eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
322 عکس
119 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
آن روزها که شده بود بچه‌های بسیاری مثل من، در وسط این کانون چهره‌هایی نورافشانی می‌کردند و بچه‌های زیادی دور آن‌ها می‌چرخیدند و از خورشید وجودشان نور می‌گرفتند... یکی از آن چهره‌های دوست‌داشتنی، سعید بود... جمع باصفایی که دوست داشتی تحویلت بگیرند، در حلقه خود راهت دهند، افتخار می‌کردی که دوستت بدارند و دوست‌شان باشی... جماعتی که کم‌کم یاوران نماز شدند و نام گرفتند... وای... چه می‌گویی؟ یاران نماز ظهر عاشورا را به یاد آور... آن دسته از یاران سیدالشهداء که خود را سپر تیرهاى دشمن کردند تا مادامى که زنده‌اند، زخمى بر بدن حضرت اصابت نکند. جماعتی که نام سعید بن عبدالله حنفى در میان‌شان می‌درخشد!: سعید خود را جلوى امام قرار مى‌داد، حضرت به هر سوى مى‌رفت او پیش رویش مى‌ایستاد. وى آن قدر این عمل را ادامه داد، تا به زمین افتاد. برخى از مورّخان نوشته‌اند: وقتى به زمین افتاد، غیر از زخم‌هاى شمشیر و نیزه‌ها سیزده تیر بر بدنش نشسته بود. چه می‌گویم؟ چه می‌خوانم؟ کسی چون یاران سیدالشهداء نیست، اما عجب تمثیلی، چه شباهتی... رفیقان جان! گواهی دهید که سعید ایستاده‌بود برابر امامش، برای امامش... . کوچه شهادت می‌دهد بر ‌آمدن‌ها و رفتن‌هایت... آمدن‌های آخرشب و رفتن‌های سحرگاهی‌ات، بر تلاش و مجاهدتت... کوچه بن‌بست مسجد آن‌قدر برایم تنگ گشته که احساس می‌کنم قدم‌زدن در این کوچه دیگر دشوار می‌نماید... . سعید شفاف بود، آیینه بود، صفا بود، صاف‌وساده بود، بی‌غل‌وغش، بی‌پیش‌وپس، هرچه‌بود همانی بود که می‌دیدی، پشت‌پرده‌ای نداشت... آهای رفقا! گواهی دهید! این‌گونه بود یا نه؟ و چه خصلتی از این بالاتر؟ دُرّ نایابی که این‌روزها هرچه می‌گردی، کم‌تر می‌یابی... سعید در خانه‌ای رشد یافته بود که بیش‌ازآن‌که مسکن اهالی خانه باشد، ملجأ و مأوای مستضعفین و حسینیه اهل‌بیت بود... در خانه و خانواده‌ای پربرکت و خوش‌نام‌ونشان... هنوز که هنوز است بسیاری از زنان و دختران شهر مدیون جلسات قرآن و معارف خانه هستند، همان خانه‌ای که سعید در آن رشد کرد و بزرگ شد... حاج خانم جزمه‌ای از حلقه شاگردان معلم شهید است، که قبل از انقلاب اجتماعی پرخیروبرکت از دختران انقلابی را شکل داده‌بودند و تا امروز آثار و برکات این شجره طیبه ادامه داشته... از خانواده اصیل و نام‌دار جزمه‌ای‌های قزوین... و البته الولد سِرّ أبیه... او این صفا و خلوص را سر سفره پدری کسب کرده بود که خود مثال و مثل است برای سادگی و آیینگی... حاج عباس خورشیدی... که نمی‌دانم با آن قلب رئوف و رقیقش الآن در چه حالی است... نمی‌دانم کسی جرأت کرده خبر را به او برساند یا نه؟ حاج‌عباس! بیا پیکر علی‌اکبرت را ببر... کاش می‌گذاشتند حداقل پدر بر سر پیکر پسر حاضر شود... نه! نه! قلب حاجی تحمل ندارد... برایش روضه علی‌اکبر بخوانید که سعید عاشق علی‌اکبر بود... . وای از دل محمد... چیزی نمی‌گویم و می‌گذرم که داغ برادر را توان شرح ندارم... وای از دل محمد وای از دل محمد محمدم، نازنین‌برادرم... بمیرم برایت... . امسال روز پدر فردای تولدت بود حاج سعید! و تولدت را بدون تو گذراندند، شاید فردایش بیایی... فردایش هم نیامدی، روز پدر هم آمد و تو نیامدی، اما دل‌خوش بودند که تو برمی‌گردی، چشم‌انتظار خبر خوشی بودند که پدر برمی‌گردد... اما... اما نشد... نشد که نشد... . شهادت آرزوی او بود سعید رفت تا با امامش برگردد تا با علی‌اکبر برگردد . سعید عاش سعیداً و مات سعیداً و من مات علیٰ حبّ علی، مات شهیداً @qoqnoos2
، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ... شهرهای مسیر سفر رمضان ۱۴۰۲ بودند... عجالتا با گزارشی تصویری مهمان باشید:
ققنوس
«بهشت خانوادگی می‌چسبد» (یادداشت سرکار خانم دکتر فاطمه میری‌طایفه‌فرد، درباره فرماندهان و دانشمندان
«چه‌قدر قشنگ شده ‌بودی...» (یادداشت سرکار خانم دکتر فاطمه میری‌طایفه‌فرد، درباره تهران سرافراز) سلام بر تو که یادم نمی‌آید تاکنون سلامت داده باشم! این‌بار فقط مخاطب من تویی! تویی که الآن ایستاده‌ای، محکم، استوار. راستش را بخواهی از درونم در خوف و رجا بودم برای چنین روزهایی، برای روزهایی که مثل امروز باشد و تو بایستی یا... ببخش تو را نشناخته بودم. وقتی به سمتت می‌آمدم گاهی دلم می‌گرفت، فضای ظاهری شهر دلم را می‌لرزاند، غصه‌ات را می‌خوردم، اما اهل انصافم... درون آن پوسته‌ای که می‌دیدم چه‌قدر عجایب نهفته بود. چه آدم‌هایی که باورم نمی‌شد و چه ایمان‌هایی که مثل جبل راسخ بودند. این جمعه چه‌قدر قشنگ شده ‌بودی، ! ▫️▫️▫️ قاجار که آمد روی کار، قرعه به نامت خورد و تو شدی پایتخت ایرانم. قبل از تو این قرعه، به نام و و افتاده بود. تو مخزن تاریخی، خیلی از وقایع تاریخ را خبر داری، دردهای زیادی هم کشیده‌ای، ببخش که در طول عمرم قضاوتت کردم! جداشدن پاره وطن سخت است و اگر امضای این جدایی‌ها در تو رقم بخورد، سخت‌تر. روزهای سختی داشتی، مثل جداشدن ، مثل جداشدن بخشی از ، مثل جداشدن پاره تن‌مان و به قول آن ملعون «دختر به سن ازدواج رسیده‌مان»، . ▫️▫️▫️ یادم رفته بود که با تو مهربان باشم. ببخش اگر حواسم به روزهای سخت نبود و اکنون که حریت تو را می‌بینم دلم قرص می‌شود‌. یادم رفته بود، تو چشم ایرانی، تو مادری، تو ام‌القرای اسلامی، همان اسلامی که برخی از کشورها با آن بازی می‌کنند و به نام آن نان می‌خورند. تو امروز رایان دوماهه را بغل کردی. تو مظلومیت ایرانم را جار زدی، تو پرچم این خاک مقتدر را در همه جای دنیا بلند کردی. تو آرامگاه امامم شدی، تو جماران داری، تو حسینیه امام خمینی داری، در خیابان جمهوری، اتمسفر تو با نفس رهبرم متبرک شده. تو الآن امید همه آزادی‌خواهان دنیایی. خاک تو را لبنانی‌ها تربت می‌کنند، تربت تهران و نماز می‌خوانند. این ایام بیشتر دلم برایت تنگ می‌شود، دلم برایت تاپ‌تاپ می‌کند. خدا حافظت باشد و حافظ ساکنان پر غرورت، ساکنان حماسه‌سرایت، ساکنان عزت‌مندت. نقشه، ما را گول زد، اکنون تو مرزدار ایران کهن هستی و ساکنان تو مرزداران این سرزمین. چه‌قدر دوست‌داشتنی شدی ! خاک مقدست سرمه چشمانم. ✍🏻 ▫️@del_gooye ▫️@qoqnoos2