیم اربعین وزیدن بگیرد و دشت و دمنی از این فرصت بی‌نظیر تاریخ بی‌بهره بماند... ▫️▫️▫️ از دور چیزی شبیه نیروگاه شهید رجایی رخ می‌نماید... اما ما که در جاده قزوین-تهران نیستیم! شاید جاده را اشتباه آمده‌ایم! شاید هم وارد تونل زمان شده‌ایم! نزدیک‌تر می‌شویم، نیروگاه شهید مفتح همدان است... به سمت همدان که می‌رویم، موکب پشت موکب است که چشم می‌نوازد و دل می‌برد، کاملاً این خطه رنگ و بوی اربعین گرفته... از سوی دیگر پیوند اربعین با شهیدان راه اربعین، حال‌وهوای متفاوتی ایجاد کرده است... از پرده‌نگاره‌ها کاملاً شیرفهم می‌شوی که شهید شادمانی متعلق به این استان است! دم بچه‌های پابه‌کار اربعینی همدان گرم که سنگ تمام گذاشته‌اند... ▫️▫️▫️ در نقشه و خیابان، چشم می‌گردانیم که شعبه‌ای از پست‌بانک پیدا کنیم... همین حین تماسی هم با می‌گیرم و استعلامی از وضعیت شعب پست‌بانک... مثل همیشه پرانرژی و با روی باز می‌گوید که اتفاقاً یکی از بچه‌های اربعینی در یکی از شعبه‌های پست‌بانک همدان مشغول است و قرار می‌شود پی‌گیری کند و خبر دهد... هوا دارد رو به تاریکی می‌رود و داریم از همدان خارج می‌شویم که به می‌گویم دنبال شعب پست بانک کرمانشاه باشد... استعلامی هم از می‌گیرم... او هم پی‌گیر است... ▫️▫️▫️ هنگام خروج، می‌اندازم در کمربندی اسدآباد که با زحمت برای اربعین افتتاح شد... زنگ می‌زنم به ، از بچه‌های باصفای اربعینی... قبل‌تر آپاراتی داشت، الآن را نمی‌دانم... از سال‌ها پیش موکب جمع‌وجوری را راه انداخته بود که با همت بلندشان امروز برای خودش مجموعه مفصلی از خدمات را به زائران ارائه می‌دهد... در کمربندی اسدآباد، کنار پمپ بنزینی که هم‌زمان با افتتاح کمربندی مورد بهره‌برداری قرار گرفته، موکب را برپا کرده‌اند... افتتاح با خدمت‌رسانی به زائران امام حسین! این‌جا هم پست‌بانک و هم بانک ملی، یک باجه در موکب زده‌اند و خارج از ساعت دارند خدمات می‌دهند! نماز مغرب‌وعشاء را می‌خوانیم، بعد از نماز هم بساط شام برپاست... یک‌سر می‌رویم باجه بانک در موکب، اما این‌جا هم می‌گوید اگر محل دریافت را تعیین نکرده بودید، همین الآن ارز را می‌دادیم، اما الآن... هنگام رفتن مسؤول پمپ‌بنزین و مجتمع هم می‌آید و خوش‌وبشی می‌کنیم و‌ تشکر می‌کنم بابت این هم‌راهی و حمایت... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«از آپاراتی تا موکب‌داری، عشق است و عشق...» (اربعین‌نوشت۲؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۱شنبه|۱۸مرد
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 موکب سیدالشهداء(ع) آوج به همت روح‌الله با هم دوری کوتاه و سریع در موکب سیدالشهداء(ع) آوج بزنیم... آب‌دوغ خیار خنکی بر بدن بزنیم و دمی بیاساییم... انگار هنوز اربعین باقی است... چرا انگار؟ واقعاً اربعین جاری است... ✍️ ▫️@qoqnoos2